eitaa logo
🇸🇩 زندگی مهدوی 🇸🇩
419 دنبال‌کننده
5.7هزار عکس
10.2هزار ویدیو
92 فایل
🌹وقت تولدم که مؤذن مرا گرفت 🌹درگوش من به جای اذان گفت یاحسین 🌹درمکتب تو غیر دو واژه نخوانده ام 🌹در ابتدا حسین و در انتها حسین 🌷اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ 🌷وَ على عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ 🌷وَ علی اَوْلادِ الْحُسَیْنِ 🌷وَ علی اَصْحابِ الْحُسین
مشاهده در ایتا
دانلود
🇸🇩 زندگی مهدوی 🇸🇩
🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃 🌼🍃🌼🍃 🍃🌼🍃 🌼🍃 🍃 ‍ ‍ ✫⇠ #دختر_شینا ✫⇠قسمت :7⃣7⃣ #فصل_نهم قابلمه غذا را آوردم. گفتم: «آن را
🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃 🌼🍃🌼🍃 🍃🌼🍃 🌼🍃 🍃 ‍ ✫⇠ ✫⇠قسمت :9⃣7⃣ گفت: «با بچه های مسجد قرار گذاشتیم بعد از اذان راه بیفتیم. گفتم که، امام دارد می آید.» یک دفعه اشک هایم سرازیر شد. گفتم: «از آن وقت که اسمت روی من افتاد، یا سرباز بودی، یا دنبال کار. حالا هم که این طور. گناه من چیست؟! از روز عروسی تا حالا، یک هفته پیشم نبودی. رفتی تهران پی کار، گفتی خانه مان را بسازیم، می آیم و توی قایش کاری دست و پا می کنم. نیامدی. من که می دانم تهران بهانه است. افتاده ای توی خط تظاهرات و اعلامیه پخش کردن و از این جور حرف ها. تو که سرت توی این حرف ها بود، چرا زن گرفتی؟! چرا مرا از حاج آقایم جدا کردی. زن گرفتی که این طور عذابم بدهی. من چه گناهی کرده ام. شوهر کردم که خوشبخت شوم. نمی دانستم باید روز و شب زانوی غم بغل کنم و بروم توی فکر خیال که امشب شوهرم می آید، فردا شب می آید...» خدیجه با صدای گریه من از خواب بیدار شده بود و گریه می کرد. صمد رفت گهواره را تکان داد و گفت: «راست می گویی. هر چه تو بگویی قبول دارم. ولی به جان قدم، این دفعه دیگر دفعه آخر است. بگذار بروم امامم را ببینم و بیایم. اگر از کنارت جم خوردم، هر چه دلت خواست بگو.» خدیجه اتاق را روی سرش گذاشته بود. بندهای گهواره را باز کردم و بچه را بغل گرفتم. گرسنه اش بود. آمد، نشست کنارم. خدیجه داشت قورت قورت شیر می خورد. ادامه دارد...✒️ ✫⇠ ✫⇠قسمت :0⃣8⃣ خم شد و او را بوسید. صدایش را عوض کرد و با لحن بچه گانه ای گفت: «شرمنده تو و مامانی هستم. قول می دهم از این به بعد کنارتان باشم. آقای خمینی دارد می آید. تو و مامان دعا کنید صحیح و سالم بیاید.» بعد بلند شد و به من نگاه کرد و با یک حالتی گفت: «قدم! نفس تو خیر است. تازه از گناه پاک شده ای. برای امام دعا کن به سلامت هواپیمایش بنشیند.» با گریه گفتم: «دلم برایت تنگ می شود. من کی تو را درست و حسابی ببینم...» چشم هایش سرخ شد گفت: «فکر کردی من دلم برای تو تنگ نمی شود؟! بی انصاف! اگر تو دلت فقط برای من تنگ می شود، من دلم برای دو نفر تنگ می شود.» خم شد و صورتم را بوسید. صورتم خیسِ خیس بود. چند روز بعد، انگار توی روستا زلزله آمده باشد، همه ریختند توی کوچه ها، میدان وسط ده و روی پشت بام ها. مردم به هم نقل و شیرینی تعارف می کردند. زن ها تنورها را روشن کرده و نان و کماج می پختند. می گفتند: «امام آمده.» در آن لحظات به فکر صمد بودم. می دانستم از همه ما به امام نزدیک تر است. دلم می خواست پرنده ای بودم، پرواز می کردم و می رفتم پیش او و با هم می رفتیم و امام را می دیدیم. ادامه دارد...✒ 🌼🍃 🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🍃 کانال سبک زندگی مهدوی @sabke_zendegie_mahdavi 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🇸🇩 زندگی مهدوی 🇸🇩
🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃 🌼🍃🌼🍃 🍃🌼🍃 🌼🍃 🍃 ‍ ✫⇠ #دختر_شینا ✫⇠قسمت :9⃣7⃣ #فصل_نهم گفت: «با بچه های مسجد قرار گذاشتیم
🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃 🌼🍃🌼🍃 🍃🌼🍃 🌼🍃 🍃 ✫⇠ ✫⇠قسمت :1⃣8⃣ توی قایش یکی دو نفر بیشتر تلویزیون نداشتند. مردم ریخته بودند جلوی خانه آن ها. حیاط و کوچه از جمعیت سیاهی می زد. می گفتند: «قرار است تلویزیون فیلم ورود امام و سخنرانی ایشان را پخش کند.» خیلی از پسرهای جوان و مردها همان موقع ماشین گرفتند و رفتند تهران. چند روز بعد، صمد آمد، با خوشحالی تمام. از آن وقتی که وارد خانه شد، شروع کرد به تعریف کردن. می گفت: «از دعای خیر تو بود حتماً. توی آن شلوغی و جمعیت خودم را به امام رساندم. یک پارچه نور است امام. نمی دانی چقدر مهربان است. قدم! باورت می شود امام روی سرم دست کشید. همان وقت با خودم و خدا عهد و پیمان بستم سرباز امام و اسلام شوم. قسم خورده ام گوش به فرمانش باشم. تا آخرین نفس، تا آخرین قطره خونم سربازش هستم. نمی دانی چه جمعیتی آمده بود بهشت زهرا. قدم! انگار کل جمعیت ایران ریخته بود تهران. مردم از خیلی جاها با پای پیاده خودشان را رسانده بودند بهشت زهرا. از شب قبل خیابان ها را جارو کرده بودند، شسته بودند و وسط خیابان ها را با گلدان و شاخه های گل صفا داده بودند. نمی دانی چه عظمت و شکوهی داشت ورود امام. مرد و زن، پیر و جوان ریخته بودند توی خیابان ها. موتورم را همین طوری گذاشته بودم کنار خیابان. تکیه اش را داده بودم به درخت، بدون قفل و زنجیر. رفته بودم آنجایی که امام قرار بود سخنرانی کند. بعد از سخنرانی امام، موقع برگشتن یک دفعه به یاد موتورم افتادم. ادامه دارد...✒️ ❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨ ✫⇠ ✫⇠قسمت :2⃣8⃣ تا رسیدم، دیدم یک نفر می خواهد سوارش شود. به موقع رسیده بودم. همان لحظه به دلم افتاد. اگر برای این مرد کاری انجام دهم، بی اجر و مزد نمی ماند. اگر دیرتر رسیده بودم، موتورم را برده بودند.» بعد زیپ ساکش را باز کرد و عکس بزرگی را که لوله کرده بود، درآورد. عکس امام بود. عکس را زد روی دیوار اتاق و گفت: «این عکس به زندگی مان برکت می دهد.» از فردای آن روز، کار صمد شروع شد. می رفت رزن فیلم می آورد و توی مسجد برای مردم پخش می کرد. یک بار فیلم ورود امام و فرار شاه را آورده بود. می خندید و تعریف می کرد وقتی مردم عکس شاه را توی تلویزیون دیدند، می خواستند تلویزیون را بشکنند. بعد از عید، صمد رفت همدان. یک روز آمد و گفت: «مژده بده قدم. پاسدار شدم. گفتم که سرباز امام می شوم.» آن طور که می گفت، کارش افتاده بود توی دادگاه انقلاب. شنبه صبح زود می رفت همدان و پنج شنبه عصر می آمد. برای اینکه بدخلقی نکنم، قبل از اینکه اعتراض کنم، می گفت: «اگر بدانی چقدر کار ریخته توی دادگاه. خدا می داند اگر به خاطر تو و خدیجه نبود، این دو روز هم نمی آمدم.» ادامه دارد... 🌼🍃 🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🍃 کانال سبک زندگی مهدوی @sabke_zendegie_mahdavi 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🇸🇩 زندگی مهدوی 🇸🇩
🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃 🌼🍃🌼🍃 🍃🌼🍃 🌼🍃 🍃 ✫⇠ #دختر_شینا ✫⇠قسمت :1⃣8⃣ #فصل_نهم توی قایش یکی دو نفر بیشتر تلویزیون ند
🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃 🌼🍃🌼🍃 🍃🌼🍃 🌼🍃 🍃 ‍ ‍ ✫⇠ ✫⇠قسمت :3⃣8⃣ تازه فهمیده بودم دوباره حامله شده ام. حال و حوصله نداشتم. نمی دانستم چطور خبر را به دیگران بدهم. با اوقات تلخی گفتم: «نمی خواهد بروی همدان. من حالم خراب است. یک فکری به حالم بکن. انگار دوباره حامله شده ام.» بدون اینکه خم به ابرو بیاورد، زود دست هایش را گرفت رو به آسمان و گفت: «خدا را شکر. خدا را صدهزار مرتبه شکر. خدایا ببخش این قدم را که این قدر ناشکر است. خدایا! فرزند خوب و صالحی به ما عطا کن.» از دستش کفری شده بودم. گفتم: «چی؟! خدا را شکر، خدا را شکر. تو که نیستی ببینی من چقدر به زحمت می افتم. دست تنها توی این سرما، باید کهنه بشویم. به کارِ خانه برسم. بچه را تر و خشک کنم. همه کارهای خانه ریخته روی سر من. از خستگی از حال می روم.» خندید و گفت: «اولاً هوا دارد رو به گرمی می رود. دوماً همین طور الکی بهشت را به شما مادران نمی دهند. باید زحمت بکشید.» گفتم: «من نمی دانم. باید کاری بکنی. خیلی زود است، من دوباره بچه دار شوم.» گفت: «از این حرف ها نزن. خدا را خوش نمی آید. خدیجه خواهر یا برادر می خواهد. دیر یا زود باید یک بچه دیگر می آوردی. امسال نشد، سال دیگر. این طوری که بهتر است. با هم بزرگ می شوند.» ادامه دارد...✒️ ✫⇠ ✫⇠قسمت :4⃣8⃣ یک جوری حرف می زد که آدم آرام می شد. کمی تعریف کرد، از کارش گفت، سربه سر خدیجه گذاشت. بعد هم آن قدر برای بچه دوم شادی کرد که پاک یادم رفت چند دقیقه پیش ناراحت بودم. صمد باز پیش ما نبود. تنها دل خوشی ام این بود که از همدان تا قایش نزدیک تر از همدان تا تهران است. روز به روز سنگین تر می شدم. خدیجه داشت یک ساله می شد. چهار دست و پا راه می رفت و هر چیزی را که می دید برمی داشت و به دهان می گذاشت. خیلی برایم سخت بود با آن شکم و حال و روز دنبالش بروم و مواظبش باشم. از طرفی، از وقتی به خانه خودمان آمده بودیم، از مادرم دور شده بودم. بهانه پدرم را می گرفتم. شانس آورده بودم خانه حوری، خواهرم، نزدیک بود. دو سه خانه بیشتر با ما فاصله نداشت. خیلی به من سر می زد. مخصوصاً اواخر حاملگی ام هر روز قبل از اینکه کارهای روزانه اش را شروع کند، اول می آمد سری به من می زد. حال و احوالی می پرسید. وقتی خیالش از طرف من آسوده می شد، می رفت سر کار و زندگی خودش. بعضی وقت ها هم خودم خدیجه را برمی داشتم می رفتم خانه حاج آقایم. سه چهار روزی می ماندم. اما هر جا که بودم، پنج شنبه صبح برمی گشتم. دستی به سر و روی خانه می کشیدم. صمد عاشق آبگوشت بود. ادامه دارد...✒️ 🌼🍃 🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🍃 کانال سبک زندگی مهدوی @sabke_zendegie_mahdavi 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
﷽ 🍃 شیطان گاهی شما را بین دو تا خیر، مخیر میکنه!! 🍃 ارتفاع نگاه شماست یاصاحب الزمان!! ⁉️باید داشت نسبت به اهل بیت علیهماالسلام یا 🤔 🌴 با سخنرانی 🌴 اَللّهُــمَّ عَجـِّـل لِوَلیِّــکَ الفَــــرَج کانال سبک زندگی مهدوی @sabke_zendegie_mahdavi 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
وقتی حال روحی و روانیت خوش نیست و غمگینی 🙁☹️😢 وقتی احساس 💨🌪اندوه میکنی و 🌧⛈🌨 غم و سرزمین وجودتو تسخیر کرده ... وقتی ناراحتی و مکدری و از دست همسر یا فرزند نازنینت خسته و گرفته ای 🌑🌘 ... به هر دلیلی ... چه 💥حق باهات باشه و 💥 چه نه ... ⛔️ ننشین یه جا و کز نکن یه گوشه و مثل پرنده زخمی سرتو لای پرات قایم نکن و غرق دریای غم نشو🚫🚫 خب چیکار باید کرد ؟؟؟🙎🙍 از جا بلند شو و حرکت کن ... 🚶🏃 اگه میتونی به جایی بری حتما برو و تعلل و سستی نکن ... 🌳🌲 پارک ... 👟👟پیاده روی ... حتی یه 🍠🧀🍞خرید ساده مثل یه سطل کوچیک ماست یا نیم کیلو پیاز ... 🍆🍅 اگه میتونی برو نماز جماعت 🕌... اگه میتونی برو ⛹باشگاه یا 🏊🏊استخر ورزش جمعی ... اگه امکانشو نداری خودت تو 🏃🏃خونه ورزش کن ... شروع کن ... یه آهنگ با نشاط بزار و به شدت حرکت کن تا به اصطلاح خیس عرق بشی ... بعد هم یه 🚿🛁🛀دوش ولرم ... 😍 قطعا حالت بهتر میشه .... بهت قول میدم 👌. 🚨هرگز و هرگز تصور نکنین قراره کسی بیاد و شما رو از این وضعیت دپرس و ناجور روحی و روانی نجات بده ... 🆘❌🆘❌🆘❌ دستتو به زانو بگیر و یا علی بگو و از جا بلند شو ... باش😌 اگه کسی برای کمک اومد چه بهتر ... اما اگه کسی نیومد 🔵خودت به داد خودت برس🔜🔜 ... اینجوری ✔️متکی به نفس میشی و ✔️توقعت از دیگران کم میشه ... محتاج تنفس مصنوعی بقیه هم نمیشی نازنین ... حیات دنیا عرصه نبرد و تلاشه 🍏🍎 و کسی برنده این میدونه که دائم منتظر دست یاریگر بقیه 💡 نباشه و خودشم بلد باشه تنهایی به غم ها و غصه ها پاتک بزنه و روپا شه 💡 و حتی به دیگران هم یاری برسونه تا روپا شن و تن و دل از غصه و غم بکنن😍 ☺️ 👆❤️👆❤️ کانال سبک زندگی مهدوی @sabke_zendegie_mahdavi 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مداحی آنلاین - وجود مقدس حضرت زهرا - حجت الاسلام عالی.mp3
513K
♨️وجود مقدس حضرت زهرا(س) بسیار شنیدنی 🎙حجت الاسلام_عالی کانال سبک زندگی مهدوی @sabke_zendegie_mahdavi 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 سخنان منتشر نشده رهبر انقلاب # ایام_فاطمیه کانال سبک زندگی مهدوی @sabke_zendegie_mahdavi 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✅راهکارهایی جهت تربیت فرزندان با علیه السلام 3️⃣سپردن فرزند به امام زمان علیه‌السلام 🌻به طور مرتب و مکرر باید فرزندمان را به امام زمان علیه‌السلام بسپاریم. بدانیم که ایشان هستند, بگوییم که در این دوران نمی‌دانیم چطور باید با فرزندانمان رفتار کنیم, و از ایشان بخواهیم که از فرزند ما محافظت نماید.خودمان هم این باور را داشته باشیم که اگر فرزندمان را به امام زمانمان بسپاریم, خود آن آقای بزرگوار تکفل فرزندمان را به عهده می‌گیرند. ✍️یکی از خادم‌های حرم امام رضا علیه‌السلام تعریف می‌کرد که پسرم با پسر همسایه دوست بود, من که خیلی در تربیت فرزندم حساس بودم و دقت داشتم دیدم پسر همسایه از فرزندم بهتر است, رفتارهای مناسب‌تری دارد و … خیلی کنجکاو شدم تا علت تربیت بهتر پسر همسایه را بفهمم, با پدرش دوست شدم یک راننده‌ی کامیون بود, مرتب از مشهد بار به شهرهای دیگر می‌برد. خیلی هم باسواد و بافرهنگ نبود, خیلی تعجب کردم, از چنین پدری, چنین پسری! خیلی این سؤال در ذهنم بود, یک‌شب در عالم رؤیا به حرم مشرف شدم و دیدم حضرت امام رضا علیه‌السلام در حرم تشریف دارند, جلو رفتم و سؤالم را پرسیدم, “چی شده که پسر همسایه, از پسر من بهتر است؟” حضرت با تأیید بهتر بودن پسر همسایه به من فرمودند آن راننده کامیون هر وقت می‌خواهد از مشهد به شهر دیگری برود, در جایی دیگر از آن به بعد گنبد حرم پیدا نیست, می‌ایستد و سلامی می‌دهد و فرزند و خانواده‌اش را به من می‌سپارد! 👌اگر ما هم فرزندمان را به امام رضا علیه‌السلام (که افتخار ایرانیان هست) یا به هر یک از امامان علیهم‌السلام بسپاریم, یقین داشته باشیم که آن بزرگواران و کریمان فرزندمان را خوب تربیت می‌کنند. آنجایی که دست ما کوتاه است و نمی‌توانیم در فضاهای مجازی و واقعی مواظب فرزندانمان باشیم, مواظب آنان هستند و نمی‌گذارند فرزند ما از راه به در شود! 💠اقدامک: ۱-صحبت هرروزه با امام زمان علیه‌السلام و درخواست سرپرستی و دستگیری از فرزندانمان ۲- گفتن این موضوع به فرزندمان (در سنین ۸–۹ سالگی) که تو را به امام زمان علیه‌السلام سپردم, تو هر چه می‌خواهی از این آقا بخواه ادامه دارد... 📚مسعود زارعی parvareshamooz.com کانال سبک زندگی مهدوی @sabke_zendegie_mahdavi 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🏴🏴🏴🏴 ، سردار این قصه ی زیبا رو یکی از اعضای محترم کانال نوشتن و برامون فرستادن با تشکر از ایشون🌹 به نام خدای مهربون. خدای دانا و توانا. تو یه روستای قشنگ. وقتی فصل زمستون بود. هوا سرده سرد بود. خدای بزرگ به بابا و مامان خوب یه پسر مهربون هدیه داد. بابا و مامان اسمش رو قاسم گذاشتن. اونا خیلی پسرشون رو دوست داشتن. برای همین، به اون تیراندازی و شنا یاد دادن. بابا و مامان همیشه از خدا تشکر می کردن. پسرمهربون بزرگ شد. اون برا خودش یه پا مرد شد. خیلی خیلی یه عالمه قوی شد. اول شغلش بنایی بود.بعد پلیس شد. پسر مهربون و قوی خیلی شجاع بود. اون از آدم بدا نمی ترسید. هرجا آدم بد می دید دنبالش می کرد. نمی ذاشت آدم بدا زورگویی بکنن. آدم بدا ازش می ترسیدن. بهش می گفتن ژنرال. آدم خوبا یه عالمه دوسش داشتن. بهش می گفتن سردار. بچه ها بهش می گفتن عمو سردار. عمو سردار قوی و شجاع، بچه ها رو خیلی دوست داشت. براشون یه عالمه اسباب بازی می خرید. باهاشون بازی می کرد. عمو سردار و دوستاش مواظب بودن که آدم بدا به آدم خوبا نزدیک نشن تا ادم خوبا راحت زندگی بکنن. آدم بدا هر کاری می کردن زورشون به عمو سردار نمی رسید. دیشب همه ی مردم زیر پتوی گرم خوابیده بودن. همه جا تاریک و ساکت بود. آدم بدا نقشه کشیدن. گفتن می ترسیم بریم نزدیک ژنرال رو با تفنگ شهیدش کنیم. پس با موشک از دور دورا خیلی یواشکی به ماشین عمو سردار و دوستاش شلیک می کنیم. بعد خودمون از ترس فرار می کنیم. ادم بدا نقشه شون رو انجام دادن. عمو سردار و چنتا از دوستاش شهید شدن، رفتن پیش امام حسین. رهبرمون گفت از کمک می گیریم. آدم بدا رو تموم می کنیم. بقیه ی دوستای عمو سردار حرف رهبرمون رو شنیدن و گفتن چشم. بله بچه های باهوش من! ما بچه ها به امام زمانمون به رهبرمون قول میدیم مثل عموسردار قوی و شجاع باشیم. از آدم بدا اصلا نترسیم. 🏴🏴🏴 کانال سبک زندگی مهدوی @sabke_zendegie_mahdavi 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️پستی که اینستاگرام اجازه انتشار نداد کانال سبک زندگی مهدوی @sabke_zendegie_mahdavi 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔻کاخ مرمر آزاد شد 🔹️کاخ ملی مرمر که تا زمان مرگ هاشمی رفسنجانی در تسلط او قرار داشت، با تلاش‌های فراوان بالاخره آزاد شد و امروز برای نخستین بار پذیرای خبرنگاران رسانه‌های مختلف بود. طبق گفته‌ی پرویز فتاح (رئیس بنیاد مستضعفان) قرار است درهای این کاخ به عنوان موزه، به روی عموم مردم باز شود. کانال سبک زندگی مهدوی @sabke_zendegie_mahdavi 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کاش بازگشتی بود برای دیدن این لبخندت😔 خدانگهدار... کانال سبک زندگی مهدوی @sabke_zendegie_mahdavi 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴 چادرت را بتکان، روزیِ ما را بفرست ای که روزیِ دو عالم، همه از چادر توست ☑️ محمد حسین پویانفر کانال سبک زندگی مهدوی @sabke_zendegie_mahdavi 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃