eitaa logo
سرهنگ "پاسدارشهیدمحمدغفاری"
943 دنبال‌کننده
18.7هزار عکس
5.1هزار ویدیو
113 فایل
ولادت: 1363/10/30 ـــ🌺ــ شهادت:1390/6/13 اینستاگرام https://www.instagram.com/shahid.mohammad.ghafari.parsa محل شهادت:سردشت،ارتفاعات جاسوسان محل دفن:گلزارشهدای شهرهمدان 🔻نظرات وپیشنهادات🔻 @shahedesaber 🔻خادم کانال🔻 @shahid_mohamad_ghafari
مشاهده در ایتا
دانلود
!! 🌷در یکی از عملیات ها که بر عليه منافقین بود، قرار شد منطقه ای را با موشک هدف قرار بدهیم. من موشک ها را آماده کرده بودم، سوخت زده با سیستم برنامه ریزی شده؛ موشک ها هم از آن موشک های مدرن نقطه زنی بود. 🌷ایشان (شهيد احمد كاظمى) از عمق عراق تماس گرفت که: مقدم آماده ای؟ گفتم: بله. گفت: موشک ها چقدر می ارزد؟ گفتم مگر می خواهی بخری؟! گفت: بگو چقدر می ارزد. گفتم: مثلاً شش هزار دلار. گفت: مقدم نزن اینها اینقدر نمی ارزند. 🌷خیلی بعید است، شما فرمانده ای وسط عملیات گیر بیاوری که اینقدر با حساب و مدبرانه عمل کند. هر كـسى دوست دارد اگر کارش تمام است، تیر خلاص را بزند و بیاید با این موفقیت عکس بگیرد.... 🌷....ولی سردار کاظمی در کوران عملیات، بیت المال و رضای خدا را در نظر داشت. می دانید چرا؟ چون مولایش امیر المومنین(ع) بود که وقتی می خواست کار دشمن را تمام کند، کمی صبر کرد نکند هوای نفس، حتی کمی غالب باشد و بعد برای رضای خدا قربتاً الی الله دشمن را نابود کرد. راوى: شهيد سردار حسن تهرانى مقدم. 🇮🇷🇮🇷 https://eitaa.com/saberin_shahid_ghafari1
.... . 🌷کافی بود فرمانده بگه: این کار باید انجام بشه، دیگه هیچ حرفی توش نبود. بچه ها مى رفتن دنبال انجامش. هر هماهنگی و تأمين کمبودی رو خودشون ردیف می كردن. فرماندهان لشکر، به آقا جليل فرمانده گردان غواصی یاسین، گفته بودن: هر چه سریعتر نیروها با فراگیری آموزش غواصی، برای عملیات در آب آماده بشن، دیگه از اونا گفتن و از نیروها به سر دويدن.... 🌷یادمه یه روز صبح، نیروها رو با عجله به خط کردم و اسکله آوردم، حین پوشیدن لباس غواصی بودن که، مسئول تدارکات گردان، با وانت از راه رسید، منو صدا زد و گفت: چرا سهمیه صبحانه ی گروهانتونو نگرفتین!؟ تازه یادم اومد که، بچه ها صبحانه نخوردن! هیچکدوم از بچه ها هم، دم بر نیاورده بودن که، ما صبحانه نخوردیم! کجا ديدين تدارکات، برا دادن امکانات بدنبال نیروها بدود!؟ تفسیر عینی آیه قرآن را ميديدم: اگر اهل تقوا باشید!! دنيا به دنبال شما مى دود. 🌷گفتم: صبحانه چی هست؟ گفت: نون و پنیر. گفتم: نه، فرصت نداریم. کی مى خواد بنشینه، لقمه کنه، یه ساعت طول می كشه. از طرفی فكر كردم كه نمى شه با شکم خالى نيروها رو داخل آب برد و آموزش غواصی داد. دوباره پرسیدم: دیگه چی داری؟ گفت: پسته. گفتم: این که بدتر شد!! باید یکی یکی تا ظهر بشینیم پسته مغز كنيم!! 🌷....دیگه چی داری؟؟ گفت: عسل. آها عسل!! خوبه، با هر بسته بندی باشه، زود میشه مثل آب قورت داد! جویدن هم نمی خواد! وقتمونو هم نمی گيره! مقوی هم هست. گفتم: عالیه. همون عسلا رو بده؛ که یکهو طین بزرگ عسل رو دستم داد. همونی بود که دنبالش بودم. 🌷غواصا لباس پوشیده، آماده، رها شدن تو آب سرد کارون، به طرف پل مارد، فین می زدن و مثل قایق موتوری آب جزر رودخانه رو می شكستن و جلو می رفتن. حین حرکت، صدا می زدم، می اومدن به بدنه قایق آویزون می شدن! دهنشونو باز می كردن و من از رو قایق، توی دهنشون عسل می ريختم، مثل هواپیما كه تو هوا سوختگیری می كنه. 🌷....کار جنگ، اینجوری پیش رفت. تلاش شبانه روزی، به معنی واقعی کلمه.... ❌ مسئولين حواستون هست، تلاش شبانه روزى!!!! 🇮🇷🇮🇷🇮🇷 https://eitaa.com/saberin_shahid_ghafari1
.... . 🌷کافی بود فرمانده بگه: این کار باید انجام بشه، دیگه هیچ حرفی توش نبود. بچه ها مى رفتن دنبال انجامش. هر هماهنگی و تأمين کمبودی رو خودشون ردیف می كردن. فرماندهان لشکر، به آقا جليل فرمانده گردان غواصی یاسین، گفته بودن: هر چه سریعتر نیروها با فراگیری آموزش غواصی، برای عملیات در آب آماده بشن، دیگه از اونا گفتن و از نیروها به سر دويدن.... 🌷یادمه یه روز صبح، نیروها رو با عجله به خط کردم و اسکله آوردم، حین پوشیدن لباس غواصی بودن که، مسئول تدارکات گردان، با وانت از راه رسید، منو صدا زد و گفت: چرا سهمیه صبحانه ی گروهانتونو نگرفتین!؟ تازه یادم اومد که، بچه ها صبحانه نخوردن! هیچکدوم از بچه ها هم، دم بر نیاورده بودن که، ما صبحانه نخوردیم! کجا ديدين تدارکات، برا دادن امکانات بدنبال نیروها بدود!؟ تفسیر عینی آیه قرآن را ميديدم: اگر اهل تقوا باشید!! دنيا به دنبال شما مى دود. 🌷گفتم: صبحانه چی هست؟ گفت: نون و پنیر. گفتم: نه، فرصت نداریم. کی مى خواد بنشینه، لقمه کنه، یه ساعت طول می كشه. از طرفی فكر كردم كه نمى شه با شکم خالى نيروها رو داخل آب برد و آموزش غواصی داد. دوباره پرسیدم: دیگه چی داری؟ گفت: پسته. گفتم: این که بدتر شد!! باید یکی یکی تا ظهر بشینیم پسته مغز كنيم!! 🌷....دیگه چی داری؟؟ گفت: عسل. آها عسل!! خوبه، با هر بسته بندی باشه، زود میشه مثل آب قورت داد! جویدن هم نمی خواد! وقتمونو هم نمی گيره! مقوی هم هست. گفتم: عالیه. همون عسلا رو بده؛ که یکهو طین بزرگ عسل رو دستم داد. همونی بود که دنبالش بودم. 🌷غواصا لباس پوشیده، آماده، رها شدن تو آب سرد کارون، به طرف پل مارد، فین می زدن و مثل قایق موتوری آب جزر رودخانه رو می شكستن و جلو می رفتن. حین حرکت، صدا می زدم، می اومدن به بدنه قایق آویزون می شدن! دهنشونو باز می كردن و من از رو قایق، توی دهنشون عسل می ريختم، مثل هواپیما كه تو هوا سوختگیری می كنه. 🌷....کار جنگ، اینجوری پیش رفت. تلاش شبانه روزی، به معنی واقعی کلمه.... ❌ مسئولين حواستون هست، تلاش شبانه روزى!!!! 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 https://eitaa.com/saberin_shahid_ghafari1
! 🌷لشکر باید در كوشك خاکریز می زد، اما تا صدای لودرها بلند می شد، عراق منطقه را می كرد جهنم! 🌷ابوذر یک ساعت صدای لودر را ضبط کرد و رفت جایی که حساسیتی نداشت و شروع کرد با بلندگوی تبلیغات صدای لودر [را] پخش کردن. 🌷....عراقی ها هم تا صبح سر كار بودند و آتش روی بلندگویش می ريختند! ما هم با خيال راحت خاکریز را تمام کردیم. 🌹خاطره اى از شهید نوذر (ابوذر) دهقان، جانشین تبلیغات لشکر ١٩ فجر شهادت: ٤/١٠/١٣٦٥ شلمچه، کربلای ٤ 🇮🇷🇮🇷🇮🇷 https://eitaa.com/saberin_shahid_ghafari1
... 🌷عملیات فتح المبین در پیش بود. برای آخرین شناسایی قبل از عملیات با نعمت به خط دشمن زده بودیم. در حین شناسایی به میدان مینی رسیدیم که قبلاً شناسایی نشده بود و حالا مثل علف هرز و خار جلو ما مین روئیده بود. تا چند ساعت دیگه عملیات شروع می شد و فرصتی برای خنثی کردن مین ها و باز کردن معبر نداشتیم!! 🌷....هر آن ممکن بود نیروهای پیاده برسند و پشت این میدان بمانند. کاسه چه کنم، چه کنم دست گرفته بودیم که دیدیم، نعمت یک سیم تلفن به مچ پایش بست. حیران نگاهش می کردیم. گفت: «من به آن سوی میدان می دوم، اگر به سلامت رسیدم که سیم تلفن را به یکجا می بندم از روی همین سیم عبور کنید و بیایید. اگر هم پایم روی مین رفت با این سیم مرا عقب بکشید تا میدان در این مسیر کامل پاک شود!» 🌷فرصت نداد فکر کنیم یا منصرفش کنیم شروع کرد به دویدن در میدان مین! اگر ابراهیم را نمرودیان به آتش انداختند و آتش برای او گلستان شد، نعمت خود به میان آتش دوید و خداوند آتش را برایش بی اثر کرد! 🌹خاطره اى از شهید نعمت اله رعيت پيشه معاون تعاون لشکر ١٩ فجر، شهادت: ٢٠/١/٦٦، کربلای ٨ 🇮🇷🇮🇷🇮🇷 https://eitaa.com/saberin_shahid_ghafari1
🌷سیره شهدا🌷 ! 🌷گرما بیداد می کرد. موتور سوار، چفیه دورِ سر پیچیده و دنبال ما می آمد. یه کمپوت خنک به سمتش انداختم و گفتم: «برادر بخور خنک شی!» به مقر که رسیدیم.... 🌷....به مقر كه رسيديم؛ دیدم موتور سوار آمد به سمتم، کمپوت را دستم داد و گفت: «حمیدو این حق کی بود که به من دادی!» چفیه را که باز کرد، دیدم باقر، فرمانده گردان است. خندید و گفت: «وقتی به همه بچه ها رسید حق منو هم بدید!» 🌹خاطره از شهید باقر سلیمانی فرمانده ى گردان حضرت زينب(س)، شهادت: - ٢٢/١١/١٣٦٤ منطقه فاو، عملیات والفجر ٨ ❌ هيس! حق مسئولين فراموش نشود!! 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 https://eitaa.com/saberin_shahid_ghafari1
#سوز_دل_مادری من در آستانه ی چند سالگی ام ؟ با احتساب روزها، صد سال خسته با احتساب شب ها، هزار سال #منتظر با احتساب عشق، چند سال است مرده ام! #شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 https://eitaa.com/saberin_shahid_ghafari1
پدرش در ۹، در ، به شهادت رسید و پیکر مطهرش حدود ۱۰ سال بعد برگشت. خودش آذر ۱۳۹۱، در خرم آباد، بر اثر انفجار در حین خنثی سازی گلوله های عمل نکرده به شهادت رسید. دو ماه بعد از شهادت پدرش به دنیا آمد و پدر شهیدش را ندید. پسر خودش هم دو ماه بعد از شهادتش به دنیا آمد و او هم پدرش را ندید. وقتی بالای سرش رسیدند، در حالی یک دستش قطع شده بود و غرق به خون بود، فقط ذکر یا‌حسین (ع) می گفت مهربان بود، با صفا بود، خاکی و بی ادعا بود، بی قرار شهادت بود. فرزند 👌 🌷 🌹 https://eitaa.com/saberin_shahid_ghafari1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
استخوان های مجید من سوخته ، اینقدر نگید اینها برای پول میرن... ✔صحبت های جانسوز مادر شهید مدافع حرم مجید قربانخانی بر بالای پیکر فرزندش متولد مرداد ماه سال ۶۹ ،در تاریخ ۲۱ دی ماه سال ۱۳۹۴ در خانطومان شهر حلب به شهادت رسید و حال پس از گذشت ۴ سال پیکر مطهرش تفحص گردیده است. 😭 . 🌹 https://eitaa.com/saberin_shahid_ghafari1
🌷 🌹 ....!! 🌷با توجه به حمله دشمن حدود ساعت ٤ صبح، عراق با تجهیزات بیشتر به ما حمله نمود به طوری که ما مجبور به عقب نشینی شدیم. در حین عقب نشینی با عملیات گاز انبری که کرده بودند، من و سرباز ديگرى به اسارت آنها درآمدیم و پس از پذیرايى با قنداق و مشت و لگد بیهوش شدم.... 🌷و پس از اینکه هوش آمدم، متوجه شدم سه راهی موسیان هستیم و از آنجا به طرف مقر اصلی به مدت سه روز از لابلای لوله های طویل به طرف زندان موصل رفتیم. در بین راه تعدادی از بچه ها که زخم و خونریزی شدید داشتند به شهادت رسیدند. 🌷مجموع اسرا ١٠٠٠ نفر بودیم که ٧٠ الی ١٠٠ نفر شهید شدند. پس از اتمام آمار و برنامه کار، ما را به طرف شهر الاماره بردند و در شهر چرخاندند و پس از شادی کردن مردم ما را به زندان یا اردوگاه موصل بردند.... راوى: آزاده سرافراز رضا اصليان 🌹 https://eitaa.com/saberin_shahid_ghafari1
📚فرازی از ملاقات در ملکوت 🔸 ماه رمضان برای احمد طعم خاصی داشت. انتظار ماه رمضان را می کشید که اعتکاف کند و شبهای قدر احیا و شب زنده داری نماید. او رمضان را ایستگاهی برای توقف و به راه افتادن با نیروی بیشتر می دانست سفارش می کرد که به ایتام رسیدگی کنیم.😊 از بچه های کشافه می خواست هر کس چیزی با خود از خانه بیاورد و همه را به خانواده های مستضعفی که می شناخت می داد. 🔹 با این کار هم بخشندگی را به اعضای کشافه آموزش می داد و هم انجام کار گروهی و در واقع می خواست همه را در این امر مستحب شریک کند . بچه ها همچنان راه احمد را ادامه داده واین کار را انجام میدهند.🕊 💚 🌷 🌹 https://eitaa.com/saberin_shahid_ghafari1
هر سال محرم که می شد، با بچه های محل تکیه ای برپا میکردیم، تو پارکینگ خونه شهید ولایتی. یک سال به خاطر یه سری از مشکلات نمی خواستیم تکیه رو برپا کنیم. تو جمع رفقا حسین می گفت هر طور شده باید این سیاهی ها نصب بشه. باید این روضه ها برقرار باشه. حسینی که از جون و دل مایه می گذاشت در خونه ارباب و نمی خواست هیچ جوره کم بزاره، وقتی دید کسی همراهیش نمی کنه اومد در خونه ما. گفت من دلم نمیاد که امسال تکیه نباشه. سیاهی ها و پرچم رو ازم گرفت و رفت.. اونشب خودش تکیه رو برپا کرده بود. تنهای تنها. از قرار معلوم شب رو هم تو تکیه خوابیده بود. صبح روز بعد سراسیمه و البته با خوشحالی زنگ خونمون رو زد. بهش گفتم چی شده حسین جان!؟ گفت: دیشب که پرچم ها و سیاهی هارو نصب کردم تو همون تکیه خوابم برد. تو خواب دیدم امام حسین(ع) اومده تو پارکینگ خونمون و به من گفت احسنت! چه تکیه قشنگی زدی. دستی به سیاهی ها کشید و بهم خسته نباشید گفت. وقتی حسین این جملات رو می گفت، اشک تو چشمای قشنگش حلقه زده بود. می دیدم که چقدر خوشحاله از اینکه کارش مورد قبول ارباب واقع شده بود. اون سال تکیه مون حس و حال دیگه ای داشت... حسین جان ، محرم آقا رسیده پیش حضرت زهرا (س) رو سفیدمون کن... پ ن: عکس مربوط به عزاداری عاشورای سال 97 ، دو روز قبل از شهادت... 🌷 https://eitaa.com/saberin_shahid_ghafari1
زندگی را دوست داری عاشـقی را بیشتـر اینچنین فهمیــدم از " یا زینـب " سربند تو . . . ◻️تاریخ ولادت: ۱۳۶۵/۰۲/۱۵ ◻️محل ولادت: همدان_شهر بهار ◻️تاریخ شهادت: ۱۳۹۴/۰۷/۲۵ ◻️محل شهادت: حلب_سوریه ◽️عملیات : محرم دوستان عزیز شما را قسم به خدا که راه امام حسین (ع) را که راه عاقبت به خیری و مهمترین کار است را ادامه دهید. حسین گونه زندگی کنید که تمام عاقبت به خیری در همین راه است و همیشه یاد و خاطره شهدا را زنده نگه دارید چون شهدا همیشه زنده اند و من وجود آنها را در زندگی خود همیشه احساس می کردم. 🕊🍃 https://eitaa.com/saberin_shahid_ghafari1
۴ ◽️رمز عملیات:یا الله ◽️منطقه عملیات:جبهه شمالی ـ سلیمانیه، پنجوین ◽️زمان عملیات:۲۷ مهر ۱۳۶۲ تا ۳۰ آبان ۱۳۶۲ ◽️هدف: تصرف دره شیلر و پنجوین عراق؛ بستن راه تردد عناصر ضدانقلاب؛ خارج کردن شهر مریوان از دید و تیر دشمن ◽️فرماندهی عملیات: مشترک (سپاه پاسداران و ارتش جمهوری اسلامی) ◽️استعداد نیروهای درگیر خودی: ۴۸ گردان پیاده، ۴ گردان زرهی، ۴ گردان مکانیزه و ۳ گردان توپخانه از سپاه و ۱۷ گردان پیاده و ۸ گردان توپخانه از ارتش ◽️استعداد نیروهای درگیر دشمن: ۱۰۸ گردان پیاده، ۷ گردان زرهی، ۱ گردان مکانیزه، ۲۵ گردان کماندو، ۸ گردان گارد ریاست جمهوری و ۷ گردان توپخانه ◽️نتایج عملیات: آزادسازی حدود ۱۰۰۰ کیلومتر مربع از خاک ایران و عراق از جمله ارتفاعات مارو، گرمک، خلوزه، براله و سربراله، کنگرک، لری، سه درختی، تخم مرغی، پادگان گرمک، شهرک هرگنه، تپه شهدا، هفت توانان، پنجوین، کانی مانگا و منطقه وسیع دره شیلر و تحت کنترل قرارگرفتن شهر پنجوین و چندین روستا ۴_شاد_یادشان_گرامی 🌷 https://eitaa.com/saberin_shahid_ghafari1
دل شكسته هميشه برايمان كافيست هميشه گريه ي بي انتهايمان كافيست شكسته بالي مارا كسي نميفهمد همين نرفتن كرب و بلايمان كافيست براي اينكه شب جمعه كربلا بروم دعاي خير شهداكافيست ... ...🤲 💚 ❤️ ╭┅┈┈┈┈┈┈┈╼┅╮ 𑁍▹ ڪپی‌آزادباذڪرصلوات ◃𑁍 𑁍▹ @saberin_shahid_ghafari1◃𑁍 ╰┅╾┈┈┈┈┈┈┈┅╯
وقتی برای خدا باشی، تو را آنقدر مشهور می کند که عالم تو را بشناسد... ثمرۀ اخلاص و معامله با خدا این است. 💚 ╭┅┈┈┈┈┈┈┈╼┅╮ 𑁍▹ ڪپی‌آزادباذڪرصلوات ◃𑁍 𑁍▹ @saberin_shahid_ghafari1◃𑁍 ╰┅╾┈┈┈┈┈┈┈┅╯
⚘﷽⚘ 🔖 بخشی از وصیتنامه شهید 🌷توصیه من این است که دست از ولایت فقیه بر ندارید و نماز و حجاب خود را حفظ کنید و در راه رضای خداوند قدم بردارید و خود را به آرامش برسانید.ظهور حضرت نزدیک است ان شاا... که زمینه ساز ظهور باشید. خداحافظ ما خوشحال رفتیم... 🌹🕊 ...💫 ╭┅┈┈┈┈┈┈┈╼┅╮ 𑁍▹ کپی مطالب با لینک کانال مجاز است 𑁍▹ @saberin_shahid_ghafari1 ╰┅╾┈┈┈┈┈┈┈┅╯
💠اولین شهید زن در کرمانشاه درهمان روز شهادتش روزنامه اطلاعات تیتر میزند: 🌷(طیبه زمانی نماینده امام درطبس، به گلوله بسته شد). پدرش نماینده امام خمینی (ره) درکنگاوربود به خاطرهمین هم برخی ازنشریات تیترزدند:(دختر نماینده امام درکنگاورشهیدشد). طیبه اولین شهیدزن درکرمانشاه بود. شهیده طیبه السادات زمانی در 19 آبان سال 1334 در خانواده ای روحانی در روستای گودین شهرستان کنگاور دیده به جهان گشود. 🌹شهید طیبه‌السادات زمانی موسوی یکی از منادیان واقعی حیا وحجاب بود که در روز ۱۷ دیماه سال ۱۳۵۷ الله اکبر گویان به درجه رفیع شهادت نائل آمد. دوستانش یک روزبعدازشهادت وی دست به کارشدند و نمایشگاه عکسی را که طیبه سادات میخواست برپاکند ولی قبل از آن به شهادت رسید، به راه انداختند. عکسهایی از ظلم طاغوت و شهدا که طیبه سادات گرفته بود و قصد داشت به دیدعموم بگذارد! در سردرنمایشگاه هم قبل از عکس سایرشهدا عکس طیبه سادات را گذاشتند واین گفته اش را که: (مگر نه این است که می میریم؛ پس بگذارمرگی را انتخاب کنیم که زندگی هارا باورکند...) 🌷 🌷 ╭┅┈┈┈┈┈┈┈╼┅╮ 𑁍▹ کپی مطالب با لینک کانال مجاز است 𑁍▹ @saberin_shahid_ghafari1 ╰┅╾┈┈┈┈┈┈┈┅╯