صالحین تنها مسیر
🌱 #نهال_ولایت 39 🔸ما میخوایم به این موضوع بپردازیم که نهالِ ولایت در نهادِ خانواده چگونه شکل میگیره
🌱 #نهال_ولایت 41
✔️ شما هر چیزی رو خواستین تکامل بدید و اصلاح کنید ، باید اول قیمتش رو بدونید.
✅ اگه میخواین خودتون رو درست کنید، اول باید معتقد بشید که: "من قیمتی هستم"
🔹همینجا یه بحث تربیتی بکنیم:
👈 پدر و مادری که هی بزنن تو سر بچه شون، اون بچه هیچی نمیشه...⛔️
هر کاری میکنید"بچتون رو تحقیر نکنید"❌
✅ مدام بهش بگید: تو شاهزاده ای ☺️
✔️ بذار عزّتمند باشه
⭕️ کسی که ارزش نداشته باشه خیلی ببخشید هر غلطی انجام میده! 🔞
🔶 در روایت داره #گناه رو کی انجام میده؟
👈کسی که پیشِ خودش خوار و #ذلیل هست🚫
🏴
🌱 #نهال_ولایت 42
🔔 یادمون باشه ابلیس دو تا کار اساسی داره:
یا مأیوست میکنه⛔️ یا مغرور⛔️
🔻ازش بپذیری، مأیوست میکنه
🔺ازش نپذیری، مغرورت میکنه👇
😈 تا بگی من آدم حسابی هستم میگه بله بله تو خیلی خوبی، تو عالی هستی
مغرورت میکنه
✅👈خودتو نگه دار "نه مایوس بشو، نه مغرور"
😒 بیخودی هم تواضع نکن و نگو من لیاقتِ عنایتِ پروردگار رو ندارم!
🌺 برو عاشقِ خدا باش، برو ازش #تشکر کن
همه چیز بهت خواهد داد...
تو عزیز خدایی... تو دردانه خدایی...💖
🏴 @IslamLifeStyles
قبل از اینکه چیزے از #خدا بخواهید
اول بخاطر چیزهایے که
بهتون داده ازش #تشکر کنید...
#استاد_پناهیان
╔═.🍃.════♥️══╗
🔥یک گزارش از طرح_نور
#نگاشت_اجتماعی۶
سه شنبه ۴ اردیبهشت حدود ساعت ۱۷ که از محدوده پارک لاله، اطراف دانشگاه تهران، خیابان انقلاب، کارگر و نواب عبور می کردم #بهبود وضعیت #حجاب نسبت به قبل کاملا محسوس بود.
#طرح_نور که گویا بر برخورد با باندهای سازمان یافته و آموزش دیده فحشا هم تمرکز دارد تا اینجا #موفقیت نسبی بسیار خوبی کسب کرده است.
#تشکر
✍حمیدرضا ابراهیمی
🇮🇷تحلیل سیاسی و جنگ نرم
✍@tahlile_siasi
✍@tahlile_siasi
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
رمان جذاب و آموزنده ســـرباز
قسمت سی_وسه
یک ربع بعد به کارخانه متروکه رسیدن. کارخانه رو دور زد و از مسیری که قبلا افشین گفته بود،رفت.
تو دلش از خدا و امام حسین(ع) #تشکر میکرد و آرام اشک میریخت.افشین با تمسخر گفت:
-گریه میکنی جلوتو می بینی؟!
عصبانی گفت:
-من اگه الان با چشم های بسته هم رانندگی کنم هیچی نمیشه.بر و بیابونه. هیچی نداره.حتی دره هم نداره بندازمت پایین و از دستت راحت بشم.
افشین خندید و چیزی نگفت.
به جاده اصلی رسیدن.دوباره گوشی رو بهش داد تا قفل شو باز کنه.آنتن داشت. کنار جاده توقف کرد.ساعت ده بود.شماره پدرشو گرفت.حاج محمود گفت:
-بله.
-سلام باباجونم.
-فاطمه!! کجایی تو؟ خوبی؟
نگرانی از صدای حاج محمود معلوم بود.
-خوبم،باباجونم،خوبم.نگران نباشین.
-کجایی؟
-نمیدونم بابا.
به افشین گفت:
-کی میرسیم؟
-یه ساعت دیگه ورودی شهره.
-باباجونم،دو سه ساعت دیگه میام خونه.نگران نباشین.
حاج محمود عصبانی شد و جدی تر پرسید:
_فاطمه کجایی الان؟
-نمیدونم بابایی..تو جاده م.نمیدونم جاده کجاست.
-تنهایی؟
-نه.
-اون پسره عوضی هم هست؟
صدای حاج محمود بالا رفت.افشین هم شنید.
-بخیر گذشت بابا.نگران نباشید.میام خونه.
تماس رو که قطع کرد،
اینترنت گوشی رو روشن کرد.دو تا مداحی دانلود کرد.گوشی رو به دستگاه پخش ماشین وصل کرد.صدای مداحی تو ماشین پیچید.
افشین لبخندی زد و با خودش گفت تا حالا همچین صدایی تو ماشینم پخش نشده بود.
بیست دقیقه بعد مداحی ها تمام شد و یه دفعه آهنگ بدی پخش شد.فاطمه جاخورد و سریع قطعش کرد.خنده ش گرفت ولی لب گزید تا جلوی خندشو بگیره.اما افشین بلند خندید.
به ورودی شهر رسیدن.فاطمه گفت:
_میتونی رانندگی کنی؟
-چرا؟ خسته شدی؟
✍بانـــو «مهدی یارمنتظرقائم»
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸