#گزیده_کتاب
• پشت تیرگی انبوه شمشادهای وحشی، دو تا چشم سیاه درشت نگاهت میکند. سنگینی نگاهش را روی شانههایت احساس میکنی. رطوبت نفسش انگار به صورتت میخورد. صدای حرکت تند خون در رگهای درشتش را میشنوی. چشم تنگ میکنی و زخم قرمزِ بازمانده از آتش را روی صورتش میبینی. آلیش فقط نگاهت میکند. پلک میزند و آرام سرش را برمیگرداند بهسمت مسیری که آمدهای. پوست گردنش میلرزد. شهامت میکنی که نزدیکش شوی. برمیگردد سمتت. سر و گردنش را تکان میدهد و خُردهبرگهای جنگلی از یال بلندش میریزند. روی دو پا میایستد و بلند شیهه میکشد و هنوز دستهایش به برگهای کف جنگل نرسیده، زمین زیر پایت میلرزد. حجم سیاهی از پشت شمشادها کنده میشود و بهتاخت، سمت بیرون جنگل میدود و پشتسرش، اسبهای جنگل از شیب تپه بالا میکشند، مثل موجی، از زیر برگها و شاخهریزههای بهجامانده از پاییز و زمستان.
• #آلیش
• #مهدی_زارع
کتاب را میتوانید از راههای زیر تهیه کنید:
▫️نسخهی الکترونیکی
• طاقچه
• فراکتاب
• کتابراه
• کتابچین
▫️ نسخهی کاغذی
• سایت نشر صاد
saadpub.ir
@saadpub
#اولین_نمایشگاه_مجازی_کتاب_تهران
بازدید ۲۴ ساعته
۲۰ درصد تخفیف
ارسال رایگان
در سایت Book.icfi.ir
فهرست کتابهای صاد در نمایشگاه:
• فرهنگ و اندیشه
#تاریخ_تحلیلی_جامعهشناسی_دیوانسالاری_در_ایران | دکتر #علیاکبر_فرهنگی
• داستان و روایت
#هكپلاس | #محمد_قنبری
#نفرين_پنگوئنينه | #آلن_وودرو | #طناز_مغازهای
#آيات_مس | #محبوبه_زارع
#ايرانشاه | #محمداسماعیل_حاجیعلیان
#خوابهاي_سفيد | #شقایق_دهقان_نیری
#هرشب_بيداري | #نگار_موقرمقدم
#گره_دريايي | #وحید_حسنیهنزایی
#سیونه_پله | #جان_بوکان | #شیوا_مقانلو
#چهلویکم | #حمید_بابایی
#آتشگاه | #احمد_مدقق
#عمود_۸۷۸ | #مریم_برزگر
#واگن_مخصوص | #مصطفی_خدامی
#آلیش | #مهدی_زارع
• کتابهای خودنویس
#تنها_در_سامسون | #ترکان_قربانزاده
#نیمههای_راه | #فاطمه_امانی
#دوربرگردان | #زینب_ستاری
#میرزامقنی_گورکن | #علی_درزی
saadpub.ir
@saadpub
• #آلیش
• #مهدی_زارع
🎉 ۲۰ درصد تخفیف
🛵 ارسال رایگان
📆 تا ۶ بهمنماه
📱 قابل سفارش در سایت نمایشگاه مجازی کتاب به نشانی Book.icfi.ir و سایت نشر صاد به نشانی Saadpub.ir
📚 پدر عاشق جنگل بود و هروقت کلافه میشد یا غمی به جانش میافتاد، نمیدانست چه باید بکند: گالشش را میپوشید و راه میگرفت سمت جنگل. کسی نمیدانست کدام سمت میرود. میدیدند که توی جنگل است. سلام و حالواحوال هم میکرد با مردم؛ اما ناگهان و بیآنکه مشخص شود کجا رفته، از چشمشان دور میشد. چند ساعت بعد که میآمد خانه، انگار آدم دیگری بود: با لبخندی کمرنگ و صورتی سفیدتر از همیشه.
روزی که آلیش را هم به خانه آورد، صورتش سفید سفید بود.
@saadpub