خلاصه کتاب:
هارون عباسی دانشگاه امام صادق را که حالا به دست امام کاظم می چرخید، تعطیل کرد و شاگردان بانو نجمه، که استاد بانوان بود هم اجازه نداشتند به خانه ی ایشان رفت و آمد کنند. حالا دیگر دانشجویان ناچار بودند که سوالات خود را مکتوب کنند و از طریقی پنهان برسانند به دست امام.
یک روز به در خانه آمده بودند وسوالها را گذاشته بودند و رفته بودند. روز بعد که دوباره آمده بودند دنبال جواب ، فهمیده بودند که امام به حج رفته اند.
معلوم نبود که چند روز بعد به مدینه برگردند. اما دانشجویان به جای اینکه ناراحت شوند، حیران مانده بودند از کار اهل این خانه. امام در خانه نبودند، اما پاسخ واضح و درست همه ی سوالها در میان طومار پرسشنامه بود. کار فاطمه بود؛ دختر امام کاظم و نجمه خاتون. فاطمه کاغذ پاسخ ها را لای طومار پیچیده بود.
#بی_تو_یک_سال_است
#عروس_ماه
#معرفی_کتاب
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
🖇پاتوق نوجوونهای باحال🖇
🆔@sabkebandegi
〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰
بریده ای از کتاب(۱):
مرد ، بالا بلند و دل نشین ، دستار عربی سپید برسر بسته ، با لبخندی نمکین ، با موهای شانه زده ، با ریش های مرتب ، در هاله ای از نور ، ایستاده بود و در کنارش ، زیباترین مردی که درهمه ی عمرم دیده ام! زیباترین و دلرباترین و خوش قد و بالاترین و بهترین و بهترین . آن قدرکه هیچ وقت نتوانستم برای کسی وصفش کنم .
روی صحبتش با من بود و من خیره مانده بودم به جوان . بین آن همه بزرگ زاده و اشراف زاده و موبد زاده و شاهزاده ، کسی حتی به گرد پای این جوان بلند بالای گندمگون تازی هم نمی رسید ! انگاراز افسانه ها آمده باشد .
نمی توانم بگویم مردی بود ، جوانی بود ، بزرگی بود …. فقط یک رویای ناشناخته بود ؛ بالاتر از زیباتر از همه ، حتی از فرشته ها. حتی نمی توانم بگویم زیبا بود یا خوش قد و بالا ، چیزی فراتر از همه ی اینها .
جهانشاه دوباره خندید : زیاد زیر آفتاب راه رفته ای دختر ! (صفحه۵۶
#معرفی_کتاب
#بی_تو_یک_سال_است
#عروس_ماه
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
🖇پاتوق نوجوونهای باحال🖇
🆔@sabkebandegi
〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰