eitaa logo
صالحین تنها مسیر
235 دنبال‌کننده
17هزار عکس
6.9هزار ویدیو
268 فایل
جهاد اکبر، مبارزه با هوای نفس در تنها مسیر آرامش کاری کنیم ورنه خجالت براورد روزیکه رخت جان به جهان دگر کشیم خادم کانال @Yanoor برایم بنویس tps://harfeto.timefriend.net/16133242830132
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کیت میدلتون ملکه آینده انگلستان، با حجاب به دیدار مسلمانان انگلیس رفته! کاش یه عده رعایت قانون و احترام رو از قبله آمالشون یاد بگیرن! ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌
13.68M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
جمعه های دلتنگی اباصالح التماس دعا🙏 اباصالح التماس دعا هر کجا رفتی ياد ما هم باش نجف رفتی کربلا رفتی کاظمين رفتی ياد ما هم باش.....😭
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
امام صادق علیه‌السلام می‌فرمایند: أنَّ زَائِرَهُ لَیَخْرُجُ مِنْ رَحْلِهِ فَمَا یَقَعُ فَیْئُهُ عَلَى شَیْ‏ءٍ إِلَّا دَعَا لَهُ، فَإِذَا وَقَعَتِ الشَّمْسُ عَلَیْهِ، أَکَلَتْ ذُنُوبَهُ کَمَا تَأْکُلُ النَّارُ الْحَطَب‏ وَ مَا تُبْقِی الشَّمْسُ عَلَیْهِ مِنْ‏ ذُنُوبِهِ شَیْئاً، فَیَنْصَرِفُ وَ مَا عَلَیْهِ ذَنْب‏ 🚩 زائرِ امام حسین علیه‌السّلام وقتى به قصد زیارت از خانه‏‌اش خارج می‌شود، سایه‏‌اش بر چیزى نمی‌افتد مگر اینکه آن چیز برایش دعا می‌کند و هنگامى که آفتاب بر او بتابد، گناهانش را از بین می‌برد، همان‌طور که آتش هیزم را از بین می‌برد و گناهی برایش نمی‌ماند. 📚 به نقل از کامل‌الزیارات، ص۲۷۹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌺نکته ای از زیارت آل یس :🌺 🍂 وَاَرِني في آلِ مُحَمَّد عَلَيْهِمُ السَّلامُ ما يَاْمُلوُنَ، وَفي عَدُوِّهِمْ ما يَحْذَروُنَ، ⚡️ترجمه : و به من بنمايان در باره خاندان محمد(درود بر ايشان)،آنچه آنان آرزو دارند، و درباره دشمنانشان آنچه از ان پرهيز مي نمايند. 🔴 آرزوی آل محمد(ص) حاکمیت دین خدا بر تمام عالم، پرشدن همه جا از قسط و عدل، هدایت همه مردم بسوی راه سعادت و اصلاح امور دنیا و آخرت انسان هاست. 🍃خدایا تحقق این آرزو را به ما بنمایان. ❌دشمنان آل محمد(ص) نیز از این پرهیز دارند که نقشه هایشان خنثی شده و حکومتشان زائل شده و بساط سیطره ظالمانه شان بر مردم دنیا برچیده شود. 🍃خدایا تحقق این پرهیز دشمنان را نیز به ما بنمایان.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
صالحین تنها مسیر
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 رمان جذاب و آموزنده ســـرباز قسمت  بیست ودوم همه به فاطمه نگاه کردن. -چرا اینجوری نگاهم می
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 رمان جذاب و آموزنده ســـرباز قسمت بیست وسوم فاطمه و امیرعلی به حیاط رفتن،تا صحبت کنن.فاطمه گذرا به امیرعلی نگاه کرد.جوان مودب و محجوبی به نظر میومد. مدتی صحبت کردن.فاطمه گفت: _من برای امشب دیگه حرفی ندارم.اما شاید لازم باشه بعدا باز هم صحبت کنیم. اگه برای شما حرفی،سوالی،نکته ای مونده، بفرمایید. -فعلا خیر. با هم رفتن داخل. فاطمه دو هفته زمان خواست تا فکر کنه. افشین تو ماشین منتظر بود.خانواده رسولی سمت ماشین شون میرفتن.خانم رسولی به امیرعلی گفت: -خب پسرم،نظرت چیه؟ امیرعلی لبخند محجوبی زد و گفت: -از اون چیزی که شما گفتین،خیلی بهتر بود. -پس مبارکه؟ -منکه مطمئنم،تا نظر فاطمه خانم چی باشه. پدر و مادرش خندیدن.سوار ماشین شدن و رفتن. ولی افشین هنوز همونجا بود و فکر میکرد. با خودش گفت اگه فاطمه ازدواج کنه باید بیخیالش بشم؟..ولی سیلی هایی که بهم زده چی میشه؟.. مشت های امیررضا؟.. لگدی که با پاش زد توی دهانم؟.. نه..تا من نگیرم، فاطمه حق نداره ازدواج کنه.اما تصمیم گرفت صبر کنه تا ببینه نظر فاطمه چی هست. چند روز گذشت. فاطمه از پدر و مادرش خواست که امیرعلی رو تنها دعوت کنن.امیرعلی باز هم با دسته گل رفت خونه شون.باز هم اون موقع افشین اونجا بود و امیرعلی رو دید.بعد از پذیرایی و شام،امیرعلی و فاطمه رفتن تو حیاط که صحبت کنن. افشین بیرون منتظر بود. امیرعلی خوشحال تر و مطمئن تر از دفعه قبل از خونه بیرون اومد. سه روز بعد فاطمه و امیررضا و امیرعلی باهم رفتن بیرون.فاطمه میخواست امیرعلی رو بیشتر بشناسه. افشین تعقیب شون میکرد، تا بفهمه نظر فاطمه چی هست ولی از رفتار فاطمه معلوم نبود، جوابش مثبته یا نه. به رستوران سنتی رفتن. امیررضا به بهانه های مختلف فاطمه و امیرعلی رو تنها میذاشت. افشین فکر نمیکرد، اینجور آدمها وقتی میخوان ازدواج کنن، اینقدر باهم رفت و آمد کنن و حتی بیرون برن. از چهره امیرعلی معلوم بود، دوست داره با فاطمه ازدواج کنه ولی باز هم محجوب و سربه زیر بود.فقط دو بار کوتاه به فاطمه نگاه کرد. نمیفهمید چرا امیرعلی به فاطمه نگاه نمیکنه،چطور میتونه به چهره به این زیبایی خیره نشه؟ ولی فاطمه تمام مدت به امیرعلی نگاه نکرد.دوبار لبخند کوتاهی روی لبش اومد ولی زود محو شد.خیلی با احترام و رسمی با امیرعلی صحبت میکرد. امیررضا با لبخند به امیرعلی گفت: _داداش جان،دیر وقته دیگه.بهتره تشریف ببرید استراحت کنید..سرکار بودی،خسته ای. امیرعلی هم لبخند زد.خداحافظی کرد و رفت.ولی امیررضا و فاطمه هنوز نشسته بودن.افشین طوری که متوجه نشن، بهشون نزدیک شد تا بفهمه چی میگن. امیررضا گفت: -خب آبجی کوچیکه،نظرت چیه؟ -پسر خوبیه ولی...باید بیشتر فکر کنم. -وای از دست شما دخترها..چقدر ناز میکنی.از خدات هم باشه..خواهر من،بهتر از امیرعلی گیرت نمیاد ها،از من گفتن بود. -معلومه خیلی از دستم خسته شدی ها. -باید هر روز به ما سر بزنی ها،وگرنه من حوصله م سر میره. -بهتر،حوصله ت که سر بره،ازدواج میکنی. البته با این اخلاقی که تو داری، بیچاره اون دختر.ولی غصه نخور،خودم یه دختر شیرین مغز برات پیدا میکنم. ✍بانـــو «مهدی یارمنتظرقائم 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸