eitaa logo
🇸🇩 زندگی مهدوی 🇸🇩
435 دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
9.8هزار ویدیو
92 فایل
🌹وقت تولدم که مؤذن مرا گرفت 🌹درگوش من به جای اذان گفت یاحسین 🌹درمکتب تو غیر دو واژه نخوانده ام 🌹در ابتدا حسین و در انتها حسین 🌷اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ 🌷وَ على عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ 🌷وَ علی اَوْلادِ الْحُسَیْنِ 🌷وَ علی اَصْحابِ الْحُسین
مشاهده در ایتا
دانلود
📌📌📌 💡5راه کار برای دادن به خود ــــــــــــــــــــــــــــ 💕از طلبی دست بکش: از سختی دادن به خود نترسید،از اینکه گام های متفاوت بردارید هراس به دل راه ندهید و به دنبال آموزش و یادگیرد باشید 💕بپذیرید که جزئی از وجود انسان است : اگر مسیر را اشتباه رفتید از روی لجاجت همان جا نایستید‌،اشتباهتان را بپذیرید و بازگردید 💕به ها نگاه کنید: مسیر موفقیت از ترسیم چشم انداز میگذرد. 💕 باشید: شادی یکی از بال های پرواز انسان و از اکسیرهای جادوییِ انگیزه است، فرمول شاد بودن ساده است،دیگران را شادکنید به همان میزان شاد خواهید بود 💕برای خودتان هم بگذارید: برای خودتان زمانی خاص اختصاص دهید و حتی برای خودتان جایزه تعیین کنید که سبب افزایش انگیزه خواهد بود ـ
🕌 🕌 نمیدید در همین اولین قدم نزدیک بود عشقش قربانی شود.. و به هر قیمتی تنها را میخواست که دیگر از چشمانش . درد از شانه تا ستون فقراتم میدوید، بدنم از گرسنگی ضعف میرفت..و دلم میخواست فقط به خانه برگردم.. که دوباره صورت روشن آن جوان از میان پرده پیدا شد. مشخص بود تمام راه را دویده که پیشانی سفیدش از قطرات عرق پر شده و نبض نفسهایش به تندی میزد... با یک دست پرده را کنار گرفت تا زنی جوان وارد شود.. و خودش همچنان اطراف را میپائید مبادا کسی سر برسد... زن پیراهنی سرمه‌ای پوشیده و شالی سفید به سرش بود،کیفش را کنارم روی زمین نشاند و با مهربانی شروع کرد _من سمیه هستم، زنداداش مصطفی. اومدم شما رو ببرم خونه مون. سپس زیپ کیفش را باز کرد و با شیطنتی شیرین به رویم خندید _یه دست لباس شبیه لباس خودم براتون اوردم که مثل من بشید! من و سعد هنوز گیج موقعیت بودیم، جوان پرده را تا من باشم و او میدید توان تکان خوردن ندارم که خودش شالم را از سرم باز کرد و با _✨بسم الله.. شال سفیدی به سرم پیچید. دستم را گرفت تا بلندم کند..و هنوز روی پایم نایستاده، چشمم سیاهی رفت و سعد از پشت کمرم را گرفت تا زمین نخورم... از درد و حالت تهوع لحظه ای نمیتوانستم سر پا بمانم و زن بیچاره هر لحظه با صلوات و ذکر یاالله پیراهن سرمه‌ای رنگی مثل پیراهن خودش تنم کرد تا هر دو هم شویم. از پرده که بیرون رفتیم، مصطفی جلو افتاد... 💫اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَجهم