صالحین تنها مسیر
#او_را... 109 مامان با تأسف نگاهش کرد و سرش رو تکون داد و مشغول خوردن شد که دوباره بابا گفت -البته
#او_را...111
سیستم رو خاموش کردم و به تصویر تارم،تو صفحه ی تاریکش نگاه کردم.
به دو تا خطی که از چشم هام تا انتهای صورتم،کشیده شده بود وبرق میزد نگاه کردم و به ملافه ی گل گلی روی سرم!
من حالا جلوی همون خدا نشسته بودم.خدایی که بهش بد و بیراه میگفتم اما اون میخواست همه این اتفاقها بیفته که بفهمم تنها جای امنم تو بغل خودشه!😔
آرامش عجیبی به دلم چنگ زد.تمام وجودم داشت بهم میگفت که آفرین!بالاخره درست اومدی!
قبول کردن خدا و اطاعت از اون ،همون چیزی بود که مدتها ازش فراری بودم،اما تمام راههای آرامش به همین ختم میشد!!
دلم بابت تمام این سالها پر بود!
نوشته های سجاد اومد جلوی چشمم
« هروقت دلت از این دنیا و رنج هاش گرفت،برو به خودش بگو!
نری دردتو به بقیه بگیا!😞
تو خدا داری!
آبروی خدات رو پیش بقیه نبر!"
بغضم همزمان با برخورد پیشونیم به سرامیک های سرد کف اتاق، شکست و دلم به اندازه ی بیست و یک سال درد دوری بارید...
😭😭😭
بعد از اینکه حالم بهتر شد،فرش رو مرتب کردم و دراز کشیدم.با صدای ویبره ی ضعیفی متوجه شدم که برام پیام اومده.
« سلام ترنم جان.چطوری عزیزم؟خوبی؟ »
مریم بود.همون دخترتپل و بانمک هیئت تشکیلاتی زهرا اینا!یکم که باهاش صحبت و خوش و بش کردم گفت
« راستش پیام دادم که هم حالت رو بپرسم،هم یه زحمتی برات داشتم!بچه های رسانه ی ما،نیاز به متن تایپ شده ی چندتا کلیپ دارن!سرشون شلوغ شده.نمیرسن خودشون انجام بدن.میتونی یه کمکی به ما بدی؟ »
فردا تقریبا بیکار بودم.از اینکه میتونستم بهشون کمکی بکنم خوشحال شدم.
« آره عزیزم.چرا که نه!؟خوشحالم میشم.فایل ها رو به تلگرامم بفرست. »
صبح با صدای تکراری ساعت،چشم هام رو باز کردم.اولین چیزی که یادم اومد،خاموش کردن آلارم گوشی که برای نماز صبح زنگ گذاشته بودم،بود!
با غرغر از تختم بیرون اومدم و با آب سرد صورتم رو شستم.خواستم به سراغ لپ تاپم برم که قار و قور شکمم راهم رو به سمت در اتاق،کج کرد!
طبق برنامه ی جدیدم و بر خلاف میلم برای ورزش به حیاط رفتم.
"محدثه افشاری"
❤️
#او_را.... 112
نمیدونستم تا کی اما انگار حالا حالاها حالگیری از خودم،برنامه ی ثابت زندگیم بود.
البته نمیتونستم منکر احساس عزت نفسی که بعدش بهم دست میداد بشم!و همین احساس بود که وادارم میکرد این برنامه رو ادامه بدم.
هوای قشنگ دم پاییز باعث شد برای کار تایپ،لپ تاپ و گوشی رو هم بیارم حیاط.
کلیپ ها رو دونه دونه دانلود کردم و مشغول تایپشون شدم.
آخرهای تایپم بود. قطره های اشک،دونه دونه سر میخوردن و پایین میومدن. نمیدونستم چرا اما حرف هاش داشت دلم رو زیر و رو میکرد.
« تو گناه میکنی،او داره برای تو اشک میریزه! او به جای تو استغفار میکنه!
دست به دامن خدا میشه،میگه خدایا به من مهدی ببخشش!
این انصافه؟
آقات به خاطر تو باید شرمنده بشه؟
چیکار داری میکنی آخه؟
غمش رو کم نمیکنی،حداقل بیشترش نکن.
ما بچه های امام زمان هستیم .میفهمی امام از پدر و مادرت به تو مهربون تره؟میفهمی دوستت داره؟😔
میفهمی چندین ساله غایبه و منتظره که چندنفر واقعا بخوانش تا بیاد؟!😭
میفهمی تو غربته؟
میفهمی تک و تنها،آواره،طرد شده آقای توعه؟!میفهمی؟
میفهمی نمیاد چون تو گناه رو بیشتر از او دوست داری؟
میفهمی نداریش؟ میفهمی یتیمی؟
نمیفهمی!
که اگر میفهمیدی حال و روزت این نبود! »
واقعا نمیفهمیدم!اشک هام سرازیر بود اما نمیفهمیدم یعنی چی!
حالم خیلی به هم ریخته بود. احساس عذاب وجدان داشتم. نمیدونستم چرا اما خیلی داغون شده بودم.
فایل رو سیو کردم و برای مریم فرستادم.
جواب داد « اجرت با امام زمان... »
چند روزی از شروع دانشگاه میگذشت.
تقریبا داشتم نماز خوندن رو یاد میگرفتم،هرچند که هنوز بهش عادت نکرده بودم و خصوصا با نمازصبح نمیتونستم کنار بیام.
واقعا حرف سجاد رو که میگفت نماز بهترین مبارزه با نفسه رو بهتر میتونستم قبول کنم تا حرف استاد معارفی که میگفت نماز عشق بازی با خداست!
تا اینکه سر این مسئله که داشت حوصله ی همه رو سر میبرد، بالاخره با استاد بحثم شد.
-استاد میشه بفرمایید کجای نماز دقیقا عشق بازی با خداست!؟؟
-خانم سمیعی!نماز تماما عشق است...
همین که شما نماز رو شروع میکنی،دعوت پروردگارت رو لبیک میگی و عشقبازی شروع میشه!😌
-میشه بگید کدوم بچه نه ساله،یا اصلا کدوم جوون،ساعت چهار صبح حال عشق بازی با خدایی رو داره که حتی ممکنه به درستی هم نشناستش!؟؟اونم هرروز!!
😏😒
استاد همینجور که داشت دنبال جواب تو ذهنش میگشت،با اخم نگاهم کرد😐
-استاد عذر میخوام،ولی تا جایی که من فهمیدم، نماز عشق بازی نیست!
نماز مبارزه با نفسه .نماز یعنی من انسانم.
نماز یعنی ترجیح دستور خدا به دل خودت!
نماز در ابتدای امر کار شیرینی نیست .وقتی شیرین میشه که بخاطر خدا حال هوای نفست رو بگیری و نماز رو بخونی!!
همه نگاه ها با تعجب برگشت به طرف من و گشادی چشمهای استاد چندبر
صالحین تنها مسیر
#او_را... 109 مامان با تأسف نگاهش کرد و سرش رو تکون داد و مشغول خوردن شد که دوباره بابا گفت -البته
ابر شد! هیچکس انتظار نداشت چنین حرفایی از من بشنوه!
سعی کردم با همون اعتماد به نفس ادامه بدم
-بهتره جای این درس ها،اول واقعیت های دنیا رو به بقیه یاد بدید و بعد هم مبارزه با نفس .اونجوری همه انسانها خودشون با اختیار، خدا و اسلام رو انتخاب میکنن!!
پچ پچ ها فضای کلاس رو پر کرد. استاد نگاهش رو از من برداشت و تو کلاس چرخوند
-کافیه!سکوت رو رعایت کنید .کلاس به اتمام رسیده،میتونید تشریف ببرید!
وقتی خبر رسید که کلاس ساعت بعد تشکیل نمیشه،بدون معطلی وسایلم رو جمع کردم و از کلاس خارج شدم،حوصله تیکه پرونی بچه ها رو نداشتم!
دلم برای زهرا تنگ شده بود .چندروزی میشد که ندیده بودمش!
"محدثه افشاری"
❤️✨
🌸🔸 🌻درسـے بزرگ برای زندگـے،، از مولای مهربان عـالـم،، در شـب شهادت جانسوزش
[پدرم] على بن الحسين ـ صلوات اللّه عليهما ـ به من فرمود :
«پسرڪـم ! بنگر كه با پنـج تَـن ، نه دوستـےڪن ، نه هـم سخـن شو و در هيـچ راهى [نيز ]با آنان همـراه مشـو».
گفتـم : پدر جـان! آنان ڪـيان اند ؟
🌼 فرمـود : «از مصاحبـت با دروغـگو بپرهيـز ، ڪـه چونان سـراب است .
دور را برايت نزديـڪـ مـے نمـاياند و نزديڪـ را برايـت دور نشـان مے دهد.
🌻از مصاحبت با فاسق بپرهيز ، كه تو را به لقمـه اى ـ و حتّے ڪـمتر از آن ـ مـےفروشـد .
🌼 از مصاحبت با بخيـل بپرهيـز ، ڪه تو را آن هنگام ڪه بيشترين نياز را به مـال او دارى ، رها مى ڪـند .
🌼از مصاحبـت با احمـق بپرهيـز ، ڪـه مـےخواهـد به تو سـودى برسـاند ، امّا به تو زيـان مـے زند .
🌻از مصاحبـت با بُرندهِ پيوندِ خويشانْ (کسی که صله رحم نمیکند)بپرهيز ، كه در سه جاى قرآن ڪریـم خداى عز و جل ديده ام كه لعنت (نفرين) شده است .
ــــــــــــــــــ
🌻امام باقـر علیـه السلام🌻
ـــــــــــــــــــــ
🌻مـنـبـع : الكافي : ج٢ص٣٧٦🌻
🌺🌿 🌿🌺
بـــــسم الله االـــــــرحمن الـــــــرحیم
📖 قُلْ سِیرُواْ فِی الْأَرْضِ فَانظُرُواْ کَیْفَ کَانَ عَاقِبَةُ الَّذِینَ مِن قَبْلُ کَانَ أَکْثَرُهُم مُّشْرِکِینَ
💠 در زمین سیر کنید پس بنگرید عاقبت کسانی که قبل از شما (زندگی می کردند و) بیشترشان مشرک بودند چگونه بود.
#سوره_روم_آیه_۴۲
#تفسیر_صفحه_۴۰۹
🔑یک جامعه با اکثریّت منحرف، به قهر الهی مبتلا خواهد شد، گرچه تعدادی خوبان هم در آن باشند.
💠✨
🌹یک قرار روزانه 🌹 هرروز یک فراز از زیارت جامعه کبیره
🔆 یا مولای (عج)
أَشْهَدُ أَنَّ ...
هَذَا سَابِقٌ لَكُمْ فِيمَا مَضَى
وَ جَارٍ لَكُمْ فِيمَا بَقِيَ
وَ أَنَّ أَرْوَاحَكُمْ وَ نُورَكُمْ وَ طِينَتَكُمْ وَاحِدَةٌ
طَابَتْ وَ طَهُرَتْ
بَعْضُهَا مِنْ بَعْضٍ
خَلَقَكُمُ اللَّهُ أَنْوَارا
فَجَعَلَكُمْ بِعَرْشِهِ مُحْدِقِينَ
حَتَّى مَنَّ عَلَيْنَا بِكُمْ
فَجَعَلَكُمْ فِي بُيُوتٍ
أَذِنَ اللَّهُ أَنْ تُرْفَعَ
وَ يُذْكَرَ فِيهَا اسْمُهُ
🔆مولای من (عج)
گواهى می دهم كه
هر شان و مقامی که برای شما ذکر کردم
از گذشتگان شما تا شما برایتان جاری است،
و همانا ارواح و نور و سرشت همه شما معصومین يكى است،
پاكيزه شد و پاك گردید،
برخى از آن از برخی ديگر است،
و خدا شما و معصومین را نورهايى آفريد،
و گرداگرد، عرش خود قرار داد،
تا با آوردنتان به دنيا بر ما منّت نهاد،
و قرارتان داد در خانه هايی كه اجازه داد،
رفعت يابند و نام او در آنها ذكر شود.
🔆عجّلََ اللهُ تعالی فَرَجَکَ الشَّریف🔆