Lalaei-Emam-Zaman-Lalaei-Gole-Ziba-SoftGozar.com.mp3
6.14M
لالایی امام زمانی برای کوچولوهای نازتون☺️
کانال سبک زندگی مهدوی
@sabke_zendegie_mahdavi
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
لذت ببر از مناجات با پروردگار... بذار خدا بغلت کنه و بهت بگه نترس... نمیبرمت جهنم...
استاد پناهیان
کانال سبک زندگی مهدوی
@sabke_zendegie_mahdavi
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫⇠ #دختر_شینا
📌خاطرات قدم خیر محمدی کنعان
(همسر سردار شهید حاج ستار ابراهیمی)
✍خاطره نگار: بهناز ضرابی زاده
از امروز در کانال سبک زندگی مهدوی
می توانید روزی دو قسمت از این کتاب
زیبا رو مطالعه کنید 🙏
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
کانال سبک زندگی مهدوی
@sabke_zendegie_mahdavi
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
#داستان_واقعی
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت :5⃣1⃣
#فصل_سوم
کمی این پا و آن پا کردم و بلند شدم تا از زیر نگاه های سنگینش فرار کنم، ایستاد وسط چهارچوبِ در، دست هایش را باز کرد و جلوی راهم را گرفت. با لبخندی گفت: «کجا؟! چرا از من فرار می کنی؟! بنشین باهات کار دارم.»
سرم را پایین انداختم و نشستم. او هم نشست؛ البته با فاصله خیلی زیاد از من. بعد هم یک ریز شروع کرد به حرف زدن. گفت دوست دارم زنم این طور باشد. آن طور نباشد. گفت: «فعلاً سربازم و خدمتم که تمام شود، می خواهم بروم تهران دنبال یک کار درست و حسابی.» نگرانی را که توی صورتم دید، گفت: «شاید هم بمانم همین جا توی قایش.»
از شغلش گفت که سیمان کار است و توی تهران بهتر می تواند کار کند.
همان طور سرم را پایین انداخته بودم. چیزی نمی گفتم. صمد هم یک ریز حرف می زد. آخرش عصبانی شد و گفت: «تو هم چیزی بگو. حرفی بزن تا دلم خوش شود.»
چیزی برای گفتن نداشتم. چادرم را سفت از زیر گلو گرفته بودم و زل زده بودم به اتاق روبه رو. وقتی دید تلاشش برای به حرف درآوردنم بی فایده است، خودش شروع کرد به سؤال کردن. پرسید: «دوست داری کجا زندگی کنی؟!»
جواب ندادم. دست بردار نبود. پرسید: «دوست داری پیش مادرم زندگی کنی؟!»
بالاخره به حرف آمدم؛ اما فقط یک کلمه: «نه!» بعد هم سکوت.
ادامه دارد...✒️
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت :6⃣1⃣
#فصل_سوم
وقتی دید به این راحتی نمی تواند من را به حرف درآورد، او هم دیگر حرفی نزد. از فرصت استفاده کردم و به بهانه کمک به خدیجه رفتم و سفره را انداختم. غذا را هم من کشیدم. خدیجه اصرار می کرد: «تو برو پیش صمد بنشین با هم حرف بزنید تا من کارها را انجام بدهم»، اما من زیر بار نرفتم، ایستادم و کارهای آشپزخانه را انجام دادم. صمد تنها مانده بود. سر سفره هم پیش خدیجه نشستم.
بعد از شام، ظرف ها را جمع کردم و به بهانه چای آوردن و تمیز کردن آشپزخانه، از دستش فرار کردم.
صمد به خدیجه گفته بود: «فکر کنم قدم از من خوشش نمی آید. اگر اوضاع این طوری پیش برود، ما نمی توانیم با هم زندگی کنیم.»
خدیجه دلداری اش داده بود و گفته بود: «ناراحت نباش. این مسائل طبیعی ست. کمی که بگذرد، به تو علاقه مند می شود. باید صبر داشته باشی و تحمل کنی.»
صمد بعد از اینکه چایش را خورد، رفت. به خدیجه گفتم: «از او خوشم نمی آید. کچل است.» خدیجه خندید و گفت: «فقط مشکلت همین است. دیوانه؟! مثل اینکه سرباز است. چند ماه دیگر که سربازی اش تمام شود، کاکلش درمی آید.»
بعد پرسید: «مشکل دوم؟!»
ادامه دارد...✒️
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
کانال سبک زندگی مهدوی
@sabke_zendegie_mahdavi
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت :7⃣1⃣
#فصل_سوم
گفتم: «خیلی حرف می زند.»
خدیجه باز خندید و گفت: «این هم چاره دارد. صبر کن تو که از لاکت درآیی و رودربایستی را کنار بگذاری، بیچاره اش می کنی؛ دیگر اجازه حرف زدن ندارد.»
از حرف خدیجه خنده ام گرفت و این خنده سر حرف و شوخی را باز کرد و تا دیروقت بیدار ماندیم و گفتیم و خندیدیم.
چند روز بعد، مادر صمد خبر داد می خواهد به خانه ما بیاید.
عصر بود که آمد؛ خودش تنها، با یک بقچه لباس. مادرم تشکر کرد. بقچه را گرفت و گذاشت وسط اتاق و به من اشاره کرد بروم و بقچه را باز کنم. با اکراه رفتم نشستم وسط اتاق و گره بقچه را باز کردم. چندتایی بلوز و دامن و پارچه لباسی بود، که از هیچ کدامشان خوشم نیامد. بدون اینکه تشکر کنم، همان طور که بقچه را باز کرده بودم، لباس ها را تا کردم و توی بقچه گذاشتم و آن را گره زدم.
مادر صمد فهمید؛ اما به روی خودش نیاورد. مادرم هی لب گزید و ابرو بالا انداخت و اشاره کرد تشکر کنم، بخندم و بگویم که قشنگ است و خوشم آمده، اما من چیزی نگفتم. بُق کردم و گوشه اتاق نشستم.
مادر صمد رفته بود و همه چیز را برای او تعریف کرده بود. چند روز بعد، صمد آمد.
ادامه دارد...✒️
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت :8⃣1⃣
#فصل_سوم
کلاه سرش گذاشته بود تا بی موی اش پیدا نباشد. یک ساک هم دستش بود. تا من را دید، مثل همیشه لبخند زد و ساک را داد دستم و گفت: «قابلی ندارد.»
بدون اینکه حرفی بزنم، ساک را گرفتم و دویدم طرف یکی از اتاق های زیرزمین. دنبالم آمد و صدایم کرد. ایستادم. دم در اتاق کاغذی از جیبش درآورد و گفت: «قدم! تو را به خدا از من فرار نکن. ببین این برگه مرخصی ام است. به خاطر تو از پایگاه مرخصی گرفتم. آمده ام فقط تو را ببینم.»
به کاغذ نگاه کردم؛ اما چون سواد خواندن و نوشتن نداشتم، چیزی از آن سر درنیاوردم. انگار صمد هم فهمیده بود، گفت: «مرخصی ام است. یک روز بود، ببین یک را کرده ام دو. تا یک روز بیشتر بمانم و تو را ببینم. خدا کند کسی نفهمد. اگر بفهمند برگه مرخصی ام را دست کاری کرده ام، پدرم را درمی آورند.»
می ترسیدم در این فاصله کسی بیاید و ببیند ما داریم با هم حرف می زنیم. چیزی نگفتم و رفتم توی اتاق. نمی دانم چرا نیامد تو. از همان جلوی در گفت: «پس لااقل تکلیف مرا مشخص کن. اگر دوستم نداری، بگو یک فکری به حال خودم بکنم.»
باز هم جوابی برای گفتن نداشتم. آن اتاق دری داشت که به اتاقی دیگر باز می شد. رفتم آن یکی اتاق. صمد هم بدون خداحافظی رفت. ساک دستم بود.
ادامه دارد...✒️
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
کانال سبک زندگی مهدوی
@sabke_zendegie_mahdavi
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
#هرروزیک_آیه
✨أَلَمْ يَأْنِ لِلَّذِينَ آمَنُوا أَنْ تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ
✨لِذِكْرِ اللَّهِ وَمَا نَزَلَ مِنَ الْحَقِّ ﴿۱۶﴾
⏰ ﺁﻳﺎ ﻭﻗﺖ ﺁﻥ ﻧﺮﺳﻴﺪﻩ ﺍﺳﺖ
❤️ ﻛﻪ ﺩﻟﻬﺎﻯ ﻣﻮﻣﻨﺎﻥ
🙏ﺩﺭ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﺫﻛﺮ ﺧﺪﺍ ﻭ ﺁﻧﭽﻪ ﺍﺯ ﺣﻖ
ﻧﺎﺯﻝ ﻛﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ ﺧﺎﺷﻊ ﮔﺮﺩﺩ(۱۶)⁉️
📚سوره مبارکه الحدید
✍آیه ۱۶
کانال سبک زندگی مهدوی
@sabke_zendegie_mahdavi
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
⭕️ چندهمسری نه سنت پیامبره نه حکم خداست
🔻دوباره نمیدونم چرا بحث چندهمسری رو راه انداختن. منم قصد داشتم دربارهش حرف نزنم و نمیزنم. فقط تو کلیپی که از یک آقایی با چهارهمسر منتشر شده بود، اشاره شد به اینکه چندهمسری سنت حسنه پیامبر(ص) بود که لازم دیدم این جمله رو توضیح بدم
🔻سنت پیامبر(ص) در زندگی با حضرت خدیجه بود که 25 سال پیامبراکرم با خدیجه زندگی کرد و همسر دیگری اختیار نکرد. ازدواجهای پیامبر(ص) به دستور خدا بود و جنبههای مهم سیاسی و اجتماعی داشت و همگی بعد از تشکیل حکومت انجام شد، یعنی زمانی بود که پیامبر قدرت داشت، و هر ازدواجی با هرقبیلهای باعث اسلام آوردن اون قبیله میشد، باعث اتمام جنگهای قبیلهای میشد. کما اینکه بعد از تثبیت اسلام و گسترشش، آیه 52 سوره احزاب نازل شد و پیامبر(ص) رو از ازدواج مجدد منع کرد. پس هیچکس نباید خودش رو با پیامبر و دیگر معصومین مقایسه کنه، ازدواج معصومین دلایل خاص خودش رو داشت. پیامبر(ص) فرمود، ازدواج سنت من است، نه تعدد زوجات
🔻اصلا فرضاََ چندهمسری سنت پیامبر(ص) بود، پیامبر غالب زنهایی که داشت، بیوههایی بودن که هم سنشون بالا بود و هم چندتا بچه داشتن، مث امسلمه که پیرزنی بود با چهاربچه. اگه راست میگی میخوای سنت پیامبر رو عمل کنی، برو بیوههایی که چندتا بچه دارن رو بگیر. چرا میری دخترای مجرد رو میگیری؟ هنوز پسرای مجرد تموم نشدن. اجازه بده مجردا، مجردارو بگیرن. میخوای بگی تعداد مجردای دختر بیشتر از پسرن. باشه، قبول، اجازه بده فعلا پسرای مجرد، دخترای مجردو بگیرن هر وقت پسرا تموم شدن، توی متاهل برو دخترای مجرد رو نجات بده😐. چرا تلاشت رو نمیکنی تا دختر پسرای مجرد رو بهم برسونی؟ اینطوری نمیشه نجاتشون داد؟
🔻بعضیا هم میگن چندهمسری حکم و دستور خداست، با حکم خدا مقابله نکن. این دیگه خندهدار تره.
👤 #حسین_دارابی
کانال سبک زندگی مهدوی
@sabke_zendegie_mahdavi
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🔴 آشپزی با طعم معنویّت
🌸🍃 خانمها باید بدانند طبق آموزههای دینی، نَفَس آنها، افکار و نیّات ایشان هنگام پختن غذا بر روی طعم آن و اثرگذاری آن بر جسم، نقش دارد.
🌸🍃هر روز ثواب پختن غذای خود را به یکی از اهل بیت علیهم السلام اهدا کنید تا برکات آن را مشاهده کنید.
🌸🍃 به هنگام طبخ غذا، زبانتان مشغول #صلوات و ذکر خدا باشد. از خدا بخواهید توان و نیرویی که از این غذا در بدن اهل خانه ایجاد میشود در راه عبادت، خدمت به دیگران، رضایت خدا و غیر گناه صرف شود.
🌸🍃 از خدا بخواهید از برکات ذکر و دعایی که هنگام پختن این غذا بر زبان جاری میکنید ایجاد محبّت و علاقهی جدید بین شما و همسرتان باشد.
کانال سبک زندگی مهدوی
@sabke_zendegie_mahdavi
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
قشنگ ترین شعر و سرودِ توی دنیا ؛ اشهد ان علیا ولی الله.mp3
386.7K
🎙شعر زیبا برای بیدار کردن کودکان برای #نماز_صبح
💠 قشنگ ترین شعر و سرود توی دنیا، اشهد انّ علیاً ولیّ الله
💠 بیدار شو از خواب نازنین که صبح شده باز، اشهد انّ علیّاً ولیّ الله
💠 #خروس دوباره میخونه کوچولوی ناز، اشهد انّ علیّاً ولیّ الله
کانال سبک زندگی مهدوی
@sabke_zendegie_mahdavi
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃