قسمت(۷۴)
#دختربسیجی
صبح روز یکشنبه بود و من طبق معمول دیرتر از ساعت کاری به شرکت می رفتم.
با نزدیک شدنم به شرکت همانطور که توی ماشین نشسته بودم، توجه ام به آرام
جلب شد که توی پیاده رو وایستاده بود و با مرد کت و شلواری ا ی که مقابلش
وایستاده بود حرف می زد.
برای اینکه بفهمم با کی حرف میزنه سرعتم رو پایین آوردم و بهشون چشم
دوختم که آرام خواست از کنار مرده رد بشه و مرده دستش رو به دیوار زد و مانعش
شد.
نمی دونم ناگهان چم شد که ماشین رو کنار خیابون پارک کردم و از ماشین پیاده
شدم و به سمتشون رفتم و رو به آرام که متوجه ام شده بود و با نگرانی نگاهم میکرد پرسیدم:مشکلی پیش اومده؟
قبل اینکه آرام بخواد جوا بی بده پسر شیک پوش جواب داد:به شما ربطی نداره
آقا.
مقابلش وایستادم و گفتم:آقا چه کاره باشن؟
_گفتم که به شما ربطی نداره .
رو به آرام با جدیت پرسیدم:این آقا با شما نسبتی داره؟
پسره به شونه ام زد و گفت: شما مثل اینکه حالیت نیست میگم بهت ربط
نداره؟
رو به آرام توپیدم:چرا لال شدی؟ میگم این آقا چه نسبتی باهات داره ؟
با دستپاچگی جواب داد:هی... هیچی ایشون..
پسر جوان وسط حرفش پرید و گفت:شما فرض کن نامزدشم .
_ما اینجا فرض نمی کنیم.
رو به آرام ادامه دادم: این راست میگه که نامزدته ؟
نگذاشت آرام جوابی بده و یقه ام رو گرفت و گفت: تو چرا حرف حالیت نیست؟ آره
من نامزدشم که چی ؟
بهش غریدم:یقه ام رو ول کن!
_و اگه ول نکنم؟!
یقه اش رو چسبیدم و با یه حرکت به دیوار کوبوندمش و رو به آرام خواستم چیزی
بگم که مشت محکمی به صورتم زد و من خیسی خونی که از بینیم روی لباسم
چکید رو احساس کردم.
آرام که تا اون موق با نگرانی و ترس نگاهمون می کرد رو بهش گفت:چیکار می کنی
ولش کن ایشون رئیس منه!
با این حرف آرام پسره یقه ام رو رها کرد و من هم به طبعش یقه اش رو رها کردم که
کتش رو توی تنش مرتب کرد و بعد نگاه عمیقی که به آرام انداخت توی ماشین
گرون قیمتش نشست و با گذاشتن پاش روی گاز ازمون دور شد .
با رفتنش آرام بهم نزدیک شد و با گرفتن دستمال توی دستش به طرفم گفت: داره
از بینیتون خون میاد.
دستمال رو از دستش گرفتم و پرسیدم:نمی خوای بگی این یارو کی بود؟
سرش رو پایین انداخت و گفت:یه عوضی پولدار که فکر می کنه می تونه همه
چیز رو با پول معامله کنه یا بخره.
سرش رو بالا گرفت و در حالی که بهم خیره شده بود ادامه داد:حتی عشق رو!
با گفتن این حرف از کنارم رد شد و به سمت حیاط شرکت رفت.
دستمال رو روی بینیم گذاشتم و از دردی که توی بینیم احساس کردم
چشمام رو محکم بستم.
ناخودآگاه ته دلم از اینکه فهمیده بودم نامزدش نیست احساس شادی کردم ولی
اینکه مرده چجوری می خواست آرام رو با پول راضی به ازدواج کنه فکرم رو
مشغول کرده بود و به دنبال جوابی براش بودم .
به دستمال خونی توی دستم نگاه کردم و ناگهان یادم اومد که بابا گفته بود آرام به
خاطر پول عمل برادرش به شرکت اومده.
پس دوزاریم افتاد که مرده در مقابل هزینه ی عمل برادرش ازش عشق می خواد
قسمت (۷۵)
#دختربسیجی
دستمال رو توی دستم مچاله کردم و بدون اینکه ماشین رو به پارکینگ ببرم وارد
شرکت شدم.
با ورودم به شرکت از نازی که پشت میزش وایستاده بود خواستم مبینا رو صدا
بزنه و ازش بخواد تا به اتاقم بیاد.
مدتی از نشستم پشت میز کار نگذشته بود که مبینا وارد اتاق شد و بعد سلام کردن
پرسید:آقا با من کاری داشتین؟
به مبل جلوی میز اشاره کردم و ازش خواستم بشینه که با تعجب روی مبل
نشست و بهم خیره شد .
بهش زل زدم و پرسیدم:تو چقدر با خانم محمدی در ارتباطی؟
_در حداینکه توی شرکت همو میبینیم و با هم حرف میزنیم و شوخی میکنیم.
_یعنی اگه چیزی ازش بپرسی جوابت رو میده؟
_تا حالا که هر چی پرسیدم جواب داده؟
_تو در مورد برادرش که تصادف کرده چیزی شنیدی ؟
_خیلی کم! که اون هم زمانی فهمیدم که با مامانش تلفنی حرف میزد و وقتی
خانم رفاهی ازش پر سید چی شده، گفت یه همچین اتفاقی برای داداشش
افتاده.
_من می خوام بیشتر در موردش بدونم تو می تونی یه جوری در موردش
تحقیق کنی ؟
_آره، ولی آرام خیلی تو داره و به راحتی از مشکلش با کسی حرف نمی زنه! ولی شاید اگه باهاش صمیمیتر بشم یه چیزایی رو بهم بگه.
_خوبه! پس هر چی فهمیدی بلافاصله به من میگی.
_چشم حتما.
روزها از پی هم می گذشت و بهترین ساعت ها برای من ساعتهایی بودن که توی شرکت بودم.
برای خودم هم عجیب بود که روزها زودتر از همیشه به شرکت میومدم و پر انرژی
تر از هر زمان بودم و با رسیدنم به شرکت اولین کاری که انجام میدادم روشن
کردن سیستمی بود که دوربین ها بهش متصل بودن.
با اینکه دلیل این همه سر خو شی رو نمی دونستم ولی این حس تازه عجیب به
مزاغم خوش اومده بود و قلقلکم می داد.
دلیل این سرخوشی برام مجهول بود تا اینکه یه روز که کلافه و بی حوصله
پشت دیوار شیشه ا ی وایستاده بودم، پرهام به اتاقم اومد و وقتی من رو بی حوصله دید با طعنه و نیشخند جا خوش کرده گوشه ی لبش گفت: چیه امروز
دیگه سر حال نیستی ؟
#سلام_صبحگاهی
سال های زیادی گذشته اند
از روزها و شب هایی
که انتظار کشیده ای
برای خواستنمان
برای خواستنت...
و ما چقدر ساده
از کنار غم های شما می گذریم ...
السَّلامُ عَلَيْكَ يَا بَابَ اللَّهِ وَ دَيَّانَ دِينِهِ
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
سـ🍁ـلام
روزتون پراز خیر و برکت 💐
امروز پنجشنبه
☀️۸ دی ۱۴۰۱ه. ش
🌙۵ جمادی الثانی ۱۴۴۴ ه.ق
🌸🌸🌸🌸🌸
🏜قال الامام علی علیهالسلام:
أَفِيضُوا فِي ذِكْرِ اَللَّهِ فَإِنَّهُ أَحْسَنُ اَلذِّكْرِ.
🌼به ياد خدا باشيد كه نيكوترين ذكر است.
📜 نهجالبلاغه، خطبه ۱۱۰
#نهج_البلاغه
🌱سید عبدالکریم کفاش شخصی بود که مورد عنایت ویژه #امام_زمان (عج) قرار داشت و حضرت دائماً به او سر می زد. روزی حضرت به حجره کفاشی او تشریف آوردند در حالی که او مشغول کفاشی بود. پس از دقایقی حضرت فرمودند: «سید عبدالکریم، کفش من نیاز به تعمیر دارد ، برایم پینه می زنی؟»، سید عرض کرد: «آقاجان به صاحب این کفش که مشغول تعمیر آن هستم قول داده ام کفش را برایش حاضر کنم، البته اگر شما امر بفرمائید چون امر شما از هر امری واجب تر است، آن را کنار می گذارم و کفش شما را تعمیر می کنم».
🌱حضرت چیزی نگفتند و سید مشغول کارش شد. پس از دقایقی مجدداً حضرت فرمودند: «سید عبدالکریم! کفش من نیاز به تعمیر دارد، برایم پینه می زنی!؟»، سید کفشی را که در دست داشت کنار گذاشت، بلند شد و دستانش را دور کمر مبارک حضرت حلقه زد و به مزاح گفت: «قربانت گردم اگر یک بار دیگر بفرمایید "کفش مرا پینه می زنی" داد و فریاد می کنم آی مردم آن امام زمانی که دنبالش می گردید، پیش من است، بیایید زیارتش کنید!»
📍حضرت لبخند زدند و فرمودند: «خواستیم امتحانت کنیم تا معلوم شود نسبت به قولی که داده ای چقدر مقید هستی.»
📚کتاب روزنه هایی از عالم غیب؛ آیت الله سید محسن خرازی
📙🌷🌹🌸🌼🌻
📗🌷🌹🌸
📕🌷
✅ ادعیه زیادی از #امام_سجاد علیهالسلام برجای ماندهاست، امّا آنچه به صورت یک مجموعه مکتوب که توسط خود امام علیهالسلام به صورت یک کتاب جامع، املاء شدهاست، #صحیفه_سجادیه است.
✅ این کتاب شریف که به زبور آل محمّد معروف است، توسط یک امام املاء شده و توسط امام دیگر نوشته شده است.
✅ بنابر این صحیفه سجّادیه از مهمترین و معتبرترین متون اسلامی جهت هدایت بشر است.
📕🌷
📗🌷🌹🌸
📙🌷🌹🌸🌼🌻
💠 🔹 🔸 🔹 🔸
💠 🔹 🔸
💠
💠علت #دولقب_امام_سجاد علیه السلام در احادیث💠
💎#لقب_زین_العابدین
🔸قالَ رَسُولُاللَّهِ صلاللهعلیهوآله إِذَا كَانَ يَوْمُ الْقِيَامَةِ نَادَى مُنَادٍ أَيْنَ زَيْنُ الْعَابِدِينَ فكان [فَكَأَنِّي] أَنْظُرُ إِلَى وَلَدِي عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ يَخْطِرُ بَيْنَ الصُّفُوفِ.
الأمالي( للصدوق) ؛ ص331؛ح12
🔹پیامبر اکرم اسلام صلاللهعلیهوآله فرمودند:
روز قيامت منادی ندا دهد که زين العابدين كجا است؟ گويا مينگرم فرزندم على بن حسين بن على بن ابى طالب را كه ميان صفها راه ميرود.
💎#لقب_سجاد
🔸قالَ أَبُو جَعْفَرٍ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍّ الْبَاقِرُ عَلَیهالسَّلَام إِنَّ أَبِي عَلِيَّ بْنَ الْحُسَيْنِ مَا ذَكَرَ لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ نِعْمَةً عَلَيْهِ إِلَّا سَجَدَ وَ لَا قَرَأَ آيَةً مِنْ كِتَابِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فِيهَا سُجُودٌ إِلَّا سَجَدَ وَ لَا دَفَعَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ عَنْهُ سُوءاً يَخْشَاهُ أَوْ كَيْدَ كَائِدٍ إِلَّا سَجَدَ وَ لَا فَرَغَ مِنْ صَلَاةٍ مَفْرُوضَةٍ إِلَّا سَجَدَ وَ لَا وُفِّقَ لِإِصْلَاحٍ بَيْنَ اثْنَيْنِ إِلَّا سَجَدَ وَ كَانَ أَثَرُ السُّجُودِ فِي جَمِيعِ مَوَاضِعِ سُجُودِهِ فَسُمِّيَ السَّجَّادَ لِذَلِكَ بحار الأنوار ؛ ج46 ؛ ص6؛ ح10
🔹امام باقر عليه السلام فرموند:
پدرم على بن الحسين هر گاه بياد يكى از نعمتهاى خدا برای خود مىافتاد بسجده ميرفت،
به هر آيهاى كه داراى سجده بود ميگذشت، سجده ميكرد،
از هر ناراحتى كه بيمناك بود يا هر وقت از حیله گری حيله بازى آسوده ميشد، سجده ميكرد،
پس از نمازهاى واجب نيز به سجده مىافتاد،
هر گاه بين دو نفر را اصلاح میکرد، سجده ميكرد،
به همين جهت اثر سجده در تمام اعضاى سجده آن جناب ديده ميشد و از همین جهت به او سجّاد ميگفتند.
💠
💠 🔹 🔸
💠 🔹 🔸 🔹 🔸
🔲 🔷♦️🔷 🔲
🔲 #شرائط_سخت_امام_سجاد_علیه_السلام 🔲
♦️ بزرگترین مشکل بشر و علّت ایستادگی بعضی از انسانها در برابر تعالیم دینی، نداشتن جهان بینی الهی صحیح است.
♦️ تمام مشکلات انبیاء و سختیهایی آنها، برای هدایت بشر بسوی جهان بینی الهی صحیح و سعادت کامل است.
♦️ امام زینالعابدین، سیدالساجدین از جمله امامان و حجّتهای خداوند متعال است که در سختترین شرائط به زیباترین روش هدایت بشر را به عهده گرفت.
♦️ واقعه کربلا و حوادث بعد از آن، سختگیرهای شدید بنی امیه، آل مروان، و جریان آل زبیر، جامعه را دچارخفقان شدید و امر هدایت را بر امام سجّاد علیهالسلام بسیارسخت کرده بود.
🔲 تصویری از این مشکلات در صحیفه سجّآدیه:
فَكَمْ مِنْ عَدُوٍّ انْتَضَى عَلَيَّ سَيْفَ عَدَاوَتِهِ ، وَ شَحَذَ لِي ظُبَةَ مُدْيَتِهِ ، وَ أَرْهَفَ لِي شَبَا حَدِّهِ ، وَ دَافَ لِي قَوَاتِلَ سُمُومِهِ ، وَ سَدَّدَ نَحْوِي صَوَائِبَ سِهَامِهِ ، وَ لَمْ تَنَمْ عَنِّي عَيْنُ حِرَاسَتِهِ ، وَ أَضْمَرَ أَنْ يَسُومَنِي الْمَكْرُوهَ ، وَ يُجَرِّعَنِي زُعَاقَ مَرَارَتِهِ . (دعای49بند4)
«پس چه بسيار دشمنى كه شمشير دشمنىاش را بر روى من كشيد، و لبه تيغش را براى من تيز کرد و طرف تيز آن را برايم صیقل داد و پرداخته کرد و آن را براى من با زهرهاى كشندهاش درهم آميخت و تيرهاى هدفگيرى خود را، به سوى من نشانه گرفت و چشم نگهبانىاش از من نخفت و در دل قصدِ آسيب رساندن به من داشت و تلخی گزند زهرآگينش را جرعه جرعه به من نوشاند.»
🔷 روشهای هدایتی و عملیّاتی امام سجّاد علیهالسلام در این شراط سخت:
روشهايي بدون تحريک سردمداران در آموزش و هدایت جامعه اسلامی
1⃣ حفظ و تبلیغ پیام عاشورا با ذکر مصائب عاشورا
2⃣ آموزش و تبلیغ دین اسلام، به صورت چهره به چهره ( پرورش و تربیت صحابه خاصّ)
3⃣ دعا (صحیفه سجادیه و دیگر ادعیه حضرت)
🔲 🔷♦️🔷 🔲