#شبنشینی_با_مقام_معظم_رهبری
رهبر انقلاب: ایّام ماه رجب است. قدر این ماه را و این روزها را بدانیم؛ ماه رجب، ماه توسّل و تضرّع و دعاست، ماه تصفیهی روانی و معنوی است؛ دلها را به خدا باید نزدیک کرد؛ بخصوص جوانهای شما... به این تقویت ارتباط با خداوند در لحظهلحظهی عمرمان احتیاج داریم و این ایّام ماه رجب متناسب با این [احتیاج] است. ۱۴۰۰/۱۱/۱۹
#سلامتی_فرمانده_صلوات
4_6025948169802615483.mp3
8.87M
#پرواز_در_آسمان_رجب ۱۳
فایل آخــــر
✦ مَنْ أَحَبَّ عَلِيّاً، سُمِّيَ فِي السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ أَسِيرَ اللَّه ✦
و هرکس علی را دوست بدارد، در آسمان او را اسیرِ خدا مینامند.
#حرف_آخر ماه رجب...
رسید به مولود مبارک نیمه رجب؛ مولا امیرالمؤمنین علیهالسلام 💫
راز قرارگرفتن چنین مولودی در دل ماه ویژه خداوند چیست؟
📝 #یادمون_باشه
خدا، در لشکر #امام
قلبمون رو
روحمون رو
وقتمون رو
عمرمون رو
به اندازهی میزانِ #صدق و #فداکاری مون ، وسعت میده!
فداکاری یعنی ؛ من بجای تو ؛ میرم جلو ❗️
بار سنگینها برای من ❗️
کار سختها مال من ❗️
تحقیر شدنها مال من ❗️
همهی فقرها و نداریها و فشارها مال من ❗️
امـــا بشرطی که توی این "مال من گفتن " ها، #صدق داشته باشیم ...
وسط راه، جا نزنیم 💥.
❌ ما به میزانی در لشگر #امام ، قابل اعتماد خواهیم بود که ؛ در سختیها عیارمون رو بروز میدیم!
🌛 #شب_بخیر
مردى از امیر المومنین علی علیه السلام پرسید: «یا أمیرَالمُؤمنینَ و َکیفَ یُحاسِبُ الرَّجُلُ نَفْسَهُ؛ اى امیرمؤمنان، انسان چگونه نفس خویش را محاسبه کند؟»
امام (علیه السلام) فرمود: هنگامى که صبح را به شام مى رساند، نفس خویش را مخاطب ساخته و چنین بگوید:
اى نفس امروز بر تو گذشت و تا ابد باز نمى گردد و خداوند از تو درباره آن سؤال مى کند که در چه راه آن را سپرى کردى؟ چه عمل در آن انجام دادى؟ آیا به یاد خدا بودى و حمد او را بجا آوردى؟ آیا حق برادر مؤمن را ادا کردى؟ آیا غم و اندوهى از دل او زدودى؟ و در غیاب او زن و فرزندش را حفظ کردى؟ آیا حق بازماندگانش را بعد از مرگ او ادا کردى؟ آیا با استفاده از آبروى خویش، جلوى غیبت برادر مؤمن را گرفتى؟ چه کار مثبتى امروز انجام دادى؟
هر شب قبل از خواب اعمالمان را #محاسبه کنیم.
این پست هر شب تکرار می شود
یک فاتحه و توحید ، نثار ارواح مقدس امام حسن عسکری (علیه السلام) و حضرت نرجس (سلام الله علیها) ، پدر و مادر گرامی امام عصر (ارواحنا فداه)
ای مولای ما ، ای امام ما ، یا بقیه الله فی ارضه
به رسم ادب ، برای پدر و مادر بزرگوارتان ، هدیه ای فرستادیم ، شما هم ما را به هدیه ای مهمان کن ، همانا خدا صدقه دهندگان را دوست دارد
صالحین تنها مسیر
"رمان #پلاک_پنهان قسمت 0⃣8⃣ سمانه با استرس نگاهی به آینه انداخت،با استرس دستی به روسری یاسی رنگش
"رمان #پلاک_پنهان
قسمت1⃣8⃣
ــ نمیخوام با این حرفام خدایی نکرده بترسونمتون اما خب اگه قبول کردید و این وصلت سر گرفت باید خودتونو برا این چیزا آماده کنید
من ماموریت میرم،ماموریتام خیلی طولانی نیستن اما اینکه سالم از این ماموریت ها زنده بیرون بیام دست خداست،نمیدونم چطور براتون بگم شاید الان نتونم درست توضیح بدم اما من میخوام کنار شما زندگی آرومی داشته باشم،من قول میدم که بحث کار بیرون خونه بمونه و هیچوقت شمارو تو مسائل کاری دخیل نکنم
ــ من به این زندگی میگم،زندگی مشترک،پس هرچی باشه باید نفر مقابل هم باخبر باشه،حالا چه مسئله کار یا چیز دیگه ای
کمیل که انتظار این حرف را از سمانه نداشت،کم کم لبخند شیرینی بر روی لبانش نشست.
ــ نمیدونم شاید حرف شما درستر از حرف من باشه،خب من حرف دیگه ای ندارم
اگه شما صحبتی دارید سراپا گوشم
سمانه سربه زیر مشغول ور رفتن با گوشه ی چادرش ،لبانش را تر کرد وگفت:
ــ حرف های من هم زیاد نیستن،با شناختی که از شما دارم بعضی از حرفا ناگفته میمونن
ــ ترجیح میدم همه رو بشنوم
ــ خب در مورد احترام متقابل و خانواده و آرامش زندگی که با شناختی که از شما دارم از این بابت نگران نیستم ،اما در مورد درسم،من میخوام ادامه تحصیل بدم،یک سال و نیم دیگه دانشگام تموم میشه و میخوام بعد از پایان دانشگاه ازدواج کنیم
ــ یعنی عقد هم..
ــ نه نه منظورم عروسی بود
کمیل با اینکه ناراضی بود و دوست داشت هر چه زودتر برود سر خانه و زندگی اش اما حرفی نزد.
ــ اما در مورد کارتون،دایی یه چیزایی گفت بهم
ــ دایی گفت که چه چیزایی به شما گفته،از این بابت نگران نباشید من نمیزارم این وسط اتفاقی براتون بیفته
ــ منظورم این نیست،منظورم این هست که بلاخره این وسط من و دایی میدونیم کارتون چی هست،و گفت که فشار کاریتون زیاده،اگه قراره تو این زندگی همراهتون باشم برای من از همه اتفاقات بگید،نزارید چیزی نگفته بماند و شمارو اذیت بکنه
کمیل آرام خندید و گفت:
ــ این هم چشم ،امر دیگه ای؟؟
سمانه با گونه های سرخ سرش را پایین انداخت و آرام گفت:
ــ چشمتون روشن
ــ بریم داخل؟
ــ بله
هر دو بلند شدند و به طرف پذیرایی رفتند،به محض ورودشان همه سکوت کردند.
محمد اقا گفت:
ــ عروس خانم چی شد دهنمونو شیرین کنیم
سمانه که از حضور یاسین و محسن و آرش و بقیه خجالت میکشید سرش را پایین انداخت وگفت:
ــ هر چی خانوادهام بگن
اینبار آقا محمود دخالت کرد و گفت:
ــ باباجان جواب تو مهمه
سمانه احساس می کرد نفس کم آورده،دستانش را با استرس می فشرد،سمیه خانم با خنده گفت:
ــ سکوتتو بزاریم پای جواب مثبتت؟
سمانه آرام بله ای گفت،که صدای صلوات در خانه پیچید،نفس عمیقی کشید احساس می کرد بار سنگینی از روی دوشش برداشته شد،با شنیدن صدای آرام کمیل با تعجب سرش را چرخاند:
ــ امشب مطمنم از گردن درد نمیتونید بخوابید
سمانه دوباره سرش راپایین انداخت و آرام خندید.
🌹نویسنده:فاطمه-امیری
ادامه رمان
"رمان#پلاک-پنهان
قسمت2⃣8⃣
ــ این عالیه سمانه بیا تنت کن
ــ بابا بیاید بریم بشینیم یه جا پاهام درد گرفت
مژگان به سمتشان آمد و دست سمانه را گرفت و به سمت کافه ای که در پاساژ بود کشاند.
ــ کشتید این دخترو خب ،پا نموند براش از بس بردینش اینور و اونور
سمانه نگاهی به مژگان انداخت،برعکس خواهرش او همیشه مهربان بود و نگاه هایش رنگ مهربانی و محبت را داشت و مانند نگاه های تحقیر آمیز و غیر دوستانه ی نیلوفر نبود.
وارد کافه شدند و دور یکی از میزها نشستند،بعد از چند دقیقه صغری و ثریا هم به جمعشان اضافه شدند،سه ساعتی می شد برای خرید عقد چهارتایی به بازار آمده بودند،اما هنوز خریدی نکرده بودند.
سمانه نگاهی به آن ها انداخت که در حال بحث در مورد لباس هایی که دیده
اند،بودند،با صدای گوشی صغری سکوت کردند،صغری با دیدن شماره کمیل گفت:
ــ وای کمیله،فک کنم الان میخواد بیاد برید حلقه انتخاب کنید
مژگان با ناراحتی گفت:
ــ دیدید اینقدر لفتش دادیم تا کمیل اومد
سمانه که از فکر اینکه تنهایی با کمیل برای خرید برود شرم زده می شد،گفت:
ــ خب باهم میریم دیگه خرید ،هم حلقه هم لباس
با اخم کردن هر سه ساکت شد
🌹"نویسنده:فاطمه_امیری
ادامه دارد.....
دل آدم …
چه گرم می شود گاهی
به یک دلخوشی کوچک
به یک احوالپرسی ساده
به یک دلداری کوتاه
به یک تکان سر،یعنی
تو را می فهمم
به یک گوش دادن خالی
بدون داوری!!
سلاااااااااااااام
صبحتون سرشار از خیر و برکت و انرژی مثبت
دلتون شاااااااااااد
امیدتون فقط به خدااااااااااااااا
التماس_دعای_فرج 🤲
#سلام_صبحگاهی
ندیدنتان
انگار خاکستر مرگ روی ثانیهها پاشیده!
شهر،
در آتش یأس میسوزد،
اما قاصدک های امید،
زیر گوش دلم،
مژده آمدنتان را زمزمه میکنند؛
میدانم که می آیید...
(السَّلاَمُ عَلَى) الْمُؤْتَمَنِ عَلَى السِّرِّ وَ الْوَلِيِّ لِلْأَمْرِ
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
احادیث #جهاد_با_نفس
همچون دارویی که موجب بهبودی می شود / آیت الله بهجت ( ره)
🌺🌺🌺
✅ امام علی علیهالسلام در خطبهای میفرماید:
▫️ ای مردم! من برای شما از دو چیز بیش از هر چیزی میترسم:
تبعیت از هوای نفس، و درازی آرزو، اما تبعیت از هوای نفس انسان را از حق باز میدارد، و اما آرزوی دراز باعث فراموشی آخرت میگردد.
📚 وسائلالشیعه، ج۱۵، ص۲۸۰
💠💠•┈┈••✾•🌿🌸🌿•✾••┈•
#قرآن #حدیث #اخلاق
✅
💠دروغ بد است ، شوخی و جدی ندارد
کتاب #معراج_السعاده به زبان ساده
هر روز بخشی از این کتاب را بخوانید و به آن عمل کنید. بعد از مدتی تغییر را حس می کنید/ آیت الله بهجت (ره)
🌺🌺🌺
✅پیامبر صلیاللهعلیهوآله فرموده است:
دروغ بد است، چه جدی باشد و چه شوخی و چه اینکه کسی به فرزندش وعدهای بدهد و به آن وعده عمل نکند.
راستگویی آدمی را به نیک رفتاری سوق میدهد و رفتار نکو، آدمی را به بهشت می رساند.
💠💠•┈┈••✾•🌿🌸🌿•✾••
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️شعر خوانی استاد سازگار
در مدح و رثای مولای دو جهان
آقا امیرالمومنین علیه السّلام
درون کعبه چه غوغایی است امروز! ملائک، بال در بالْ گستره آسمان ها را پوشانیده اند و جبرائیل و میکائیل و اسرافیل حلقه خانه کعبه شدند تا پر به نور وجود او بسایند! طنین نام او هلهله شادی ملائک است. جام های افلاکیِ عاشقان به سوی او می آیند و گیسوان سیاه شبْ به یُمن وجود او گل خنده های نقره ای را در میان آبشار آسمانی اش تقسیم می کند؛ چرا که امشب علی علیه السلام می آید!…
#امیرالمومنین_ع_مدح
ما نوکریم و تا به ابد شهریار، تو
والا مقام و بی بدل و تک سوار، تو
ننگ است بی تو و همهی افتخار، تو
شیر آفرین دهر و یلِ روزگار، تو
واضح ترین تجلی پروردِگار، تو
آقا مرا برای خودت انتخاب کن
من را شبیه قنبرت عالیجناب کن
من را بکش به خاکِ جنون و ثواب کن
کمتر مرا ز هجر حریمت عذاب کن
بنگر کمی به حال دلِ بیقرار، تو
تنها دلیلِ حالِ خوش شاعرانهام
ای دلخوشی هر نفسِ عاشقانهام
نام قشنگ تو به لبم شد ترانهام
عمری اسیر زلف کجت بی بهانهام
هِی میبری ز من همه دم اختیار، تو
لطفت همیشه آمده جانا به کارِ من
چشم سیاه تو شده دار و ندارِ من
هجر لبت درآوَرَد آخر دمارِ من
سوزاندیم به آتش عشقت نگارِ من
آنکه به پا کند به دل من شرار، تو
صد یوسف است بر سر بازارِ زلفِ تو
صد حاتم است مستحقِ دست لطف تو
شد سرنوشت ما همه تعیین به عرف تو
دشمن فرار کرده ز میدان ز خوف تو
ترسو فلان و مقتدرِ لا فرار، تو
یا ضیغم المهمهم و یا ناصر النبی
یا غافر الذنوبُ وَ یا والی الولی
یا مظهر العجائب و یا مرتضی علی
بودم تمام عمر ز اعداءِ تو بَری
آنکه مرا جدا کند از اهلِ نار، تو
شاعر: #علی_گلچین_پور
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 چهار چیز اگر در خانهای بیاید برکت از آن خانه میرود!
#منبر
میلاد امیرالمومنین.mp3
4.12M
💠 غزل خوب است در وصف امیرالمؤمنین باشد (مدح امیرالمؤمنین "علیه السلام")
🎙 بانوای : حاج میثم مطیعی
🌸 ویژه ولادت #امام_علی (ع)