eitaa logo
صالحین تنها مسیر
236 دنبال‌کننده
17.1هزار عکس
6.9هزار ویدیو
270 فایل
جهاد اکبر، مبارزه با هوای نفس در تنها مسیر آرامش کاری کنیم ورنه خجالت براورد روزیکه رخت جان به جهان دگر کشیم خادم کانال @Yanoor برایم بنویس tps://harfeto.timefriend.net/16133242830132
مشاهده در ایتا
دانلود
کوچ غریبانه💔 با رفتن روز ها برایم طولانی تر می گذشت.ثبت نام در آموزشگاه ماشین نویسی بموقع به دادم رسید و از چنگال تنهایی و کلافگی نجاتم داد.شانس دیگرم این که همین آموزشگاه دورۀ کامل حسابداری را نیز تعلیم می داد و به گفتۀ مدیر آموزشگاه اگر پیشرفتم در فراگیری ماشین نویسی فارسی و لاتین سریع می شد می توانستم تا قبل از زایمان دورۀ حسابداری را نیز بگذارنم.برخورد مامان با موضوع ثبت نام زیاد دلچسب نبود.او که در این مدت خود را نسبت به تمام مسائل مربوط به من بی تفاوت نشان داده بود،جبهۀ مخالف به خود گرفت و گفت: حالا چه وقت دوره دیدنه؟زن حامله باید به فکر بچه و تدارک سیسمونی و این جور چیزا باشه،نه به فکر ماشین نویسی!تازه،هزینه شو می خوای از کجا بیاری؟ -هزینه ش چیزی نیست،هر چه قدر لازم باشه من می دم. -نه آقا جون دست شما درد نکنه.من از پول طلاهام می تونم خرج کلاسامو بدم.در ضمن،وسایل سیسمونی رو هم خودم درست می کنم که خرجی به گردن شما نیفته.اعتراض دیگه ای نیست ؟ -نه بابا،برو با خیال راحت به کارات برس،لزومی هم نداره دست به طلاهات بزنی.بذار واسه آینده ت یه پس انداز باشه. -دست شما درد نکنه،نمی خوام قدر نشناس باشم،ولی اگه خرج این جور کارا رو خودم بدم خیالم راحت تره.ضمنا بگم بعد از این تا وقتی پیش شما زندگی می کنم سعی ام اینه هر جوری شده خرج خودمو درآرم و مستقل باشم،واسه همین دوست ندارم کسی توی کارام دخالت کنه. ابروی مامان یک آن بالا رفت و با اخمی درهم و نگاهی تند به پدرم گفت: -می بینی قاسم آقا!این نتیجۀ یه عمر زحمته،حالا تحویل بگیر. با این کلام دستی به پشتش کشید و با قری به پایین تنه اش می داد از کنار ما دور شد. -ببخشید آقا جون من قصد بی احترامی به شما رو نداشتم،ولی مامان باید بدونه اگه من دارم توی این خونه زندگی می کنم دلیل نمی شه توی هر کارم دخالت کنه.خودتون می دونین که من دیگه اون دختر بچۀ هفت هشت سال پیش نیستم. -می دونم ولی تو هم یه مقدار رعایت بزرگتر کوچکتری رو بکن.هر چی باشه مهری سال ها زحمتتو کشیده. مستقیم نگاهش کردم و پوزخند زنان پرسیدم: -زحمت؟! دیگر حرفی نزد.من هم کوتاه آمدم و به سمت آشپزخانه به راه افتادم تا زودتر کارها را سروسامان بدهم و برای رفتن به کلاس آماده بشوم. پیدا کردن شغل در یک تولیدی لباس بچه گانه،روزنۀ امیدی بود که به زندگی تاریک من باز شد.با مشغول شدن به این کار نه تنها از فضای کسالت آور منزل دور می شدم،هر ماه مبلغی قابل توجه در اختیار داشتم که مخارجم را تامین کند.در کنار همۀ این محاسن،دیدار های کوتاهم با مسعود و مکالمه های تلفنی که تنها دلخوشی ام بود مرا به آینده بیشتر امیدوار می کرد. -پیداست دختر با استعدادی هستی!نمی خوام اغراق کنم،ولی تو اولین موردی هستی که در مدت به این کوتاهی تونسته این طور به تایپ فارسی و لاتین مسلط بشه.نمرت عالی شده!حالا خیال داری دورۀ حسابداری رو هم بگذرونی؟ -اگه از نظر شما اشکالی نداشته نداره؟ -چه اشکالی؟اتفاقا بعد از هر دوره شرکت ها و موسسات مختلف از ما می خوان که کارآمدترین شاگردامون رو بهشون معرفی کنیم.اگه حسابداری رو هم به خوبی ماشین نویسی یاد بگیری می تونم راحت واست کار پیدا کنم. -دست شما درد نکنه.من همۀ تلاشمو می کنم،ولی اگه خدا بخواد شروع کارو باید بذارم واسه بعد از وضع حمل