سید علی اصغر موسوی «سعا» شاعر، نویسنده، پژوهشگر ونظریه پرداز مکتب شعر امامیه:
هَلْ إِلَیْکَ یَابْنَ أَحْمَدَسَبیلٌ فَتُلْقى؟
هَلْ یَتَّصِلُ یَوْمُنامِنْکَ بِعِدَهٍ فَنَحْظى؟
مَتیٰ نَرِدٌ مَناهِلَک الرَّوِیَّةَ فَنَرْوى؟
مَتى نَنْتَقِعُ مِنْ عَذْبِ مائِکَ فَقَدْ طالَ الصَّدى🌹
أَيْنَ الْمُتَخَيَّرُ [الْمُتَّخَذُ] لِإِعَادَةِ الْمِلَّةِ وَ الشَّرِيعَةِ أَيْنَ الْمُؤَمَّلُ لِإِحْيَاءِ الْكِتَابِ وَ حُدُودِهِ أَيْنَ مُحْيِي مَعَالِمِ الدِّينِ وَ أَهْلِهِ أَيْنَ قَاصِمُ شَوْكَةِ الْمُعْتَدِينَ أَيْنَ هَادِمُ أَبْنِيَةِ الشِّرْكِ وَ النِّفَاقِ أَيْنَ مُبِيدُ أَهْلِ الْفُسُوقِ وَ الْعِصْيَانِ وَ الطُّغْيَانِ أَيْنَ حَاصِدُ فُرُوعِ الْغَيِّ وَ الشِّقَاقِ [النِّفَاقِ]
[۷/۱، ۴:۳۳] استاد سید علی اصغر موسوی: 🌹اللَّهُمَّ وَ صَلِّ عَلَى وَلِيِّ أَمْرِكَ الْقَائِمِ الْمُؤَمَّلِ وَ الْعَدْلِ الْمُنْتَظَرِ وَ حُفَّهُ [وَ احْفُفْهُ ] بِمَلائِكَتِكَ الْمُقَرَّبِينَ وَ أَيِّدْهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ يَا رَبَّ الْعَالَمِينَ اللَّهُمَّ اجْعَلْهُ الدَّاعِيَ إِلَى كِتَابِكَ وَ الْقَائِمَ بِدِينِكَ اسْتَخْلِفْهُ فِي الْأَرْضِ كَمَا اسْتَخْلَفْتَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِ مَكِّنْ لَهُ دِينَهُ الَّذِي ارْتَضَيْتَهُ لَهُ أَبْدِلْهُ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِ أَمْنا يَعْبُدُكَ لا يُشْرِكُ بِكَ شَيْئا. اللَّهُمَّ أَعِزَّهُ وَ أَعْزِزْ بِهِ وَ انْصُرْهُ وَ انْتَصِرْ بِهِ وَ انْصُرْهُ نَصْراً عَزِيزاً وَ افْتَحْ لَهُ فَتْحاً يَسِيراً وَ اجْعَلْ لَهُ مِنْ لَدُنْكَ سُلْطَانا نَصِيرا اللَّهُمَّ أَظْهِرْ بِهِ دِينَكَ وَ سُنَّةَ نَبِيِّكَ حَتَّى لا يَسْتَخْفِيَ بِشَيْ ءٍ مِنَ الْحَقِّ مَخَافَةَ أَحَدٍ مِنَ الْخَلْقِ اللَّهُمَّ إِنَّا نَرْغَبُ إِلَيْكَ فِي دَوْلَةٍ كَرِيمَةٍ تُعِزُّ بِهَا الْإِسْلامَ وَ أَهْلَهُ وَ تُذِلُّ بِهَا النِّفَاقَ وَ أَهْلَهُ وَ تَجْعَلُنَا فِيهَا مِنَ الدُّعَاةِ إِلَى طَاعَتِكَ وَ الْقَادَةِ إِلَى سَبِيلِكَ وَ تَرْزُقُنَا بِهَا كَرَامَةَ الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةِ .💐 https://telegram.me/ValAsr255
[۷/۱، ۴:۳۳] استاد سید علی اصغر موسوی: همیشه دلخواه
علت عارفانه عشقی، از تمام رموز آگاهی
فرصت عاشقانه وصلی، فصل سبزی، همیشه دلخواهی
خشک زار کویر را باران، دشت ها را نوید دریایی
خفتگان را تبسم خورشید، راهیان را تبلور ماهی
نور «والفجر» بر حریر سحر، شور «والعصر» در حریم زمان
رمز «والیل» در ترانه شب، راز «والشمس» در سحرگاهی
راز اشراقی «نماز و طواف»، «مروه»ی عشق را «صفا» هستی!
«رکن توحیدی مناسک حج»، «کعبه» را رمز «حجت الهی»
عاشقان را ترنم صبحی، عارفان را تبسم مهتاب
ره نشینان مانده را امید، خستگان را رفیق و همراهی
با تو هستیم، ای همیشه عزیز، با تویی که فقط به خاطر ما
طول این غربت و جدایی را، با صفای قنوت می کاهی
با تو هستیم تا طلوع سحر، تا ظهور سپیده موعود
صبح آدینه ای که از سهم اش، در تمام امورآگاهی🌹
مکتب شعردینی درایران
مکتب شعرامامیه
سیدعلی اصغرموسوی
قم-1382
#سعا
#saapoem #سیدعلی_اصغر_موسوی #ValAsr
https://t.me/futuresun255
[۷/۱، ۴:۳۵] استاد سید علی اصغر موسوی: 🌹🏵️🌹سپیده ای لبریز از تو
دست ها به لحظه ها قنوت نزدیک می شوند و سحرگاهان دعا، سرشار از یادت می شود: «اللهم کل لولیک الحجة بن الحسن. صلواتُک علیه وَ علی ابائِه... چشمه چشمه، چشم ها می جوشند و نگاه ها، مثل اولین روزهای بهار، بارانی می شوند. آه! ای آرزوی دیرین عدالت!
اینک این من و این دست های پر از تاول!
انگار نجوای سحرگاهان، هیچ فرقی با سنگینی سکوت غروب و آسمانِ لبریز از شفق ندارد! غم و غربت و اندوه، دل را می پوشاند و سجاده، شاهدِ بارش بارانی لطیف و عاشقانه می شود!
آه، ای مولای من!
این تنها، من نیستم که می گریم؛ محرومان تمام تاریخ با من، می گریند! کجاست، دست های بهاری ات؟
کجاست آیینه نگاهت؟
تا کی برای شهود نگاه ها، باید راه جمکران را پیمود؟ آسمان به دست های تو نیاز دارد؛ تا از بار ناله ها بکاهد! آسمان به دست های تو نیاز دارد؛ تا از نامه های برگشتی خجالت نکشد!
آسمان، ناتوان از انعکاس جمال توست؛ بتاب ای زیباترین!
به ابدیّت نگاهت قسم که طاقت روزگار، از دست خواهد رفت!
اگر نیایی، مولا!
مرگ فراگیر خواهد شد!
کویر، دست هایش را به سمت جلگه ها خواهدگشود! از باران، تنها خاطره ای به جا خواهد ماند! ابرهای سیاه کینه و نفرت، به سرزمین های نور هجوم خواهند آورد! بزرگ راه های آرزو، طولانی خواهند شد و عبادت های تقلّبی را در بازارچه های بین راهی، خواهند فروخت! بتاب، ای آفتاب حقیقت، بتاب!
بتاب؛ همین امروز که آسمان را توان درخشیدن باقی است! قسم به والشمس، به والعصر، به والفجر، به یس، به طه...!
که دست های نیاز را برای همیشه، قنوت خواهیم گرفت و تو را از سپیده موعود، خواهیم خواست؛ سپیده ای که یک روز لبریز از تو خواهد شد.
صبح آدینه، سپیده می دمد از شرق چشم های بارانی، کجایی ای دوست ماییم و عمری چشم به راهی ات، باز آی🌹
سیدعلی اصغر موسوی
ماهنامه اشارات
قم-۱۳۸۴
#سعا
#استاد_سعا
#saapoem
@saapoem
سید علی اصغر موسوی «سعا» شاعر، نویسنده، پژوهشگر ونظریه پرداز مکتب شعر امامیه:
هوالجمیل
غزل 282
بی کسی را کعبه مقصود می دانیم ما
خضر را شمشیر زهرآلود می دانیم ما
هستی مطلق بود از خودنمایی بی نیاز
هر چه آید در نظر نابود می دانیم ما
نیست ما را وحشتی از برگریزان حواس
این زیان ها را سراسر سود می دانیم ما
بار منت برنمی تابد دل آزادگان
ترک احسان را ز مردم جو می دانیم ما
آفتاب و ماه را با آن ضیا و روشنی
دیده های شیر خشم آلود می دانیم ما
حق به دست ماست گر چشم از جهان پوشیده ایم
آسمان را خانه پردود می دانیم ما
شورش محمود، عالم را اگر بر هم زند
از ایاز عاقبت محمود می دانیم ما
با دل بی آرزوی خویش می بازیم عشق
رتبه این آتش بی دود می دانیم ما
برنمی دارد رعونت خاطر آزادگان
سرو را شمشیر زهرآلود می دانیم ما
حلقه در از درون خانه باشد بی خبر
دیده های باز را مسدود می دانیم ما
دعوی هستی درین میدان دلیل نیستی است
هر که فانی می شود موجود می دانیم ما
در شبستان رضا تیغ زبان شکوه نیست
شمع ناحق کشته را خشنود می دانیم ما
در دل هر کس که صائب آه دردآلود نیست
بی تکلف، مجمر بی عود می دانیم ما
؛؛؛؛ ؛؛؛؛ ؛؛؛؛
قبل از هر سخنی باید عرض کنم که واژهٔ «می دانیم» و ردیف «ما» و حشو کلمۀ «ما» که ضمیر بعد از فعل است، دو حالت دارد یا جناب صائب(ره) برای تفاخر و بیان مهتری خودش این ضمیر جمع را آورده و یا سخنگوی «مکتب» و طریقتی است که اعتقادات خود را در قالب شعر و غزل بیان نموده است.
به طور کلی غزل با فرمت اعتقاد به «تجرّد» و ترک «تعلّق» شروع می شود و هر گونه طریقت و پیروی از «پیر» را رد می کند:
بی کسی را کعبه مقصود می دانیم ما
“خضر“ را شمشیر زهرآلود می دانیم ما
ترکیب «کعبۀ مقصود» که تشبیه «بلیغ اضافی» است و هم «دل» انسان مومن و هم واپسین منزل رهایی از تعلقات و پاک شدن از معایب ؛ در شعر به بی کسی تشبیه شده و هر گونه همراهی (حتی همراهی دلیل راه یعنی حضرت خضرعلیه السلام ) را نفی کرده است.
همچنین در ادامۀ نفی دلبستگی ها و ترک تعلّقات، هستی مطلق و غیراعتباری را در «عدم خودنمایی» می داند و در حقیقت جز حق، همه را «معدوم» می شمارد.:
هستی مطلق بود از خودنمایی بی نیاز
هر چه آید در نظر نابود می دانیم ما
یعنی:هرچه که بالذات «ممکن الوجود» و «موجود» است، ما «فانی» می دانیم!
یعنی هرچه «دیدنی ست»! فانی است و جز ذات «ذی وجود حقیقی» که نادیدنی است؛ اعتبار وجودی ندارند.
« «««««»»»»»»
نیست ما را وحشتی از برگریزان حواس
این زیان ها را سراسر سود می دانیم ما
در بیت برگ ریزان حواس، به عوالم حسی و «عالم محسوسات» اشاره دارد که عالمی فروتر از عالم معقولات است و عالم حس و محسوسات چون عالم ترکیب هاست و از عالم «تجریدی عقل» دور است و نوعی پیرایه برای عروج و صعود به شمار می آید. تشبیه بلیغ «پاییز برای حواس» بسیار زیبا و دلپسند است!
جناب صائب می گوید برای «مرد حق» هر گونه «بلایی» که از جهان ناسوتی می رسد جز منزلت بهره ای ندارد و ازهمین تغییر و تبدیل ها به عالم علوی خواهد رسید.
« « « «»»»»
در ادبیات چهار و پنج، حرف خاصی نیست و حتی ماه و خورشید را هم به چشمان شیری تشبیه می کند که در تاریکی می درخشند و تنها خاصیت ناسوتی شان درخشش و روشنایی است که موجب اُبهتشان شده است:
بار منت برنمی تابد دل آزادگان
ترک احسان را ز مردم جو می دانیم ما
آفتاب و ماه را با آن ضیا و روشنی
دیده های شیر خشم آلود می دانیم ما
««««»»»»
بیت ششم از لحاظ عرفانی بیت مهمی است؛ چون بیت میانی غزل و کمال ادراکی در منحنی ادبیات است! دقیقاً به تکمیل مطلع می پردازد و دلیل ترک تعلقات عارف را بازگویی می کند.
حق به دست بودن مثل «تبیان» در دست داشتن است! خود را محق دیدن! می گوید: اگر
چشم از جهان پر دود و دم بسته ایم، دلیلش فانی بودن و اعتباری بودن آن است!
حق به دست ماست، گر چشم از جهان پوشیده ایم!
آسمان را خانه پردود می دانیم ما
چون دود در محل تجمع، تنها هوا (آسمان) را اشغال می کند و در خانۀ پر دود به محض گشودن در یا روشن کردن چراغی، دود برطرف می شود. می گوید ما دلی داریم که نیازی به دین و حس کردن ندارد.
« «««»»»»
در بیت بعدی (محمود و ایاز) هم اعتبار محمودی را در گرو عشق ایازی می داند! چون ترک تعلق، نام ایاز را قرین محمود کرد؛ نه شدت تعلق!
که با نفس عشق است:
شورش محمود، عالم را اگر بر هم زند
از ایاز عاقبت محمود می دانیم ما
صحبت اصلی و موضوع متنی غزل روی «ترک تعلّق» و توصیف عالم «تجرّد» و تجریدی است! پس نمی تواند روی تعلق خاطر «ایازی، یا محمودی» مانور دهد! چون آن هردو از «تعلق خاطر پیشین» دل کندند تا به «مطلوب» برسند!
««««««»»»»»»
با دل بی آرزوی خویش می بازیم عشق
رتبه این آتش بی دود می دانیم ما
در این بیت که بیت جالب و «کنایه» داری نیز هست، دل بی آرزو دقیقا مصداق «تجرّد»
و حیات تجریدی است!
چون پارادوکس عشاق و آرزوی وصال از بی نهایت، آرایه های ادبی در شعر فارسی است! مگر می شود بی آرزو دل به عشق سپرد؟ عشق بازی آن هم بدون آرزوی وصال؟!
تازه «دل» که حداقل چندین معنی در لغت نامه ها دارد و خود آیینۀ جهان و دهر و خاک و کعبه و سیرت مومنان و گذر دهر و میانۀ هر موضوع عاشقانه است. چگونه می شود فاقد آرایۀ آرزو باشد که آن هم در عرفان «میل» به اصل و ذات خود است. در مصرع دوم جواب مبتدای مصرع اول را «خبر» می دهد و آن مرتبه و رتبۀ «آتش بی دود» است که باز با چندین معنی کنایی از آن سخن گفته می شود و مشهور مفاهیم موجود، تشبیه بسیار دلپسندی به کاررفته که در
(تشبیه تمثیلی پارادوکسیکال)
«خورشید» به «آتش بی دود» است!
حقیقت روشنی که بینیۀ نور و روشنایی است و دل به خورشید حقیقت شناس تشبیه شده است که بدون سایه و پیرایه است و رسیدن به مرتبۀ «تجلّی» و «نورانیت» نیز در گرو عشق به هستی بدون تعلق می باشد! خورشید بدون انباز نورافشانی می کند و عشق بدون منت و آرزو و پاداش را از خود که همان «نور» است بروز می دهد:
با دل بی آرزوی خویش می بازیم عشق
رتبه این آتش بی دود می دانیم ما
« « ««««»»»»
بیت بعدی هم نوعی ستایش از آزادگان و آزادگی است که نمادش «سرو» می باشد. سبز بودن سرو، زهر و شکل شمشیری سرو، و ایستایی و عدم خمودگی، تداعی ذهنی و عینی بیت که می خواهد بگوید آزادگان هیچگاه دچار سستی و کژی در برابر نامردمان نمی شوند و قامت منت ناپذیر آنان همچون شمشیر زهرآلودی برای ظالمان است:
برنمی دارد رعونت خاطر آزادگان
سرو را شمشیر زهرآلود می دانیم ما
« « ««««»»»»»
بیت بعدی از لحاظ ادبی و تداعی عینی و ذهنی حلقه که شبیه چشم بر در است و مثل چشم های بازی، باز است که در عین باز بودن مسدود هستند یعنی عاکفان را آن مقام نیست که از اسرار خبر داشته باشند و اهل زهد از درون خانه و اسرار الهی بی خبرند!
حلقه در از درون خانه باشد بی خبر
دیده های باز را مسدود می دانیم ما
« « ««««»»»»»
و اما بیت کاملا عارفانه و عرفانی غزل که مباحث ابیات دیگر را به کلی جمع می کند: حتی ادعای بودن و ابراز وجود و تعلق در میدان عمل عارفان، دلیل ادراک نیست! هرگاه بدانی که هیچ نمی دانی! و پی به نیستی و هستی اعتباری ات ببری، آنگاه خواهی فهمید که هستی در فناء است که با «کل من علیها فان» به اعتبار «موجو»یّت می رسد و مقام و یبقی وجه ربک ذی الجلال و الاکرام می یابد!
دعوی هستی درین میدان دلیل نیستی است
هر که فانی می شود موجود می دانیم ما
« « ««««»»»»»»
و بیت بعدی که درباره مقام رضا و تسلیم در برابر قضا و قدر است. شبستان، تیغ زبان، شعلۀ شمع، شِکوه و کشته و رضا و خشنود، کلماتی هستند که به زیبایی به عنوان مراعات نظیر در کنار هم قرار گرفته اند:
در شبستان رضا تیغ زبان شکوه نیست
شمع ناحق کشته را خشنود می دانیم ما
«شبستان رضا»، «تیغ زبان»، «شمع ناحق کشته» ترکیب ها و تشبیهاتی «بلیغ» هستند که به زیبایی بیت افزوده است. در کل بیت به کمال عشق عارف و مقام شهادت و قربانی شدن در راه حضرت دوست می پردازد که در عین روشنایی برای خلق، به «شهادت» نیز «رضا» می دهد و به مقام «أرجعي الی ربک راضیة مرضیه» می رسد.
در دل هر کس که «صائب» آه دردآلود نیست
بی تکلف، مجمر بی عود می دانیم ما
در بیت مقطع که جمع بندی جناب صائب(ره) از کل غزل است،
می گوید: هر کس از درد عشق نمی سوزد و در دلش آه (آتش و شعله عشق) نیست، مشام جهان را با عطر وجودی خود معطر نمی کند! چون عود با سوختن و قربانی شدن مشام ها را معطر می کند و «خدمت به خلق» را که خود از موازین اصلی عرفان و از ارکان اتصال قوس «نزولی» به «صعودی» است (سیر من خلق الی الخلق) با فداشدن در اهداف انسانی به دست می آید.
پس بی اغماض، او را آتش دانی بدون «عود» و سرد و خاموش می داند!
« ««««»»»»»
... و اما جمع بندی شعر:
شعر(غزل) درحقیقت، عارف را ضمن عبور دادن از «سیر اتصالی خلق به خلق»، از مقام «جمع» به مقام «تفریق» و از حالت هیچ انگاریِ «خلق» در برابر «حق» به مقام «توحیدی» می رسد و با عنایت به ابیات پایانی، نیم نگاهی هم به «تفرقه» می کند و عارف و عاشق را توجه می دهد به دل دردآلود که در حکم «قالب» است و از صفات عبودیتی!
با پوزش از نقصان کلام و کمبود اهتمام!
یا حق!
سیدعلی اصغرموسوی
«شاعر، پژوهشگرادبیات دینی»
فروردین ۹۷
در پریشان نظری غیر پریشانی نیست
عالمی امن تر از عالم حیرانی نیست
قفس تنگ فلک جای پر افشانی نیست
یوسف نیست درین مصر که زندانی نیست
از جهان با دل خرسند بسازید چو مور
کاین گهر در صدف تاج سلیمانی نیست
چون ره مرگ سفیدی کند از موی سفید
وقت جمعیت اسباب تن آسانی نیست
تیر کج را ز کمان دور شدن رسوایی است
زیر گردون وطن ما ز گرانجانی نیست
نیست از نقص جنون، خانه نشین گر شده ایم
عشق، شهری است درین عهد، بیابانی نیست
ساده کن لوح دل روشن خود را از نقش
که بصیرت به سواد خط پیشانی نیست
در دل خاک، شهان گنج گهر گر دارند
گنج بی سیم و زران جز غم پنهانی نیست
به که بر لب ننهد ساغر بی پروایی
هر که را حوصله زهر پشیمانی نیست
🌹سر زلف تو نباشد، سر زلف دیگر
از برای دل ما قحط پریشانی نیست👌
اژدها می شود این مار ز مهلت صائب
رحم بر نفس نمودن ز مسلمانی نیست
🌹میرزامحمد علی خان صائب تبریزی رحمة الله علیه✅
کشف، شهود 🌹
کشف رازاست،نگاهم به پریشانی نیست
موج این آینه را، صحبت حیرانی نیست
موج در موج به کثرت زده تمثیل جمال
حلقه در حلقه به جز وحدت کیهانی نیست
تو در آن برزخ گیسو به سیاهی خرسند
من به دنبال سحرگاه که زندانی نیست!
ای شده مست تجلای خود و چشم حسود-
درپی کشف، که این چهرهٔ جانانی نیست!
عطرگیسو مگر از غنچهٔ لب لبریز است؟
درفضا جز سخن قمصر کاشانی نیست!
بامن از خویش بگو، دردل من، آیا تو -
راحتی؟ عشق مزاحم به تن آسانی نیست!
»» ««
در دل انگارهٔ پیشین به همین قافیه- وزن
گفته بودم سخن از نوع غزلخوانی نیست
سرمهٔ خواب نبین چشم به یلدا دارد
صبح در پنجره خمیازهٔ پنهانی نیست!
نقطه چین است، نه آژنگ! که پیرم خوانی
گرچه این پیر، همان طفل دبستانی نیست!
با الفبا سخن عشق نیاموز به دل
معجم سینه، کم از لهجهٔ تهرانی نیست!!
این صراحت که شده اصل شهودم در عشق
از همان جنس که پیوسته نمی دانی نیست!
«سرزلف تو نباشد، سرزلفی دیگر!
از برای دل ما، قحط پریشانی نیست» 🏵️
سید علی اصغر موسوی
قم- تیرماه ۱۳۹۹
#صائب
#سعا
#غزل_عاشقانه
#saapoem
@saapoem
🌹🏵️🌹
کشف، شهود 🌹
کشف رازاست،نگاهم به پریشانی نیست
موج این آینه را، صحبت حیرانی نیست
موج در موج به کثرت زده تمثیل جمال
حلقه در حلقه به جز وحدت کیهانی نیست
تو در آن برزخ گیسو به سیاهی خرسند
من به دنبال سحرگاه که زندانی نیست!
ای شده مست تجلای خود و چشم حسود-
درپی کشف، که این چهرهٔ جانانی نیست!
عطرگیسو مگر از غنچهٔ لب لبریز است؟
درفضا جز سخن قمصر کاشانی نیست!
بامن از خویش بگو، دردل من، آیا تو -
راحتی؟ عشق مزاحم به تن آسانی نیست!
»» ««
در دل انگارهٔ پیشین به همین قافیه- وزن
گفته بودم سخن از نوع غزلخوانی نیست
سرمهٔ خواب نبین چشم به یلدا دارد
صبح در پنجره خمیازهٔ پنهانی نیست!
نقطه چین است، نه آژنگ! که پیرم خوانی
گرچه این پیر، همان طفل دبستانی نیست!
با الفبا سخن عشق نیاموز به دل
معجم سینه، کم از لهجهٔ تهرانی نیست!!
این صراحت که شده اصل شهودم در عشق
از همان جنس که پیوسته نمی دانی نیست!
«سرزلف تو نباشد، سرزلفی دیگر!
از برای دل ما، قحط پریشانی نیست» 🏵️
سید علی اصغر موسوی
قم- تیرماه ۱۳۹۹
#صائب
#سعا
#غزل_عاشقانه
#saapoem
@saapoem
🌹🏵️🌹