eitaa logo
سرهنگ "پاسدارشهیدمحمدغفاری"
1هزار دنبال‌کننده
19.6هزار عکس
5.6هزار ویدیو
113 فایل
ولادت: 1363/10/30 ـــ🌺ــ شهادت:1390/6/13 اینستاگرام https://www.instagram.com/shahid.mohammad.ghafari.parsa محل شهادت:سردشت،ارتفاعات جاسوسان محل دفن:گلزارشهدای شهرهمدان 🔻نظرات وپیشنهادات🔻 @shahedesaber 🔻خادم کانال🔻 @shahid_mohamad_ghafari
مشاهده در ایتا
دانلود
۱ حضرت آقا دستور دادند: (از حالت پدافندي بيرون بياييد و حالت تهاجمی بگيريد. شما منتظر دشمن نباشيد كه بيايد و ضربه بزند و بعد دست به كار بشويد. شما باید دشمن را آواره و دربه در كنيد). از آن به بعد محور و مبناي كار، فرمايش حضرت آقا شد. شبانه روز مشغول انجام تمرين و آماده سازي براي عمليات بوديم. ماه رمضان رو به پايان بود كه اطلاع دادند آماده ي عمليات شويد. 🌹 https://eitaa.com/saberin_shahid_ghafari1
۲ ما با دشمنانی روبه رو بودیم که از طرف غربیها به پیشرفته ترین سلاحها تجهیز شده بودند، همیشه در کوه و کمر بودند بخاطر همین مساله ورزیده و آماده بودند، تمرینات سختی انجام میدادند و بسیار هم جنگجو بودند. https://eitaa.com/saberin_shahid_ghafari1
۳ بچه های ما هم واقعاً شجاعت داشتند. ما بیسیم هاشون رو که شنود میکردیم میگفتند: اینها دیگه کی هستند. تا حالا اینجور نیروی شجاع و نترس ندیده بودیم. با حضور ما نیروهای پژاک در منطقه روحیه ي خودشون رو باخته بودند. ً چون قبلا هم یگانهایی از سپاه که تو منطقه بودند ضربات خوبی به اونها زده بودند. جعفر خان همراه پنج نفر از بچه ها از جمله شهیدان امیدپور و بریهی از عملیات برگشتند. چهره هاشون حسابی خاکی و خسته نشون میداد. جعفر خان گفت: بچه ها بلند شید اينها رو ببوسيد. هركدوم از اینها يه شهید زنده است!! باید میدیدید که دشمن رو چطور به زانو درآوردند. عيد فطر در منطقه بودیم و نماز عيد را همونجا توي پادگان خوانديم. https://eitaa.com/saberin_shahid_ghafari1
۴ رفتيم اروميه. در پادگان مستقر شديم و تمرينات تاكتيكي را آغاز كرديم. ما باید با آمادگی کامل وارد منطقه می شدیم. جعفر خان و شهید بریهی، همراه چند تا دیگه از بچه ها مدتی بود که در منطقه بودند. به همین خاطر روزه هاشون رو میگرفتند. اونها با زبان روزه تمرینات سخت را پابه پای بچه ها انجام میدادند. https://eitaa.com/saberin_shahid_ghafari1
۵ قبل از اینکه به آخرین مأموریت برویم، همراه بچه ها رفتیم مشهد. مشخص بود که یه سری از بچه ها زیارتشون فرق میکنه! شهدا را در آخرین زیارتها میشد تشخیص داد! مثلا ، سید محمود موسوي و چند نفر دیگه از شهدا میگفتند: فقط از آقا شهادت خواستیم. به گردان آماده باش دادند. قرار شد نیروها برای آخرین مأموریت تقسیم بندی شوند. به ما گفتند حدود بيست نفر میخواهیم به صورت داوطلب که در یک مأموریت ویژه شرکت کنند. https://eitaa.com/saberin_shahid_ghafari1
۶ در واقع براي این مأموریت یک گروه پیشمرگ میخواستند که به عنوان خط شکن جلوتر از همه به همراه جعفر خان حرکت کنند و بالا بروند. نکته ي قابل توجه اینکه ارتفاع جاسوسان، که محل اصلی عملیات بود، پر بود از تله های انفجاری، کمین، سنگرهای کمین و... اولین کسی که آمد و ثبت نام کرد محمد غفاری بود. بعد شهید رضایی، شهید بریهی، شهید بابايی زاده، صفری تبار و بقیه ی بچه ها https://eitaa.com/saberin_shahid_ghafari1
۷ بچه ها آنقدر آماده ی شهادت بودند که خیلی بیشتر از بيست نفر داوطلب شدند! شرایط خیلی سخت بود. در گرمای شدید تابستان هر روز صبح می رفتیم پیاده روی و تمرینات داشتیم تا برای روز مشخص شده آماده باشیم. حال و هوای بچه ها در آن زمان خیلی تغییر کرده بود. خیلی ها وصیتنامه می نوشتند؛ چون می دانستند شهید خواهند شد... https://eitaa.com/saberin_shahid_ghafari1
۸ روز جمعه 11 شهریور نماز عید فطر را خواندیم. آماده ی حرکت به سوی منطقه ي عملياتي شدیم. واحدهای مختلف سپاه که بیشتر آنها زرهی و توپخانه بودند ،در این منطقه مستقر شده بودند. تک تیراندازهای دشمن در بهترین شرایط مستقر بودند و حرکت هر جنبنده ای را زیر نظر داشتند. یوسف فدایی نژاد مورد هدف عوامل ضدانقلاب حاضر در منطقه قرار گرفت. او همه گونه تجهیزات دفاعي بسته بود اما صورتش مورد اصابت قرار گرفت. روز بعد بچه ها آخرین دستورات را گرفتند و با رعایت کامل موازین امنیتی راهی منطقه ي عملیاتی شدند. ما در سنگرهای پراکنده در پایین ارتفاع مستقر شدیم. غروب 12 شهریور غروب دلگیری داشت. بچه ها منتظر دستور حرکت بودند. سکوت در منطقه حاکم بود... https://eitaa.com/saberin_shahid_ghafari1
۹ دو شب بود که بچه ها منتظر حمله بودند. همه آماده و قبراق منتظر دستور بودیم. كم كم لحظه ي موعود فرارسيد. بچه ها با هم شوخي ميكردند. بيشتر از همه شهيد بريهي سربه سر بقيه ميگذاشت. آتش دشمن شروع شد! به صورت انفرادی پخش شدیم. هر کس تو حال خودش بود. حال عجیبی بین بچه ها حاکم بود. مخصوصاً بچه هایی که در تیم هجوم بودند. همه روحیه ي خیلی خوبی داشتند. حتی برخی از بچه ها برای اومدن جلو التماس میکردند. زیاد به مأموریتهای خطرناک رفته بودیم اما این دفعه واقعاً فضا عجیب بود. شهادت یوسف فدایی نژاد و خوابی که جعفر خان دیده بود شرایط را اینگونه کرد. https://eitaa.com/saberin_shahid_ghafari1
۱۰ توسلات بچه ها رنگ و بوی خاصی گرفته بود. عصر همان روز سردار پاکپور به جعفر خان گفت: اینجا خیلی مواظب باش! مأموریت خطرناکیه! جعفر خان هم گفت: حاجی اگه اینجا شهید نشم، دیگه شهید نمیشم!! یعنی خدا چه کسانی رو انتخاب کرده؟! کدوم یک از بچه ها تقدیر شهادت تو شب قدر براشون نوشته شده؟ کی قراره از رفقاش جا بمونه!؟ به یقین رسیده بودیم که یه سری از بچه ها از جمع ما خواهند رفت. شهید حسين رضايي مثل هميشه قرآن ميخواند. شهید صمد اميدپور دعا ميخواند. بهش ميگفتيم تو نخون تو شهيد نميشي! شهيد سید محمود موسوی تو حال خودش بود و گریه میکرد... https://eitaa.com/saberin_shahid_ghafari1
۱۱ در تاریکی هوا نماز جماعت زیر آتش دشمن خوانده شد. آخرین نماز خیلی از بچه ها بود و نماز عجیبی هم شد! بعد از نماز شهید موسوی پیشنهاد داد که زیارت عاشورا بخوانیم. زيارت عاشورای با معنویتی بود. دوازده نفر از بچه هايي كه بين ما بودند چند ساعت ديگر قرار بود شهيد بشوند! بعد از زيارت عاشورا شهید موسوی کمی قرآن خواند و استخاره گرفت. بسم الله گفت و قرآن را باز کرد. آیه ي عجیبی آمد. مضمون آیه را برای ما گفت: در ابتدای آیه وعده ي بهشت داده شده بود، آخر آیه هم به شهادت ختم شده بود. و اینکه توكلتان به خدا باشه كه شما پيروزيد و خدا با شماست. به شوخي گفتيم: سيد جان تو هم با اين استخاره گرفتنت. همه رو به كشتن دادی رفت! شهید بریهی حسابی شاد بود . وقتی آذوقه ها رو دادند به یکی از بچه ها که نگران عملیات بود، گفت: بابا بیا یه لقمه بخور، بیخیال سخت نگیر، نترس، فوقش شهید میشیم دیگه!! اون وقته که میریم بهشت!! جالب بود! روحیه ي نیروها حتی از فرمانده ها بهتر بود! https://eitaa.com/saberin_shahid_ghafari1
۱۲ نیمه های شب بود. سحر یکشنبه 13 شهریور سال 1390 وسايل و تجهيزاتي كه لازم بود بستيم و از زير قرآن رد شديم. محمد (غفاری )و حسین (رضايی) جلوتر از همه حرکت می کردند. ساعت یک بامداد به سمت قله ي جاسوسان حرکت کردیم. زير لب وَجَعلْنا و آيت الكرسي و صلوات زمزمه ميكرديم. دریک ستون حرکت می کردیم، جعفر خان یه سری نکته ها را میگفت و هر کدام از بچه ها بر میگشت و به نفر بعدی میگفت. ...... وقتی حسابی جلو رفتیم جعفر خان رمز عمليات را اعلام كرد: يا علي بن ابيطالب ياعلي بن ابيطالب https://eitaa.com/saberin_shahid_ghafari1