#پست۷۴
🌷#واژگونی
نگاهش از عطا که روی تخت نشسته بود با اون چشمای روشنش و با عصبانیت بهش زل زده بود به جعبه پایین تخت بود که یک جغجغه و شیشه افتاده بود با چند تکه لباس بچه و توی دست عطا یک سرهمی نوزاد بود .
صحرا فقط نگاهش کرد .
عطا بلند شد با چشای ریز شده نگاهش کرد
_تو داری چه غلطی میکنی؟؟ ..
صحرا ترسیده عقب رفت
زیر لب پر از بغض نالید
_عطا !
عطا یک قدم جلو امد و دقیقا پاش رو روی جغجغه گذاشت .
صدای بلند و گوش خراش سکوت و شکست .
عطا گردنش رو کج کرد
_تو فکر کردی من همینجوری و یکدفعه بیخیالت میشم ..پیشنهاد امدن خونه مامان زری رو من تو دهن عطی انداختم ...چون میخواستم جلو چشم باشی ..
دوباره جلوتر امد پوزخندی زد
_سه ماهه تو آب هم که بخوری خبرش رو مامان زری به من داده ..
صحرا لب گزید
_حتی خبر عق زدن های سر صبحت !...یک زن عاقل و کامله نمیفهمه تو حامله ای؟؟ ..
بازوی صحرا رو گرفت
اشک صحرا چکید
_لال شدی زبون دراز؟؟ ..
موهای فر صحرا رو که بلند شده بود تا روی شونه اش میومد کنار زد
_دختر کوچولو وقتی اینجوری هول هولی از خونه من رفتی و گفتی طلاق فهمیدم یک جای کارت میلنگه !
صحرا نگاهش از چشم های عطا به لباس های پایین تخت افتاد ..چقدر برای خرید یواشکی شون ذوق کرده بود ...با صدای خفه ای گفت
_اون بچه ی منه!
عطا گوشش رو نزدیک صحرا اورد خودش رو به کری زد
_چی ...؟ من نمیشنوم ...چی گفتی ؟
صحرا نفس گرفت
_بچه!
تا امد بگه من آنچنان به دیوار کوبیده شد که از ترس هینی کشید
_تو غلط کردی که مال تو هستش ...چیزی که مال منه مال منم میمونه ..
صحرا فقط نگاهش میکرد ..اینقدر ترسیده بود که
حتی پلک نمی زد .
بیشتر گیج بود انتظار داشت عطا اون بچه رو نخواد ولی الان ..
عطا روی گونه صحرا رو آروم بوسید
_لباس هاتو جمع کن عزیزم بریم چون تا به دنیا آمدن بچه مهمون منی ...
صحرا فقط نگاهش میکرد .
عطا نگاه ازش گرفت و به عقب برگشت ..
لباس هارو توی جعبه گذاشت ..
از دیدن لباس ها قلبش آنی به تپش افتاده بود ..
صحرا به خودش امد بریده بریده گفت
_من ..من ..نمیخوام با تو....بابام ترانه رو داره طلاق میده !
عطا جغجغه رو تو جعبه گذاشت
_اون که حتما این کار میکنه وگرنه بد میبینه ..ولی فعلا شما رو باید تا به دنیا امدن بچه تحمل کرد .
صحرا اخم کرد و عطا با حرص گفت
_بعد برید با خواستگار عزیزتون هر غلطی دلت خواست بکنین.
#نویسنده_خانم_زهرا_باقرزاده_تبلور
✨🌹✨
از سختی تمامی دوران دلم گرفت
از این همه گناه فراوان دلم گرفت
از این همه دورویی وبی مهری و نفاق
از قحطی نبودن ایمان دلم گرفت
نوری که بی توجلوه کند تارمیشود
حتی بهشت بی تو همان نار میشود
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
✨شبت بخیر همه ی دنیای من ✨
546.7K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌸سلام صبحتون بخیرومهدوی
🌸 امروز خود را
معطر می کنیم به
عطر دل نشین صلوات
بر حضرت محمد و آل مطهرش
💜✨ اَللّٰهُــمَّ صَلِّ عَلی ٰمُحَمَّدٍ
✨💜 وَّ آلِ محمد وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ
🌸 در پناه لطف خدا و
عنایت حضرت محمد(صل الله علیه وآله)
و خاندان پاک ومطهرش علیهم السلام
💜روزتون پر خیر و برکت ان شاءالله
🌸زیارت معصومین علیهم السلام
روزی دنیا و آخرت شما ان شاءالله
أَلَا بِذِڪْرِ اللَّهِ تَطْمَئِـنُّ الْقُلُــوبُ
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
#روایت
فراموش نمیکنم وقتی از اتوبوس پیاده شدیم، هر دومون روسری روشن سرمون بود و بهت گفتم فائزه نصف آدمها روسری مشکی سر کردن، زشت نیست؟
بهم گفت: نیت مهمه زهرا خانم!
من تا زمان انفجار به فکر روسری تیره بودم ولی تو با نیت خالصانهت، با اون روسری سفیدت به سمت روشنایی پر کشیدی و عاقبت بخیر شدی.
⚘️تصاویر، از پروفایلهای شهیده فائزه رحیمی است.
3.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حالا که می روی....😭🖐️
ما حال ملیکا رو نمیفهمیم و نخواهیم فهمید
خدا بهشون صبر بده
#ملیکا #مادر #مادری #مادرم_دوستت_دارم #کرمان #کرمان_تسلیت #دختر #برادر #عشق #محبت
☀️ ۱۷ دی ماه سالروز اجرای سیاست ضد فرهنگی و استعماری کشف حجاب به دستور رضاشاه پهلوی است. قانون کشف حجاب در ۱۷ دی ۱۳۱۴ توسط رضا شاه به تصویب رسید که به موجب آن، زنان و دختران ایرانی از استفاده از چادر، روبنده و روسری منع شدند. قانونی که به موجب آن، رضاشاه ترجیح میداد که مردم لباس متحدالشکل بپوشند، مردان کلاه پهلوی به سر گذارند و زنان بدون چادر، روبنده و روسری باشند و این موضوع چهرهای مستبد از او بهجا گذاشت و با انتقادات جدی تودههای مردم روبه رو شد و....
🌷فاطمه سلطان کواکب زنی دلیر، شجاع و باغیرت بود، وی به همراه شوهرش با شروع جنگ تحمیلی در کنار مردم مقاوم دزفول در ایام موشکباران ها و حملات توپخانه ای و بمباران هواپیماهای متجاوز رژیم بعث عراق لحظه ای دزفول را ترک نکردند. وی به مداوای مجروحین جنگ می پردازد پس از آنکه شدت جنگ و موشکباران ها آمار شهدای زن را بالا می برد، او شجاعانه به غسال خانه ی شهیدآباد می رود و شهدای زن را غسل و کفن می کند و تا پایان جنگ صدها شهیده را قربت الی الله غسل می دهد. یکبار که موشک دقیقاً به منزل ایشان اصابت کرد و کل وسائل خانه و زندگی بکلی تخریب و نابود گردید وقتی او و دخترانش را از زیر آوار بیرون کشیدند؛ مقابل دوربین خبرنگاران با حجاب کامل اسلامی قرار گرفت و گفت: همه چیز ما خانه و زندگی ما، جان ما و فرزندان ما فدای یک تار موی امام خمینی، ما شهرمان را خالی نمی کنیم. ما تا آخرین لحظه ای که جان در بدن داریم از اسلام و انقلاب و امام و رزمندگان دفاع می کنیم. فاطمه سلطان کواکب سرانجام این زن مؤمنه صالحه ی دوران، در روز عید سعید غدیر خم مورخ ۱۳۸۲ به آرزوی دیرینه اش رسید... او اولین زن مجاهد دزفولی است که صدها زن شهیده را غسل و کفن کرد.خاطره ای از شهیده, فاطمه سلطان کواکب
🌷شهیده "گلدسته محمدیان" از شهدای فرهنگی دوران جنگ تحمیلی شهرستان شیروان می باشد... ایشان به همراه دختر خردسال و همسرش، در جریان بمباران شهر دزفول توسط دشمن بعثی به دیدار معبود پرکشید... یکبار در زمان جنگ پدرش به خانه شان رفته بود درست همان زمانی که بمباران هوایی امان مردم را بریده بود... اواخر شب وقتی خواستن بخوابن پدرش اورا با پوشش و حجاب کامل دید... با تعجب از او پرسید:
"دخترم کاری پیش آمده جای می خواهی بروی؟"...گفت: "نه پدر جان این جا هر لحظه ممکنه بمباران هوایی بشه ، ممکنه فردا صبح زنده نباشیم به همین خاطر باید آمادگی کامل را داشته باشم. می خواهم وقتی بدن ما رو از زیر آوار در میارن آن موقع هم حجاب مون کامل باشه...برشی از زندگی شهیده, گلدسته محمدیان
🌷مادربزرگش نام میترا را برایش انتخاب کرد. اما او هر چه بزرگتر می شد اعتراضش نسبت به اسمش بیشتر می شد و به همه می گفت من را زینب صدا کنید. او یک روز روزه گرفت و نام خود را به زینب تغییر داد. سالی که به تکلیف رسید باحجاب شد و روزه را شروع کرد. فعالیت های مذهبی و حجاب زینب، مورد غضب سازمان منافقین ضد خلق قرار گرفته بود.او همیشه غسل شهادت می کرد. قبل از شهادتش هم غسل شهادت کرده بود. برای خواندن نماز به مسجد رفت. آن نماز، آخرین نماز زینب 14 ساله بود. وقتی از مسجد برمی گشت, منافقان او را ربودند و سپس با گره زدن چادرش او را خفه کردند. بعد از سه روز پیکر غرق به خونش پیدا شد. او را با چادرش به خاک سپردند... برشی از زندگی شهیده زینب (میترا) کَمایی
#کتاب_مرواریدهای_بی_نشان
#ناصرکاوه
👌وقتی قهرمان جهان شدم انگاه فهمیدم که باید بیشتر خم شوم تا مدال قهرمانی را به گردنم بیاویزند 🥇از حمام عمومی اومديم بيرون، توي برف خانومي محجبه بساط كيسه و ليف و.. دستش گرفته بود، رفت جلو و نصف ليف و كيسه و جورابهاي اون را خريد. تعجب كردم گفتم واسه كي مي خري!؟ ما كه تازه از حمام اومديم بيرون ، اونوقت چرا اين همه زياد؟ گفت اگه من و تو ازش نخريم كي ازش بخره؟ اون توي اين سرما واسه حفظ شرافتش و ناموسش ايستاده. وگرنه مي تونست توي بغل يكي توي جاي گرم و نرم فاحشگي كنه. پس بخر و بخريم تا اونهم با شرافت زندگي كنه. برگشت و كل خريدش را گذاشت توي حمام و گفت: نصرت اينها را بذار دمه دست مردم و بگو صلواتي.
☀️ ۱۷ دی سالروز درگذشت جهان پهلوان تختی گرامی باد
#یاد_خدا۲
در دنیا فقط همین کار ماست:
آینه درونمان (روح) را صیقل دهیم تا خدای بیشتری را از خود ظهور دهد!
هر قدر قدرت بخش طبیعت در ما کمتر شود، الله درون ما قدرتمندتر و نورانیتر خواهد بود.