• Saad ruhullah
خیلی شب دلگیره
-مثلا داری یه بحران شدید روانی رو طی میکنی، بعد، طبیعیه که از هر کس و هر چیز، ممکنه بدت بیاد...
+نه، نه، نه، من دیگه این شر و ورای تو رو گوش نمیکنم، در باب وصل و یگانگی و استحاله در دیگری و با معبود یکی شدن و این مزخرفات!
عملا نشون میدی یه آدم دیگه ای هستی...
«دیالوگ»
May 11
نمیدانم چِم شده است
نوید صدر می گفت بابا این باز که دلش پره
و من می خندیدم
هندزفری از گوشم می لغزید و این صدای ابهام بود که جایش را به صدای نوید می داد.
نه سکوت بود و نه صدا
بین سکوت و صدا
یا بهتر بگویم
بین سکوت و نشنیده ها و شنیده شده ها
نه گوش دادنی ها!
تصویر ملایم غروب مانده بود
در حالی که شب جایش را به صبح می داد و این کلنجار شب و صبح و این طلوع مرا به توهم غروب می کشاند.
نارنجی با طیفی از رنگ های گرم
سراغ چشمانم را می گرفت.
اما هنوز وسط ظهر بود
غروب اینجای داستان چه میگفت؟
نمیدانم چِم شده است...
• Saad ruhullah
خیلی شب دلگیره
گیر کرده بودی مثل یه شعر بلند،
توی گلوی من؛
• Saad ruhullah
خیلی شب دلگیره
تو بیش کنی کم را از دل ببری غم را
از رخ ببری زردی فی لطف امانالله...
- حضرت مولانا