خیلی از اینها راست میگفتند اما وقتی حسین(ع) در کربلا متوقف شد، خیلی برای خودشان چرتکه میانداختند و بررسی میکردند که به یاری او بروند یا نه؟
اینقدر معطّل کردند که سرِ مطهر حسین(ع) وارد کوفه شد! اینها بلند شدند و بهعنوان توابین قیام کردند و کشته شدند، اما در کربلا نبودند، لذا تا ابد حسرت خواهند خورد! مشکلشان این بود که بهخاطر حسین(ع) قاطی نکردند و به خط نزدند.
#روزشمار_اربعین
🏴 ۲۸ روز تا اربعین سیدالشهدا علیه السلام باقیست...
انسان شناسی ۱۱۶.mp3
11.86M
#انسان_شناسی ۱۱۱
#آیتالله_مصباح
#استاد_شجاعی
#استاد_دینانی
✘ سالهاست نماز میخوانم اما از آن لذت نمیبرم!
✘ سالهاست برای عبادت شب بیدار میشوم، اما هنوز از این عبادت حظّی نصیب من نمیشود!
✘ سالهاست در مطالعات معنوی و معرفتی غرق هستم، اما قلبم به بیقراری و بیتابی برای اهالی غیب مبتلا نشده است!
❌ چــــرا؟
🌺 نکته ای از زیارت عاشورا :🌺
🍂 وَثَبِّتْ لي قَدَمَ صِدْق عِنْدَكَ مَعَ الْحُسَيْنِ،وَاَصْحابِ الْحُسَيْنِ، الَّذينَ بَذَلُوا مُهَجَهُمْ دُونَ الْحُسَيْنِ عَلَيْهِ السَّلامُ.
⚡️ ترجمه :
و ثابت بدار قدم صدق مرا نزد خود به همراه حسين و ياران حسين، آنانكه جانشان را در دفاع از حسين(درود بر او)بخشيدند.
❌ «بذل» یعنی بخشش بی چشمداشت.
اصحاب امام حسین، جان خود را بذل امام کردند، یعنی وجود خود را به پای امام ریختند و هیچ مزدی هم از امام نخواستند.
🍁 افرادی لیاقت پیدا می کنند جزء اصحاب امام معصوم قرار بگیرند که حاضر باشند جان خود و خون قلب خود را در راه ولیّ خدا فدا کنند.
⭐️ماهم اگر آرزو داریم که از اصحاب امام زمانمان باشیم، باید آماده فدا کردن تمام هستی خود در راه او باشیم.
#زیارت_عاشورا
جان آقام (عج)
بخوان دعای فرج رادعااثردارد
دعاکبوترعشق است وبال وپردارد
🌺دعای منتظران درعصرغیبت🌺
اَللّهُمَّ عَرِّفْنى نَفْسکَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى نَفْسَكَ لَمْ اَعْرِف نَبِيَّكَ اَللّهُمَّ عَرِّفْنى رَسُولَكَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى رَسُولَكَ لَمْ اَعْرِفْ حُجَّتَكَ اَللّهُمَّ عَرِّفْنى حُجَّتَكَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى حُجَّتَكَ ضَلَلْتُ عَنْ دينى
❤️برای سلامتی آقا❤️
بسم الله الرحمن الرحیم
اللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَةِ وَ فی کُلِّ ساعَةٍ وَلِیّاً وَ حافِظاً وَ قائِدا وَ ناصِراً وَ دَلیلاً وَ عَیْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَک َطَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فیها طَویلاً
💖دعای فرج💖
بسم الله الرحمن الرحیم
اِلهي عَظُمَ الْبَلاءُ ، وَبَرِحَ الْخَفاءُ ،
وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ ، وَانْقَطَعَ الرَّجاء
ُ
وَضاقَتِ الاْرْضُ ، وَمُنِعَتِ السَّماءُ
واَنْتَ الْمُسْتَعانُ ، وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى ، وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ والرَّخاءِ ؛
اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد ، اُولِي
الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ ، وَعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم
فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَريباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ ؛
يا مُحَمَّدُ يا عَلِيُّ يا عَلِيُّ يا مُحَمَّدُ اِكْفِياني
فَاِنَّكُما كافِيانِ ، وَانْصُراني فَاِنَّكُما ناصِرانِ ؛
يا مَوْلانا يا صاحِبَ الزَّمانِ ؛
الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ ، اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني ، السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ ، الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل ؛
يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ ، بِحَقِّ مُحَمَّد وَآلِهِ الطّاهِرينَ
یک فاتحه و توحید ، نثار ارواح مقدس امام حسن عسکری (ع)و حضرت نرجس (س) ، پدر و مادر گرامی امام عصر (عج)
ای مولای ما ، ای امام ما ، یا بقیت الله فی ارضه
به رسم ادب ، برای پدر و مادر بزرگوارتان ، هدیه ای فرستادیم ، شما هم ما را به هدیه ای مهمان کن ، همانا خدا صدقه دهندگان را دوست دارد
صالحین تنها مسیر
#قسمت_پنجاه_ کوچ غریبانه💔 هجوم بغض امان نداد.قطره های اشک بود که فرو می افتاد.دستم را جلو بردم و آ
#قسمت_پنجاه_ویک
کوچ غریبانه💔
بعد از رفتن بابا احساس آرامش بیشتری می کردم.کنار زهرا سرگرم تهیۀ مخلفات شام بودم که پرسید:
-راستی فهمیدی مسعود کار پیدا کرده؟
-نه...کجا کار پیدا کرده؟
-توی یه شرکت خصوصی تولید رنگ.توی آزمایشگاهش کار می کنه.شکر خدا حقوق خوبی هم داره.
-خوب خدا رو شکر.حقیقتش خیلی نگرانش بودم.حالا دست کم خیالم از طرف اون راحت شد.
تازگی یکی از دوستاشم بهش پیشنهاد کرده بعد از تعطیلات عید،عصرا بره توی آموزشگاهش شیمی درس
بده.بهش گفتم قبول کنه.این جوری تمام روزش مشغوله.
-فکر خوبیه،کاش منم می تونستم خودمو یه جوری مشغول کنم.روزا فکر و خیال دیوونه م می کنه.
-تو چرا نمی ری یه دوره ببینی؟توی این موقعیت فرصت خوبیه.
-چه دوره ای؟
-هر چی دوست داری.ماشین نویسی،آرایشگری،خیاطی یا مثلا حسابداری.بالاخره توی هر کدوم که جا بیفتی می
تونه واست منبع درآمد باشه.با این شوهری که تو داری باید بتونی روی پای خودت بایستی.
-تا به حال به فکرم نرسیده بود.راست می گی،من نباید متکی به ناصر یا حتی بابام باشم.این تعطیلات بگذره حتما
اقدام می کنم.باید بگردم یه موسسۀ خوب پیدا کنم.دوست دارم اول ماشین نویسی رو یاد بگیرم؛بعدشم اگه خدا
بخواد می رم دنبال حسابداری.این جوری خیلی راحت می تونم کار پیدا کنم.
-آفرین دختر خوب.می خوای به مسعود سفارش کنم پی جوی یه موسسۀ خوب باشه؟
-خودم بهش می گم.
-چی رو می گی؟
انگار مدتی می شد که از پشت سر مشغول تماشای ما بود؛احساس شرم باعث شد خودم را جمع و جور کنم.نمی
خواستم برآمدگی اندامم به چشم بیاد.
-مانی می خواد بعد از تعطیلات بره دورۀ ماشین نویسی ببینه.تو خونه حوصله ش از بیکاری سر رفته.گفتم به تو بگم
یه جای خوب و معتبر واسش پیدا کنی.
-از همین فردا دنبالش می گردم.تو دختر با استعدادی هستی،نباید بذاری عمرت به بطالت بگذره.
-احسان،پسر کوچولوی زهرا،دوان دوان خودش را به ما رساند:
-مامان جیش دارم.
زهرا دستش را آب کشید و با عجله او را به طرف دستشویی برد.
نگاهم به آنها بود که دوباره صدای مسعود را شنیدم:
-در ضمن دیگه نبینم از این حرکتای احمقانه بکنی.تو منو سرزنش می کردی،حالا می بینم خودت دیونه تری.
-دست خودم نبود،کارد به استخونم رسیده بود.همین الانشم وضع روحی درستی ندارم.
-پس من بیخود به امید آینده نشستم آره؟
نگاهش کردم؛بدون شرم.نگاه او. هم بی پروا بود:
-تورو خدا تو دیگه از ناامیدی حرف نزن،من اومدم اینجا که تو آرومم کنی.پس مرهم باش نه نیشتر.
-ببخش،نمی خواستم ناراحتت کنم.بابت این کوچولو هم غصه نخور...پیداست تقدیر من و تو این جوری رقم
خرده.انگار روزگار هنوز خیلی بازیا با ما داره
-بذار هر کاری می خواد بکنه،بدتر از این که نمی تونه باشه.تازه اگرم باشه من تحمل می کنم به شرط این که تو
همیشه کنارم باشی و حمایتم کنی.
-در این مورد شک نکن،بهت قول می دم؛فرقی نمی کنه چه قدر طول بکشه.