دیشب کاروان راه افتاد...
کسی جانموند...
بچهها همه شام خوردندو راحت خوابیدن...
غریبه ای بینمون نبود
همه چی عالی و طبق برنامه پیش رفت.
اما...
دلشوره ام برای کاروانی بود که
نه آشنایی بینشون بود
نه آب و غذا خورده بودن
و یک دختر سه ساله هم از کاروان جا موند
#بخوان_روضه
مرز و معطلی مرز چالشیِ که هر سال دچاریشیم، امسال هم همینطور بود،
هنوز نتونسته بودم راز معطلی مرز رو کشف کنم اما میتونستم با خودم حرف بزنم تا خودم با خودم دلیل این رازو کشف کنیم...
_شاید اباعبدالله"ع" می خواد یخورده سختی بکشیم تا قدر عافیت بدونیم.
_نــــه؛ امام حسینی که من میشناسم راضی به یذره سختی کشیدن زائراش نمیشه.
_پس حتما میخواد کاروان ماهم شبیه اون کاروان بشه...
یخورده معطل شدن پشت دروازه های شام، یخورده که چه عرض کنم سه روز بود؛ آنچنان داغی به دل امام ما کردن که وقتی از امام سجاد"ع" پرسیدن: سخت ترین جایی که در عاشورا بهتون گذشت کجا بود؟
حضرت جواب دادن: الشام، الشام، الشام...
نمیدونم چی گذشتِ ، اما میدونم به خانوادهی امام بدگذشته...
معطلی کاروان ما کجا و معطلی کاروان مخدرات پشت دروازه های شام کجا😔
#بخوان_روضه
سامرا شهری پر از غربت
غریبی از دیوارهای شهر بالا میرفت
آخر شب رسیدیم، شاید امام زمان هم توی شهر بود؛ زندگی در سکوت شهر در جریان بود، جلوی گنبد ایستادم و دست ادب به روی سینه گذاشتم و سر خم کردم؛
السلام علیک یا امام حسن عسگری"ع"
السلام علیک یا امام هادی"ع"
اندکی حرف زدم و بیان حاجت کردم اما نچسبید، شاید قرار نبود از اول بچسبه، شاید قرار نبوده بیام زیارت که حال کنم، شاید...
شاید باید بفهمم که یه چیزی تو زندگی کمه
کمه...، یه امام تو زندگی هامون کمه.
کاش بفهمیم که نیست😔
#بخوان_روضه
سلام مارا جواب میدهند...
سلامشان را جواب میدهیم...
سلام واژه ای سه حرفیست که مسلمانان عالَم خودرا ملزم کرده اند در مقابلش سکوت نکنند ؛گرچه زبانمان را نمیدانند و زبانشان را نمیفهمیم اما اگر سلام کنیم ساکت نمی مانند.
این شرح ارتباط اندک ما بود در این چند روز با مردم عراق
اما براستی چه میشود که مردمی در همین نزدیکی ها اما در تاریخی دور جواب سلام امام مارا نمی دادند
مسیر کج میکنند که با علی"ع" روبه رو نشوند، صدا آرام میکنند،رو بر می گردانند، اخم هایشان را در هم میکنند تا مبادا علی "ع" از آنها انتظار شنیدن جواب سلام داشته باشد.
#بخوان_روضه
نه چشمانش رنگ نیلی به خود گرفته است و نه دستی به سمت گوشواره هایش میرود؛ زیرا که بر پیشانیاش نام عباسع نقش بسته...
#بخوان_روضه
#اربعین | #سابقون
ناراحت بود؛اضطراب را میشد از نفس زدن هایش فهمید .
نمیدانم،شاید ترسیده بود از اینکه گم شده است؛تا پیدایش کردیم و بچه ها شروع کردن به دعوا کردن و غر زدن؛ سینه سپر کرد و گفت گم شده را که دعوا نمیکنند...
بچه های گروه ساکت شدند و درسکوت اشک ریختند.
گم شده را دعوا نمیکنند...
#یارقیه
#بخوان_روضه
زینب"س" چله گرفته تا چهل روز فراق برادر بکشد و امروز، روز چهلم است؛ زینب"س" به برادر میرسد و سر به تن
و قصهی کربلا به سر میرسد ولی پایان ندارد...
#بخوان_روضه
#اربعین | #سابقون