eitaa logo
ای مسیرکاروانت تا ابد آیینه پوش
75 دنبال‌کننده
533 عکس
191 ویدیو
7 فایل
اشعار عاشورایی (وقف) سید علی اصغر موسوی «سعا»، شاعر و پژوهشگر ادبیات دینی «مکتب شعر امامیه» 🌷🌴🖋️📚
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹🌻صبحی شگرف بس بلند آورده شعر صبح را نامی شگرف می دمد این بار از آیینه ایهامی شگرف جلوه زار کهکشان را، آفتابی می دمد تا زند پیوند شب ها را به ایامی شگرف آمده با کاروان صبحدم، خورشیدوار راه ها را طی کند تا باز، با گامی شگرف پیک واری را نخفته، تا دمد صبحی سِتُرگ لحظه واری سر نبرده، جز به الهامی شگرف آمده تا در غریو حق ستایان، بشکفد روح صفین و جمل، فریاد صمصامی شگرف در شهود لحظه ها انگار می کارد یقین تا بگیرد کربلا مصداق پیغامی شگرف آسمان را می کند تعبیر با گل زخم هاش در شفق زاری که خورشید است و ابهامی شگرف دیدنی تر از شهادت، می سراید عشق را تا بیابد زندگی این بار فرجامی شگرف بعد از این روح سپیده، باز جاری می شود در حریم انتظار قامتِ نامی شگرف💐🕋📚 مکتب شعرامامیه مکتب شعردینی درایران سیدعلی اصغرموسوی قم - 1380 # *📝 غزل تخصصی درقالب مفهوم شناسی مکتب شعر دینی درایران 📚 🖋️✅ https://telegram.me/saapoem
ارغوان داغ (اربعین) ای مسیر کاروانت تا ابد آیینه پوش ارغوان داغ، تو زد در بهار سینه جوش رفتم از دل تا بپرسم، قصه‌ی اندوه چیست؟! این که در من شعله‌ها افروخته، از داغ کیست؟! عشق و عقل آیینه‌سان، فانوس دل افروختند اشک و مژگان، هر دو با هم در تماشا سوختند وسعت اندوه را در داغ تو، اندازه نیست این ارادت از ازل مانده، که رسمی تازه نیست ای فدای لحظه‌های سرخ یادت زندگی زندگی بی یادتو ،می افتد از تابندگی ! با تو هر قومی، بلند‌آوازه از بیداری است بی تو، نام زندگی، محکوم ذلت‌واری است اربعین تا اربعین ،صدقافله مهمان توست معرفت جوی حریم عشق بی پایان توست اربعین تا اربعین،صدپیر با«جابر» قرین با تو می گیرد به یاد اربعینت ، اربعین باتو می گیردعزا همراه فرزندان،خلیل باتو می گیردعزا همراه خاتم، جبرئیل باتومی گیرد عزا،معصومه خلقت،بتول با تو می گیرد عزاهم، عترت آل رسول باتو می گیرد عزا ، دراربعینت مرتضی باتو می گیرد عزا، تا جلوه ی روزجزا خیمه برپا کرده با یادت،غمین بانو، رباب می کند همراه زینب،هم دل عالم کباب درشهودی آشکارا،جلوه گرازمشرقین آسمان پرمی شود از بانگ ذکر :یاحسین ! "یاحسین و یاحسین" آهنگ دل ها می شود سینه سینه این نوا تا نا کجاها می رود ای مسیر کاروانت تا ابد، آیینه پوش نغمه ی تنهایی ات می آید ازمیدان به گوش! آنکه در شطّ فرات، از دست، خالی کرد آب مهر تو در سینه اش بود از ازل، با بوتراب شوق و ذوق اکبر و قاسم از انفاس تو بود جلوه‌ی آیینه‌هاشان، عشق و احساس تو بود جرعه ای از جام صبرت، حضرت زینب چشید لحظه ای حتی از او درماندگی دشمن ندید غیرت مردان حق، ازحق آیین تو بود هر چه بود آنجا، فقط آیینه‌ی دین تو بود آنکه در میدان، به نام نامی ات تعظیم کرد از شهادت در ره اندیشه ات، کی بیم کرد؟! هفت ایوان فلک، هم قافیه با پله است تا ردیف شعر، من «هیهات من الذله» است! ذلت از اصحاب عاشورا بود همواره دور ! تاکند"نورولایت" از دل "کعبه" ظهور . مکتب شعردینی درایران مکتب شعرامامیه سیدعلی اصغرموسوی قم - ۱۳۸۳
طاهره موسوی ۱: بنازم طمأنینه‌ات را نه تنها به آدینه، آیینه‌ات را دریغا دریغا، دل و سینه‌ات را! در آن ظهر آدینه در هم شکستند شکستند با کینه آیینه‌ات را . یکی گفت: کی سبط پیغمبری تو؟ دگر گفت: آری که طغیانگری تو! نمایان نمودند از ذات ملحد چراها و انگیزۀ کینه‌ات را . یکی آمده در هوای قبایی یکی آمده در هوای هوایی یکی ملک ری را سبب ساخته یکی علت شأن دیرینه‌ات را . همه از پی هم نجاست‌وجودند اگرچه به ظاهر ز اهل سجودند به دنبال غارت، حقارت‌نصیب‌اند حرم‌خانۀ پاک سبزینه‌ات را . جوانان نورانی آل طاها به همراه پیران، شهیدان صحرا فدا کرده‌ای در مسیر ولایت گهرهای پر نور گنجینه‌ات را . چه کوفی، چه شامی؛ شغالان، شغال¬اند پی چنگ و دندان، پی قیل و قال¬اند در این نیزه بازارِ گرم از رذالت عزیزا بنازم طمأنینه‌ات را! 1395 خیمه های سوخته سرخ بادی می وزید انگار سوی خیمه ها موج می زد موج، آتش وار، روی خیمه ها آن¬چه از کانون میدان تا شعاع چشم ها باز هم می شد نمایان، رو به روی خیمه ها ـ بود بوی سیب و اوج شیهه های ذو الجناح! مثل تیری آتشین در جستجوی خیمه ها عطر تن پوش شقایق، عطر جام لاله داشت می وزید انگار از گلزار سوی خیمه ها پیک فرداهای سختی بود و پیک بی کسی پیک بغض گشته خالی در گلوی خیمه ها! .. خیمه ها می سوخت اما از نگاه آسمان: گریه بود و زخم و داغ و درد، بوی خیمه ها! قم 1375 شام غم نه به چشم من شد، سحری هویدا نه به شام غم زد، اثری تماشا به غمت نشستم، که مگر در آید ز افق دوباره، رخ ماه زیبا خبر آمد امشب، که گرفته ماتم به کنار علقم، گل باغ طاها به کدام نوحه، بشود، بگویم: که سرت سلامت، تو عزیز زهرا! نه مجال گریه، نه مجال آتش به درون بسوزم، به برون سراپا نه که داغدارم؟! گل لاله برخیز! که رویم با هم، به سراغ صحرا 1380 داغ مرثیه ها امشب تمام مرثیه هایم برای تو ست غمنامه های اشک و دعایم برای تو ست امشب تمام غربت خود را سروده ام وقتی که داغ مرثیه هایم برای تو ست صد نی نوا به حنجرۀ دل سپرده ام یعنی که زخمه¬زخمۀ نایم، برای تو ست با کاروان سوگ تو این¬جا رسیده ام! منزل به منزل، آه و نوایم برای تو ست اشک است و مویه های غریبانۀ دلم امشب که بغض گرم صدایم، برای تو ست 1385 نگاه و قتلگاه نمی شود ز تماشا، نگاه برگردد به سمت خیمه از آن قتلگاه، برگردد مسافری که به راهش خطر کمین کرده خدا کند که از آغاز راه، برگردد! به عمه (س) با نگرانی سکینه (س) می گوید: تو از عموی عزیزم بخواه، برگردد! . گمان نمی کنم از کوفیان، کسی خواهد که از هجوم به خیمه، سپاه برگردد! تمام ذهن رقیه (س)، به سمت میدان رفت که باز سمت حرم، ذو الجناح برگردد سکوت خشک و نگاه ستارگان، یعنی: بگو به سمت کجا، چشم ماه برگردد؟! سؤال شام غریبان همیشه این بوده: نمی شود که به صحرا، پگاه برگردد؟ بهار یاد تو مولا، همیشه رنگین ست نمی شود ز تماشا، نگاه، برگردد 1382 دشتی از ستارگان در نگاه خسته اش، دشتی از ستارگان صف به صف نشسته اند، رو به روی آسمان هر ستاره در بغل، ابری از سکوت و اشک بی گمان که بر زمین، گریه کرده کهکشان! دست های کوچکش، چیده در کنار هم قطره قطره قطره اشک، قطعه قطعه، جای نان شوق دیدن پدر، برده طاقت از کفش گریه می کند ولی، گریه های بی امان خاطراتی از پدر مانده در نگاه او در نگاه خسته اش، دشتی از ستارگان... قم ـ 1376 غنچۀ دور از وطن دل مبند، ای کودک دلبند من! این¬که باشی در گلستان، نسترن رشک مهتابی ولی در نی نوا: با شفق گل می کند، رنگ کفن! کربلا عاشق به رنگ لاله ها ست لاله های سرخ پرپر در چمن این¬که باید بشکفد خون از لبت ـ یاد خواهد کرد، هر جا یاسمن! آسمان در انتظارت خسته شد ای پرستو، مانده ای؟ بالی بزن! .. با تبسم مثل گل های سحر در جواب حضرتش گفت این سخن: از گلویم بغض غم وا کن، که رفت ـ رود خون جاری کند، آهنگ من! کاش قربانت شوم، خون خدا! می کنم خواهی فدایت جان و تن... .. لحظه ای دیگر گلستان لاله چید از نگاه باغبان نسترن! این¬که در صحرا شقایق می دمد می کند یاد همان دور از وطن: آنکه رگ های گلویش را بُرید برق زهرآگین تیر اهرمن! قم ـ 1373 گل پرپر چو دید آن غنچه را کردند پرپر میان خون، نگاهش شد شناور به روی دست بالا برد، یعنی: خدایا این همان گل بود، اصغر! .. خداوندا گلم را می پذیری؟! اگر در سایۀ لطفت بگیری! دلم آسوده می گردد ز جایش که او طاقت ندارد بر اسیری... 1378 نی نوای زخمی ای نالۀ صداقت، ای نی نوای زخمی تقویم فصل دردی، یا کربلای زخمی؟! در نای تو غریبی، آهنگ تازه دارد برخیز از نیستان، از نی نوای زخمی در زخمه¬زخمۀ دل، وقتی که می نشینی با خویش می نوازی، صدها نوای زخمی اشک یتیم هستی، یا روح ذو الجناحی مانده میان صحرا، با جای پای زخمی برخیز، تا دوباره، از کربلا بخوانی! از خاک و خون و آتش، در آن فضای زخ
نباید صبح فردا را ببیند ظهر عاشورا اگر خورشید از خود دور می کرد غروری را که نفی نور می کرد! خجالت از حضور کهکشان داشت خودش را از زمین مستور می کرد شام غریبان مگیر از من نوای نی نوا را دل و شور و شرار گریه ها را فقط اسمت برای گریه کافی است بهانه می نمایم کربلا را 1375 بهانۀ اشک مخواه، ای چشم، دنیا را ببینی! زمین و آب و دریا را ببینی دلم امشب گرفته مثل مهتاب نمی خواهم که صحرا را ببینی اشعار از: سید علی اصغر موسوی
می برخیز، تا بخوانی، از اشک سرخ زینب (س) در آخرین وداعش، با رهنمای زخمی از آفتاب و زخمش، از غربت غروبش وقتی که خیمه زد شب، بر خیمه های زخمی... .. در ساحل نیایش، ماییم و بغض و آتش ماییم و هم نوایی، با یک صدای زخمی 1377 شام غریبان ای بغض هایت گشته در نای گلو، گم امشب عزادار تو ام، در شهر تو، قم با شمع ها نجواکنان یاد تو هستم مثل حرم، هم جمکران، یاد تو هستم وقتی که با یاد تو نجوا می کند، دل اندوه خود را در تو پیدا می کند، دل اندوه دل، نی ناله های نی نوایی ست آکنده از خون گریه های کربلایی ست دل، گرد غم از غربت آیینه دارد غم شعله از خاکستری دیرینه دارد امشب اگر سوزی نهان بر جان نشسته تار مرا، پود مرا، از هم گسسته از داغ تو، بانو، شرار افتاده بر دل آتش به سینه می برم، منزل به منزل! داغ تو را من در سکوت هر ستاره با بغض دل ها می شمارم، پاره پاره شام غریبان لحظه ای که گریه کردی یاد تو مانده در نگاه هر ستاره! تو دردهایت را فروخوردی به گریه من درد خود می سازم از یاد تو چاره یادآور گهوارۀ خالی، غم تو ست لالا بگو امشب بخوابد گاهواره! همراه بابا، چشم در چشم قشنگ¬اش گاهی پیاده، گاه می رفتی سواره! غمنامه هایی را که می خواندی به بابا هر بار می خوانم به یاد تو، دوباره گویی مسیر کاروان را بسته ناله می آید از زنجیر دل، اندوه واره دارم هوای جان فشاندن در غم تو ای خفته در دامان شب، ای ماه پاره امشب اگر سوزی نهان بر جان نشسته تار مرا، پود مرا، از هم گسسته از داغ تو، بانو، شرار افتاده بر دل آتش به سینه می برم، منزل به منزل! گاهی به جای ناله، می سوزم به هامون گاهی به جای گریه می ریزم به دل، خون در ناله هایم، ازدحام گریه برپا ست در گریه هایم، ازدحام ناله پیدا ست... 1378 کو عباس؟ اگر زینب دلش بشکست، حق داشت! کنار خیمه ات بنشست، حق داشت! نگاهش از فرات آهسته برگشت: نمی شد برندارد دست، حق داشت! . شتابان از دل خیمه رسیدند تو را همراه بابا، چون ندیدند! تمام کودکان از تشنگی ها برای دیدن تو، دل بریدند! 1378 وداع1 باز با دلواپسی، تنها شدن، یعنی وداع غربت آباد غم دنیا شدن، یعنی وداع چشم بر چشم مسافر، لحظه لحظه دوختن! خالی از اندیشۀ رویا شدن، یعنی وداع دور ماندن از نگاه مهربان و گرمِ عشق هم نشین با غربت دنیا شدن، یعنی وداع ساحل حسرت نشین اشک های خود شده ـ در سکوتی محض، تا دریا شدن، یعنی وداع! اندک اندک با افق همراه، اما بی صدا ـ با نگاه خویشتن تنها شدن، یعنی وداع می شود با بهترین احساس ها، همواره گفت: هم نوا با ظهر عاشورا شدن، یعنی وداع! 1379 وداع2 داغ در دل، لب به صحبت دوختن، یعنی وداع رمز و راز گریه را آموختن، یعنی وداع لحظه لحظه در شبستانی پر از آشفتگی قطره قطره، شعله شعله سوختن، یعنی وداع خاطراتی در دل دلواپسی ها مثل اشک از عبور کاروان اندوختن، یعنی وداع صد نیستان، نی نوایی ناله را، فریاد را سینه سینه بی صدا افروختن، یعنی وداع پر شدن از یاد او، خالی شدن از یاد خود چشم بر راه تماشا دوختن، یعنی وداع از سکینه (س) روز عاشورا شبیه دیدگان: رمز و راز گریه را آموختن، یعنی وداع! 1379   یا علی اصغر(ع) نازنین بابا خنده هایت همیشه زیبایند کودک نازنین بابایی! مهربان و قشنگ همچون گل در دل من، همیشه زیبایی! . غنچه بودی ولی سفر کردی سمت باغی بزرگ، مولا جان! در کنارت همیشه می سوزد چلچراغی بزرگ، مولا جان! . تو دعا می کنی برای من من دعا کرده ام، برای تو! که بیایم به کربلا، آنجا ـ من شوم بارها، فدای تو! .. اسم خوب تو یا «علی اصغر» (ع) دردها را نگفته، درمان ست! اشک هایم به بارگاه تو کودکانه، همیشه مهمان است... 1370   برگ سفید یاس صحرا که همیشه سنبل آذین گشته با لاله چرا، کنون هم آیین گشته! باریده مگر از آسمان، خون امروز؟ گلبرگ سفید یاس رنگین گشته! 1375 همسایۀ مهتاب هر چند که سیراب شدی، مولا جان گفتند: که بی تاب شدی، مولا جان ای کاش که پرواز تو را می دیدند! همسایۀ مهتاب شدی، مولا جان 1374 آه غنچه گل بود غنچه شد! گاهی برای انتخاب نیازی به رأی نیست . لحظه ای تبسم کرد، یعنی: این عشق این وفاداری نیازی به گفتن نداشت! ** مسافر کوچک لحظۀ پرواز بود در آغوش گرفت بوسید و تحویل آسمان داد یعنی: این همان مسافر شش ماهۀ من است! نوازشگاه خاک های گرم را کنار زد و اشک های پژمرده اش را دفن کرد! دیگر برای دست هایش نوازشی نمانده بود... خیمه گاه تا خیمۀ ناز کودکان را کندند ایوان بلند آسمان را کندند! وقتی که نگاه شعله از خیمه گذشت: انگار ستون کهکشان را کندند! 1374 دریای ناله بیا با چنگ غم، با نای ناله بریز اشک مرا، در پای ناله بنال ای دل که تا اوجی بگیرد! ز گرداب غمت، دریای ناله شام عاشورا نمی خواهد که صحرا را ببیند وفای سست دنیا را ببیند شعور ماه از جنس نماز ست!
📜 کشتی بان طف اگر خم کرده تاریخ دغل ،قدّ رشیدت را به میدان می سپارم رزم بشکوه شدیدت را بنازم در چکاچک ها،بسان شهپر جبریل شراره ِ تیغهِ شمشیرِ به حق،آذرپدیدت را تماشا می کنم ای جان، میان واژگان هرآن همان «هَیهاتَ مِناالذّلهٔ»عزم أکیدت را دُژم دریای خون تصویرِطف را،نوح کشتی‌بان! به قرآن می سپارم شرح اوصاف حمیدت را شهید حقِ حق فرما،کتاب حضرت ِطٰهٰٓ(ص) قنوتانه قرائت می کنم نام مجیدت را به اندوهت نمی بالم،اگر از داغ می نالم: شفق واره غروبِ قامتِ سبز و سپیدت را - عزادار غمی هستم: که دارد دردها در دل غمین ماتمی هستم: درید از هم وَرید ت را گذشتی با«علی اکبر»، ز مرز فکرت باور ! گرفتی با«علی اصغر»هم ازخالق رسیدت را! «سعا»باهرمژه اشکی که تمرین می کندبادل شهودی تازه می بخشد،غزل نام شهیدت را مکتب شعر امامیه مکتب شعردینی درایران سید علی اصغر موسوی قم - ۲۲ مرداد ۱۴۰۰ جمعه ۴ محرم ۱۴۴۳ @saapoem 🌴🌷🌴📚🌴🖋🌴
📜 کشتی بان طف اگر خم کرده تاریخ دغل ،قدّ رشیدت را به میدان می سپارم رزم بشکوه شدیدت را بنازم در چکاچک ها،بسان شهپر جبریل شراره ِ تیغهِ شمشیرِ به حق،آذرپدیدت را تماشا می کنم ای جان، میان واژگان هرآن همان «هَیهاتَ مِناالذّلهٔ»عزم أکیدت را دُژم دریای خون تصویرِطف را،نوح کشتی‌بان! به قرآن می سپارم شرح اوصاف حمیدت را شهید حقِ حق فرما،کتاب حضرت ِطٰهٰٓ(ص) قنوتانه قرائت می کنم نام مجیدت را به اندوهت نمی بالم،اگر از داغ می نالم: شفق واره غروبِ قامتِ سبز و سپیدت را - عزادار غمی هستم: که دارد دردها در دل غمین ماتمی هستم: درید از هم وَرید ت را گذشتی با«علی اکبر»، ز مرز فکرت باور ! گرفتی با«علی اصغر»هم ازخالق رسیدت را! «سعا»باهرمژه اشکی که تمرین می کندبادل شهودی تازه می بخشد،غزل نام شهیدت را مکتب شعر امامیه مکتب شعردینی درایران سید علی اصغر موسوی قم - ۲۲ مرداد ۱۴۰۰ جمعه ۴ محرم ۱۴۴۳ @saapoem 🌴🌷🌴📚🌴🖋🌴
لحظه ی پرواز به: حضرت علی اکبر(ع)🌹 پا مي‏ گذاري در ركاب و دل اسيرت مي‏ شود حتي اسير لحظه ‏هاي دلپذيرت مي‏ شود گفتي كه از زيبايي‏ ات، ديگر ببندم چشم را چون مانع از پروازهاي ناگزيرت مي‏شود! عطر شهادت مي‏ دمد چون از نگاهت، خوبِ من! دل مثل يك آيينه، آگاه از ضميرت مي‏شود امّا چگونه مي‏ توانم دل بگيرم از تو، آه‏ ! وقتي گرفتار نگاهِ سر به زيرت مي‏شود؟ حالا كه مي‏ خوانند نامت را، عزيزم، زود باش‏! آماده شو، هنگام پرواز است: ديرت مي‏شود💐 سیدعلی اصغرموسوی قم - ۱۳۸۲ 🌴🌴🌴 @saapoem