-مثلا داری یه بحران شدید روانی رو طی میکنی، بعد، طبیعیه که از هر کس و هر چیز، ممکنه بدت بیاد...
+نه، نه، نه، من دیگه این شر و ورای تو رو گوش نمیکنم، در باب وصل و یگانگی و استحاله در دیگری و با معبود یکی شدن و این مزخرفات!
عملا نشون میدی یه آدم دیگه ای هستی...
«دیالوگ»
May 11
نمیدانم چِم شده است
نوید صدر می گفت بابا این باز که دلش پره
و من می خندیدم
هندزفری از گوشم می لغزید و این صدای ابهام بود که جایش را به صدای نوید می داد.
نه سکوت بود و نه صدا
بین سکوت و صدا
یا بهتر بگویم
بین سکوت و نشنیده ها و شنیده شده ها
نه گوش دادنی ها!
تصویر ملایم غروب مانده بود
در حالی که شب جایش را به صبح می داد و این کلنجار شب و صبح و این طلوع مرا به توهم غروب می کشاند.
نارنجی با طیفی از رنگ های گرم
سراغ چشمانم را می گرفت.
اما هنوز وسط ظهر بود
غروب اینجای داستان چه میگفت؟
نمیدانم چِم شده است...
تو بیش کنی کم را از دل ببری غم را
از رخ ببری زردی فی لطف امانالله...
- حضرت مولانا
محسن زهرا که جان در مکتب ایثار داد
جان به یاریّ پدر بین در و دیوار داد...
#محسنیه
• @saad_ruhullah
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
لبریز شوق بود که در گوش محسنش
یک روز علی اقامه بخواند ولی نشد ..
#محسنیه
• @saad_ruhullah