✍علی آقا به دریا خیره شد.
زندگی هم مثل دریاست؛اگه آب دریا یه جا بمانه، میگنده. باید مثل ای دریا در حرکت بود؛ حرکت هم سختی داره. عظمت و زیبایی دریا به خاطر حرکتشه. اگه ای آبا رِ یه جا جمع کنیم، گنداب میشه. من دوست دارم مثل ای دریا باشم. دوست دارم در حرکت باشم. دوست دارم سختی بکشم. دوست دارم به اقیانوس برسم. برا رسیدن به اقیانوس هرکاری میکنم. تو هم همینطوری. نه؟
علی آقا با حرفهایش مرا به فکر فرو برده بود. فکر کردم اقیانوسی که او میخواست به آن برسد چی و کجا بود؟
بی هدف گفتم: "اوهوم..."
.
.
.
« فرشته ،این دنیا صفر تا صدش یه روز تمام می شه . همه بالاخره می میریم. اما ، فرصت #شهادت همین چند روزه است.»بعد رو به قبله نشست. دست هایش را به شکل #دعا بالا گرفت و با التماس گفت: « خدایا خودت از نیاز همه بنده هات آگاهی. میدانی برام تو رختخواب مُردن ننگه. خدایا شهادتِ نصیبم کن.» هیچ وقت پیش کسی گریه نمی کرد. در اوج غم و ناراحتی سرخ می شد،اما گریه نمی کرد. اما این بار پیش من زد زیر گریه و با بغض و حسرت گفت: « وقتی مصیب شهید شده بود ، یه شب خوابشِ دیدم. دستشِ گرفتم و گفتم : مصیب، من و تو همه راهکارها رو با هم قفل کردیم.تو رو بخدا این راهکار آخریِ به من بگو. مصیب جواب نداد. دستشِ سفت چسبیدم. می دانستم اگه تو خواب دست مرده رو بگیری و قَسَمِش بدی، هرچه بپرسی جواب می ده . گفتم وِلت نمی کنم تا راهکار رو بهم نگی. فکر می کنی مصیب چی گفت؟ گفت راهکارش اشکه اشک. فرشته راهکار شهادت اشکه. »
دوباره دستش رو به حالت دعا بالا گرفت و گفت :« بارالها، اگه شهادتِ با اشک می دی، اشکا و گریه های منِ عاجزِ رو سیاه رو قبول کن . »
#برشی_از_کتاب
#گلستان_یازدهم
🌷خاطرات #شهید_علی_چیت_سازیان
🌹 https://eitaa.com/saberin_shahid_ghafari1