eitaa logo
صالحین تنها مسیر
249 دنبال‌کننده
18.2هزار عکس
7.6هزار ویدیو
289 فایل
جهاد اکبر، مبارزه با هوای نفس در تنها مسیر آرامش کاری کنیم ورنه خجالت براورد روزیکه رخت جان به جهان دگر کشیم خادم کانال @Yanoor برایم بنویس tps://harfeto.timefriend.net/16133242830132
مشاهده در ایتا
دانلود
از قم که اومدیم مادرگفت صادق فرداشب باید بریم خواستگاری -چشم مادر من برم مزارشهدا مادر: صادق نمیخوای به پریا حقیقت رو بگی؟ دختربنده خدا دق میکنها -مادر پریا دیروز و امروز به ما نرسیدها تروخدا مادر کاری نکنید که از دستش بدم 😔😔😔 مادر:‌من فدای پسرم بشم که عاشق شده من فقط نگران اون بچه ام -نگران نباشید طولی نمیکشه عاشق میشه مادر:ان شالله بحق پنج تن -من رفتم وارد مزار شهدا شدم یکشنبه بود الحمدالله خلوت بود ورودی مزارشهدا رفتم رفتم سمت مزار شهیدم شهید علی قاریان پور شهیدی که تو وصیت نامه اش قید کرده بود به جای اسمش روی سنگ مزارش بنویسن ""مشتی خاک تقدیم به پیشگاه خداوند"" نشستم کنارشهیدم گفتم علی آقا خودت میدونی عشقم پاکه پس کمکم کن به دستش بیارم😢 ┈┈••••✾•💞💞•✾•••┈┈• ... 💞
یاسر +دخترموبه‌تومیسپرم‌یاسر…. میدونی‌که‌چقدخون‌دل‌خوردم سالها تا از خطر حفظش کنم…دوس نداشتم پاشو توی اون کشورلعنتی بزاره…ولی… لبخندی زدم و گفتم _چشم پدرجان..نگران نباشید…خوب میدونید که چقدربرام باارزشه… +برای همینم من و داییت توروانتخاب کردیم… لبخندی زدم و خم شدم تادستش رو ببوسم که دستشوکشید و پیشونیموبوسید… ++آی آی صبرکن ببینم اینجاچه خبرشده؟بابای منودزدیدی یاسرخان؟ _حرفای مردونه میزدیم همسرجان ++اوهوع…مامان بابامودیدی مهربون شدی…توی خونه که فقط بلدی دادبزنی و تهدیدکنی همزمان مهیار و‌مهندس به من خیره شدن… چشمام رو گرد کردم و گفتم _مهههسو؟من؟ای نامرد من تاحالا از گل نازکتر بهت گفتم؟الان باورمیکنن بابا ++خب خب دلم سوخت بابا،راست میگه این طفلی…زن ذلیله… همه خندیدیم مهیار دم گوشم گفت +نمیدونه چقد عاشقشی که چشم غره ای بهش رفتم وآروم گفتم… _هیییس،زبون به دهن بگیر،میشنوه.. * ازوقتی سوار ماشین شده بودیم مهسو سکوت کرده بود و فقط به بیرون خیره شده بود… _نمیخوای چیزی بگی؟ +….. _منم دلم تنگ میشه….ولی مجبوریم مهسو…همه ی اینا بخاطرتوئه… +کاش هیچی بخاطرمن رخ نمیداد… اخمام در هم شد و معده ام تیری کشید… * بعداز کمی انتظار شماره پروازمون اعلام شد و به سمت گیت حرکت کردیم و وارد سالن پروازشدیم… +من ترس از ارتفاع دارم یاسر… لبخندی زدم و گفتم _قراربودتامن هستم نترسی… لبخندآرومی زد و سرش رو‌پایین انداخت… کمربندهارو بستیم و آماده پروازبودیم… به روبروم خیره بودم که گرمایی رو روی شونه ی سمت چپم حس کردم… نگاهی انداختم… مهسو صورتش رو توی بازوم قایم کرده بود و مچ دستم رو هم محکم گرفته بود… خندم گرفته بود… توجهی نکردم….بعداز بلندشدن هواپیما تا پنج دقیقه بعدش مهسو دستم رو رها نکرد… +ببخشید…خیلی ترسیده بودم… _اشکال نداره…شوهر باید یه جاهایی به کاربیاد دیگه نه؟ وخندیدم باخجالت خندیدوگفت +خب اره،شوهر یه جاهایی به کارمیاد… هندزفری هاش رو از جیبش درآورد و توی گوشش گذاشت… سری تکون دادم و قرآن جیبیم رو دستم گرفتم و زمزمه وارشروع به خوندن کردم… +قشنگ میخونی نگاهی بهش انداختم و گفتم _خودش زیباست ،من فقط باعشق میخونمش… +اونشب آرومم کرد…خوابم برد… _وقتی بهش روبیاری…بهت نه نمیگه…یادخداآرامش بخش دلهاست… +اینطورفکرمیکنی؟ _من اینونمیگم…خود خدا توی قرآن گفته…این صرفا به این معنا نیست که قرآن و عبادت فقط آرامش میده…نه…بلکه به این معناست که تنهاکسی که دراخر همه ی ما بهش محتاجیم تا آروممون کنه و منبع آرامش ابدی بشه…فقط خداست…همونطور که ما عقیدمون اینه که توی دل دوتا معشوق نمیگنجه ،و اون معشوق فقط بایدخداباشه +چی؟پس ازدواج و اینا چی؟یعنی شما همسرتونو دوست ندارید؟ خیره خیره نگاهش کردم و گفتم… _مسلمون و شیعه ی واقعی کسیه که به دستور محبوب اصلی و آسمانیش یعنی خداوند به همسرش عشق بورزه و اگر محبتی میکنه یا هرقدمی توی زندگیش برمیداره برای کسب رضایت الهی باشه… اینکه صاحب اصلیمون ازمون راضی باشه…خدا به ما محتاج نیست…ما به آرامش اون محتاجیم…عشق زمینیه ما باید زمینه ی نزدیکترشدنمون به عشق آسمانیمون یعنی خدارو فراهم کنه…مارو‌از بدی و گناه دورکنه…این عشق واقعیه…. خیره خیره نگاهم میکرد…و من مطمئن بودم که مسخ حرفام شده…. *** بعدازچندساعت باصدای کاپیتان که اعلام میکرد به آسمان استانبول نزدیک شدیم ازخواب بیدارشدم و مهسو رو هم بیدارکردم… _کمربندتو ببند…یکم دیگه فرود میایم…. * پام رو توی فرودگاه گذاشتم…. و توی دلم گفتم ✍نویسنده: محیا موسوی 🍃کپی با ذکر صلوات...🌈 .*°•❤️❤️‍🔥⃝⃡✨💕❥•°*. .....◍⃟💖.....🌊⃟💙¦••