قابل اجرا: زمزمه، روضه،واحد،زمینه،شور،زنجیرزنی
#شب_چهارم_محرم
#شهادت_گلهای_حضرت_زینب_علیهم_السلام
طفلان من نذر تو و، لبریز اشک
ودردند
لباس رزم پوشیده و، آماده ی
نبردند
میخوان که دوراصغرو، اکبرتو
بگردند
بده اجازه ، که جون بگیرند
برادرغریب من،برات بمیرند
دار و ندارم..............فدات حسین جان
میدم تموم هستیمو،برات حسین جان
مولا حسین جان.......
یه صحبت با طفلان:
حاصل عمرمن دیگه، وقتشه که فدا
شید
غریبه مولامون حسین، بریدکه مبتلا
شید
قدکشیدید به این امید، شهید کربلا
شید
به سوی میدون.......گلای مکتب
شدند بلا گردون تو، سپاه زینب
دار و ندارم..............فدات حسین جان
میدم تموم هستیمو،برات حسین جان
مولاحسین جان........
پرده ی خیمه رو داداش،کشیدم تا
نبینم
پرپر میشن رو دست تو ، گلای
نازنینم
خوشحالم از پروازشون،برای تو
غمینم
برای دردات.......... بمیره خواهر
شده سپید محاسنت ، کنار اکبر
دار و ندارم ..........فدات حسین جان
تموم هستیمو میدم،برات حسین جان
مولا حسین جان....
📝عبدالمحسن
#واحد 😭
#زنجیرزنی
#شب_چهارم_محرم
#چهارم
اجرای سبک:
#کربلایی_سعید_صادقی
@sabkemoharram
قابل اجرا:
زمزمه،روضه،واحد،زمینه،شور،زنجیرزنی
#شب_پنجم_محرم
#شهادت_حضرت_حر_علیه_السلام
باز اومدم درمحضرت ، آقابده
پناهم
نادم از این بار گنه ، ببین که
روسیاهم
آماده ام تاجون بدم ، اگربدی
تو راهم
لبریز اشکم......... ازدیده ی خود
زار وپشیمانم آقا،ازکرده ی خود
آقا نگاهی.................اگر چه پستم
بایک نظر،حرّ توأم دل بر تو بستم
مولا حسین جان......
طفلان تو لب تشنه و،غم تو کرده
آبم
بر هم نشانم میدهند ، دشمن کنند
خطابم
راه تو را بستم حسین ، حالا در
التهابم
رویی ندارم ...............ابر بهارم
بهرشهادت سوی تو،من رهسپارم
آقا نگاهی................... اگرچه پستم
با یک نظر حرّ ِ توأم دل بر تو بستم
مولا حسین جان.......
خوشحالم از نوکرشدن،زیر لوای
زهرا
شاهم نمودی یاحسین،بودم گدای
زهرا
سر میگذارم وقت مرگ، بر خاک پای
زهرا
سرمیدهم در...........راه توای شاه
جان می دهم بردامنت،الحمدالله
آقا نگاهی................اگرچه پستم
بایک نظر،حرّتوأم،دل بر توبستم
مولا حسین جان.......
📝عبدالمحسن
#واحد 😭
#زنجیرزنی
#شب_پنجم_محرم
#عبدالله
اجرای سبک:
#کربلایی_سعید_صادقی
@sabkemoharram
قابل اجرا:زمزمه،روضه،واحد،زمینه،شور،زنجیرزنی
#شب_ششم_محرم
#شهادت_حضرت_قاسم_علیه_السلام
دیر اومدم بالا سرت ، ای گل گشته
پرپر
پامی کشی روی زمین،ای غنچه ی
برادر
ورق ورق شد دفترت ،قرآن آل
اطهر
ماه رخ تو..........صدها هلاله
برای دیدن پدر،وقت وصاله
درخون تپیده.............از جور ظالم
میوه ی باغ مجتبی،حضرت قاسم
حضرت قاسم.......
به روی سینه بُردمت ، به حاجتت
رسیدی
دیگه پاهات رسیده به ، رکاب مگه
چی دیدی
شاید که من خمیده ام یا که تو قد
کشیدی😭😭😭😭
به زیر مَرکب ......توقد کشیدی
از دنیا قاسمم برو،خیری ندیدی
درخون تپیده .......... ازجورظالم
میوه ی باغ مجتبی،حضرت قاسم
حضرت قاسم....
یه روز مدینه بر سر ِ، قبر حسن
خمیدم
هفتاد واندی چوب تیر،ازجسم او
کشیدم
حالا کنار جسم تو ، چه ناله ها
شنیدم
شد آسمانت................پر از ستاره
خاطره ی تشت وجگر،زنده دوباره
درخون تپیده ...........از جورظالم
میوه ی باغ مجتبی ،حضرت قاسم
حضرت قاسم............
📝عبدالمحسن
#واحد 😭
#زنجیرزنی
#شب_ششم_محرم
#قاسم_ابن_حسن
اجرای سبک:
#کربلایی_سعید_صادقی
@sabkemoharram
قابل اجرا: واحد،زمینه،شور،زمزمه،روضه،زنجیرزنی
#شب_هفتم_محرم
#شهادت_حضرت_علی_اصغر_علیه_السلام
شش ماهه که دل میبری، ازدل من
علی جان
اون خنده های خوشکلت ،ساحل من
علی جان
دیگه شدی با رفتنت , قاتل من
علی جان
تموم هستم...............نرو ز دستم
بمون قرارمن علی ،ببین شکستم
به روی دستم.........شدی چه پرپر
با لب تشنه ای رضیع،علی اصغر
علی علی جان(3)علی اصغر
بااین سه شعبه رو تنت،دیگه سری
نمونده
اون انتظار مادرت ،قلب منو
سوزونده
نگاه عمه زینبت ، دل منو
شکونده
خنده روی لب .......درتاب ودرتب
کرده غم طفل رباب، بیچاره زینب
به روی دستم......شدی چه پرپر
با لب تشنه ای رضیع،علی اصغر
علی علی جان(3)علی اصغر
می خوابی ونمی بینی،بابات غریبو
تنهاست
نه لشکری نه یاوری، تشنه کنار
دریاست
سرش بالای نی ولی، تنش به زیر
سنگاست
بخواب نبینی.............گلای نیلی
به روی ناز خواهرت رقیه سیلی
به روی دستم......شدی چه پرپر
با لب تشنه ای رضیع،علی اصغر
علی علی جان(3)علی اصغر.....
📝عبدالمحسن
#واحد 😭
#زنجیرزنی
#شب_هفتم_محرم
#علی_اصغر
اجرای سبک:
#کربلایی_سعید_صادقی
@sabkemoharram
#سنگین
قابل اجرا: زمزمه،روضه،واحد،زمینه ،شور،زنجیرزنی
#شب_هشتم_محرم
#شهادت_حضرت_علی_اکبر_علیه_السلام
جون بابا نفس بکش،جوون من
علی جان
تو این صدای هلهله، امون من
علی جان
رسیده بعد رفتنت،خزون من
علی جان
پاشو قرارم.........نبی خصالم
ببین علی اکبرم،وخیمه حالم
بگو دوباره.........الله اکبر
مؤذن حرم علی،علی اکبر
علی اکبر........
هر کاری میکنم علی، دلم آروم
نمیشه
صورت غرق خون تو،تیشه زده به
ریشه
شیشهٔ عمرمن شده، هزارتا خورده
شیشه
عصای دستی.........چراشکستی
قرآن آیه آیه ام، ازهم گسستی
بگو دوباره..........الله اکبر
مؤذن حرم،علی،علی اکبر
علی اکبر.........
ببین که عمّه اومده ، به تشییع
شهیدم
نگاهش افتاده بابا ،به موهای
سپیدم
محاسنم خضاب خون،دیگه علی
خمیدم
بکن نظاره..........ای پاره پاره
برای بردنت عبا،شد راه چاره
بگو دوباره..........الله اکبر
مؤذن حرم علی،علی اکبر
علی اکبر.......
📝عبدالمحسن
#واحد 😭
#زنجیرزنی
#شب_هشم_محرم
#علی اکبر
اجرای سبک:
#کربلایی_سعید_صادقی
@sabkemoharram
قابل اجرا:
زمینه،واحد،شور،زمزمه،روضه،سینه زنی
#شب_تاسوعا
#شهادت_حضرت_عباس_علیه_السلام
اصلا نمیشه باورم، درخاک وخون
نشستی
افتاده ای درعلقمه، نه بازویی نه
دستی
پشت وپناهم بودی و،پشت منو
شکستی
بوسه زدم بر....................بریده دستت
عباس من,هستی من،بسته به هستت
ای اشجع الناس....باغ گل یاس
ای قمر امّ البنین،حضرت عبّاس
پاشو علمدار........
درخیمه ها نمونده آب،آب آورم
بلندشو
منتظرت اهل حرم ،ای یاورم
بلندشو
با ناله سوی علقمه ،شد مادرم
بلندشو
پاشو علمدار............ساقی وسردار
ازروی دوش من غم ِ،دنیا رو بردار
ای اشجع النّاس،باغ گل یاس
ای قمر امّ البنین ،حضرت عبّاس
پاشوعلمدار.........
فهمیدم ازبالای اسب ،افتاده ای به
صورت
با تیغ و نیزه یاس من، دشمن گرفته
دورت
ماه حرم بودی ولی، حالا خموشه
نورت
با ناله ی من................دشمن بخندید
گفتم به زینب معجرو،محکم ببندید
ای اشجع الناس،باغ گل یاس
ای قمر ام البنین،حضرت عباس
حضرت عباس.........
📝عبدالمحسن
#واحد 😭
#زنجیرزنی
#شب_نهم_محرم
#تاسوعا
اجرای سبک:
#کربلایی_سعید_صادقی
@sabkemoharram
#سنگین
قابل اجرا:
زمزمه،روضه،شور،زمینه،زنجیر زنی
#شب_عاشورا
#ظهر_عاشورا
#وداع
لحظه ی آخره دیگه،داری میری به
میدون
بوسه زدم زیر گلوت،با ناله و دل
خون
منو سپردی دست کی،تو غربت
بیابون
بمون برادر ............مرو به میدون
نذار که زینبت بشه،غریب وحیرون
بوسه زنم بر.............رگی که پاره س
سرت رو نیزه وتنت،چه پاره پاره س
غریب مادر........
خمیده و شکسته ای، برادرم چه
دیدی
بالا سر هفتاد و دو ، عزیز خود
رسیدی
امون ازاون تیری که ازپشت سرت
کشیدی
افتاده ای در............. گودال مقتل
به سینه وبه سر زنان، منم روی تل
بوسه زنم بر.............رگی که پاره س
سرت رو نیزه وتنت، پر از ستاره س
غریب مادر........
هرکی باهرچی دستشه، اومد برا
زیارت
جایی نبود از پیکرت ،نشه بهش
جسارت
آماده اند اهل حرم ، دیگه برا
اسارت
یک جای سالم....... بر پیکرت نیست
بریده انگشت تو و،انگشترت نیست
بوسه زنم بر ..........رگی که پاره س
سرت رو نیزه و تنت ،پر از ستاره س
غریب مادر........
📝عبدالمحسن
#واحد 😭
#زنجیرزنی
#شب_دهم_محرم
#شب_عاشورا
اجرای سبک:
#کربلایی_سعید_صادقی
@sabkemoharram
غزل مصیبت حضرت مسلم بن عقیل علیه السلام
کوفه میا ، این همهء حرف مسلم است
مسلم ز نامه ای که فرستاده نادم است
کوفه ز دسته های بنی حیله پر شده
گویا عروج در پی اولاد هاشم است
بگذار زخمی ام کنند چرا گفتمت بیا ؟
قدری عذاب بهر خطا کار لازم است
یک ابر تار و تیره ز تیغ و سه شعبه ها
در پشت ابرهای سفید و ملایم است
این شهر خوب خدمت مهمان رسیده است
سنگ سیاه بر سر هر کوچه خادم است
هر نعل تازه ای که به هر اسب میزنند
انگار که منتظر جسم قاسم است
ضرب عمود ناز دو ابرو نمی کشد
هرچند که شیر سپاهت مقاوم است
این را فقط بخاطر زینب زمن بگیر
یک چوب سفت در کف دستان حاکم است
@sabkemoharram
غزل مصیبت حضرت مسلم علیه السلام
وسط کوفه گرفتار شدم یار نیا
میهمانم که مرا داده غم آزار نیا
اوّل صبح همه جمع به دورم بودند
شب رسید و سر من ماند به دیوار نیا
آه حسرت کشم و دست زنم بر دستم
هر قدم ذکر لب من شده صد بار نیا
خسته ام زخمی ام و سخت به تو محتاجم
تو طبیب منی امّا سرِ بیمار نیا
خجلم بیشتر از تو ز روی مادر تو
که کشاندم ، گُلش را وسط خار نیا
هر چه از کوفه کشیده پدرت فهمیدم
شیر تنها شده در حلقهء کفتار نیار
بین گودال که با سر به زمین اُفتادم
یاد گودال تو اُفتادم و اشرار نیا
دست من بست کسی قافله آمد یادم
بُرد با چکمه مرا تا دَمِ دربار نیا
سنگ باران که شدم داد زدم یا زینب(س)
سنگ تیز است شود مقنعه گُلدار نیا
پایِ زینب برسد وای اگر در کوفه
می شود مضحکهء شهر به بازار نیا
روسری دزد در این شهر فراوان باشد
محض ناموس در این قوم بزه کار نیار
گیسویم را که کشیدند کشیدم ضجّه
مو بُلند است رقیّه زنم جار نیا
مجتبی صمدی شهاب محرم ۱۳۹۸
غزل اول جلسه ای شب دوم محرم
من آمدم که گریه کنم دست من بگیر
ترسم زمان رود شود این عرصه زود، دیر
قسمت نشد اگر که جوانمرگ تو شوم
لطفی نما شوم درِ این خانه پیرِ پیر
باشد مرا به نوکری خود مکن قبول
من داد میزنم که شمائی به من امیر
ماه محرّم است خودم که نیامدم !
زهرا(س) مرا کشانده دوباره به این مسیر
چونکه شفای تو اشک است، فاطمه(س)
بر گریه بر عزای تو کرده مرا اجیر
آخر شنیده ام به غمت خنده کرده اند
بر خشکی لبان تو در خشکی کویر
مثل زنی که مُرده جوانش شبانه روز
من زار میزنم به تن رفته در حصیر
مجتبی صمدی شهاب
@sabkemoharram
غزل مصیبت ورودیه شب دوم
نگرانی من از چهرهء زردم پیداست
تو مگو خواهر من منزل آخر اینجاست
دلهُره کُشت مرا خواهر خود را دریاب
باورم نیست که این دشت همان کرب و بلاست
آیه میخوانی و ارکان تنم می لرزد
نیستی فکر من انگار دو چشمم دریاست
نگران توأم ای یار بیا برگردیم
با تو بودن همه اُمّید دلم بعد خداست
از بَرم دور مشو بَندِ دلم پاره شود
بازی اینگونه مگر با دل بیمار رواست؟
شانه ات را برسان تا که به آن سر بنهم
از نگاهم تو ببین درد دل من پیداست
به مدینه ببری کاش رُباب و طفلش
منّت آب از این کور دلان بی معناست
از سرت مویی اگر کم بشود می میرم
چه رسد تا که ببینم سرِ نعشت دعواست
من چگونه سرِ جسم تو به گودال آیم
تا ببینم تن تو بی زره و خود و عباست
نگرانم که نوک نیزه به حلقت برسد
یا ببینم به شکم خُفته تنت در صحراست
همهء دلخوشی ام مثل تو بر عبّاس است
بی ابالفضل شوم مُشکل من معجرهاست
حاضرم تا ابدالدّهر بسوزم امّا
من نبینم سرِ تو سایه ء من از بالاست
مجتبی صمدی
@sabkemoharram
غزل اول جلسه ای شب سوم محرم
خانه زادیم در این خانه که بیت النّور است
قبله گاه مَلَک و جنّ و پری و حور است
گریه کردیم و به ما اذن زیارت دادند
اشک ما را به حرم بُرد، حرم کِی دور است؟
اشک ارثی است به هر بی سر و پایی ندهند
طعم شیرینی محض است اگر چه شور است
مجلس روضه بساطی است که بر خادمی اش
از فرشته چِقَدَر دور و بَرش مأمور است
شب سوم که رسیدیم تأمّل کردیم
بین عُشّاق شب قدر شبی مشهور است
دست هر کَس که به دامان رقیّه نرسد
نوهء فاطمه چون مادر خود مستور است
چقَدَر بهر دفاع از حرمش جان دادند
هر که شد مُنکر آن بُقعه یقینا کور است
هر کسی خوب نداند که رقیّه چه کشید
روضه چیز دگری با نفس منصور* است
گفته منصور که مو شعله بگیرد سخت است
گره اش وا نشود سوختگی ناجور است
*حاج منصور ارضی(حفظه الله)
مجتبی صمدی شهاب محرم
@sabkemoharram
غزل مصیبت حضرت رقیّه سلام الله علیها
بی تو بابا رَمق بال و پرم را بردند
شادی زندگی مختصرم را بردند
تا که خاموش شوم رأس تو را آوردند
سود کردم تو رسیدی ضررم را بردند
عوض اینکه بخوانند برایم قصّه
بسکه فریاد کشیدند سَرَم را بردند
بی تو هر صبح لگد بود که بیدارم کرد
خوشیِ اوّل صبح و سحرم را بردند
تار صوتی من از ناله زدن بسته شده
غصّه ها جوهر و نای جگرم را بردند
پای پُر آبله نگذاشت به نیزه برسم
قدرت آمدنِ تا گُذرم را بردند
نوک انگشت شناساند به من روی تو را
مُشت ها سوی دو چشمان تَرم را بردند
ساعد دست نحیفم وسط کوچه شکست
سنگ ها رنگ سفید سِپَرم را بردند
گَردنم بسکه چپ و راست شده با سیلی
حالت خیره شدن از نظرم را بردند
مانده مویم به زیر ناخُن زجر ای بابا
گیسوی بافته تا به کمرم را بردند
بین این قافله همبازی من اصغر بود
نیزه ای دُزد شد و همسفرم را بردند
هیچ کس مثل من از فاطمه ارثیه نبُرد
روضه خوان های پریشان خبرم را بردند
مجتبی صمدی شهاب محرم ۱۳۹۸
کانال سبک واشعارمحرم (مجمع الذاکرین)
@sabkemoharram
غزل اول جلسه ای شب چهارم محرم
حضرت حُرّ علیه السلام
حُرمت گذاشت هر که به زهرا(س) بزرگ شد
اندازهء تمام دو دنیا بزرگ شد
در وادی حسین(ع) هرآنکه قدم گذاشت
قطره ولی به وسعت دریا بزرگ شد
مجنون خلوص داشت اگر ماندگار ماند
مجنون بزرگ شد که لیلا بزرگ شد
اینجا ادب مسیر رسیدن به قُلّه هاست
سَر خَم نمود حضرت حُر تا بزرگ شد
او سجده کرد و قبلهء خود را عوض نمود
تیره نماند و چون شب یلدا بزرگ شد
آغوش وا نمود و پذیرفت توبه را
در پیش خلق بیشتر آقا بزرگ شد
حُرّ پیر وادی همهء اهل توبه است
بر اهل توبه مُرشد و بابا بزرگ شد
آزاده بود و رفت و به آزاده ها رسید
با یک نگاهِ بهتر از امضا بزرگ شد
ترسید اگر چه اهل حرم از اُبُهتش
کوچک شد و به اذن مسیحا بزرگ شد
امّا نبود تا که ببیند که کربلا
داغش برای زینب کبری بزرگ شد
گر چه سرش شکست ولی سر جُدا نشد
نیزه فرو که رفت گلوها بزرگ شد
در بین آن همه سرِ بر نیزه روضهء
نیزه به گوش رفتن سقّا بزرگ شد
مجتبی صمدی
@sabkemoharram
غزل مصیبت شب چهارم محرم
طفلان زینب سلام الله علیها
باید که راه بر دل تو واکنم حسین
تا کِی به غربت تو مُدارا کنم حسین
یک گوشه مینشینم و هِی گریه میکنم
شاید میان قلب تو غوغا کنم حسین
حالا که از غم علی اکبر تو تا شدی
باید به محضر تو کمر تا کنم حسین
موی سفید بعد علی در سرت نماند
هر غصّه تو را به دلم جا کنم حسین
پیش زنان و اهل حرم خجلتم نده
پیش تو من چقدر تقلّا کنم حسین
من حاضرم به جای تلافی خنده ها
با خون دوای غربتت امضا کنم حسین
طفلان خانه زاد مرا هم قبول کن
خواهم که سر به پیش تو بالا کنم حسین
*" وقتی قسم به معجر زینب قبول نیست"
مجبورم اینکه صحبت زهرا کنم حسین
راضی مشو که همره طفلان بیایم و
در زیر سنگ جسم تو پیدا کنم حسین
راضی مشو که ببینند بر سرت
با قاتلان مست تو دعوا کنم حسین
راضی به مو کشیدن من پیش شان مشو
دیگر چگونه درد خود افشا کنم حسین
پیش پسر کشیده به مادر زدن رواست؟
آیا دوباره فاشِ مُعمّا کنم حسین
*مصرعی از محمد سهرابی
مجتبی صمدی شهاب محرم
@sabkemoharram
غزل اول جلسه ای شب پنجم محرم
هر کَس برای تو به تن خود کند سیاه
او را خدا ز عرش مُعلّی کند نگاه
اشکِ برای توست همانند کیمیا
سازد سفید ، رویِ هر آنکه بود سیاه
این خانه مأمنی ست که زهراست صاحبش
چادُر سیاه او به همه هست جان پناه
شوینده تر ز آب بهشتی ست گریه ها
گردد ثواب بار تو باشد اگر گناه
بردار یک قدم تو برای حسین و بعد
بنشین ببین که کوه بخشد خدا به کاه
شانه به شانه مهدی زهرا کنار توست
در بین روضه میکشد او همره تو آه
امشب خدا کند ببرد همره خودش
ما را کنار تشنهء گودال قتلگاه
عبدالله آمده که عمو را کند کمک
جای پدر رسیده سرآسیمه در سپاه
او آمده که دست خودش را سِپَر کند
بر پیکری که پا خورد از هر که بین راه
شاید کمک کند به عمو تا که بیش از این
با نیزه جا بجا نشود جسم پادشاه
با نیزه بر گلوی عمو ضربه میزنند
بازیچه گشته گیسوی یوسف میان چاه
بیرون زده زبین سِپَر دندهء حسین
یا رب برای هیچ شهیدی چنین مخواه
مجتبی صمدی شهاب محرم
@sabkemoharram
غزل مصیبت حضرت عبدالله بن الحسن(ع)
من آمدم عمو نگرانی برای چه؟
فکر خیام و فکر زنانی برای چه؟
من آمدم تا که نگویند بی کسی
در زیر تیغ و نیزه نهانی برای چه؟
گویند زینت سَرِ دوش پیمبری
بر روی خاک و رمل روانی برای چه؟
من آمدم به نام حسن جلوه ای کنم
خواهی مرا ز خویش برانی برای چه؟
برخیز مثل ظهر نمازت اقامه کن
اینجا نماز عصر بخوانی برای چه؟
درگیر عقل و عشق شدم تا که آمدم
با من مگو تو تازه جوانی برای چه؟...
اینجا رسیده ای بخدا عشق من توئی
هستی شکار نیزه پَرانی برای چه؟
از شعلهء لبت جگرم سوخت چون پدر
مانند تشنهء رمضانی برای چه؟
فوّاره میزند زتنت خون چه سازمت؟
از هم گسیخته شریانی برای چه؟
این دست ها به درد من اصلا نمیخورد
از علقمه تو خون به دهانی برای چه؟
شمشیر و تیر و نیزه و زخم زبان و سنگ
بر کشتن تو کرده تبانی برای چه؟
با نیزه جسم تو به زمین دوخته مگر؟
آخر نمیخوری تو تکانی برای چه؟
یک نیزه در گلوی تو بد گیر کرده است
خون میرود ز تو فَوَرانی برای چه؟
اجزای پیکرت به زمین ریخته شده
چون برگِ پای دارِ خزانی برای چه؟
دُزدیدن سرِ تو زده بر سر کسی
اسباب خنده های سنانی برای چه؟
مجتبی صمدی شهاب محرم ۱۳۹۸
@sabkemoharram
غزل اول جلسه ای شب ششم محرم
در بین روضه ایم و به ما شد عنایتی
جز گریه بر حسین نداریم عادتی
ما وارثان گریه ء آدم شدیم پس
داریم تا ابد به خلائق شرافتی
این افتخار ماست که در زیر آسمان
فرموده فاطمه که به روضه تو دعوتی
در نامه ء عمل چه هراسی است روز حشر
که غیر آه و گریه نباشد عبادتی
این اشکها دوای تمامیِ زخم هاست
اشکی ببار تا که نماند جراحتی
جز مهر و لطف چیز دگر ما ندیده ایم
در این بساط شامل خیر و محبّتی
این خانه ، خانه ایست که جُونِ سیاه رو
گردد سفید رو و شود دُرِّ قیمتی
آقای خانه بر سر هر چه شهید رفت
بهتر از این کجاست چنین اُوج عزّتی
این خانه ایست مرگ عسل میشود در آن
بر کام هر که کرد ز جانان حمایتی
قاسم اگر به معرکه آمد اراده بود
تا که حسن به جلوه نماید قیامتی
قاسم به معرکه رُخِ بابا سفید کرد
اَزرق دو نیمه شد چه خروشی چه هیبتی
پایش نمیرسید اگر بر رکاب اسب
شد قد کشیده مثل عمو بعدِ ساعتی
با نعل ها زبس به رُخش بوسه ها نشست
دیگر چه چهره ای چه جمالی چه صورتی
بالا سرش صدای شکستن زیاد بود
شد کربلا مدینه که دارد حکایتی..
مجتبی صمدی شهاب محرم
@sabkemoharram
غزل مصیبت حضرت قاسم بن الحسن(ع)
ای ماه خون گرفته عمو مضطرت شده
مثل تن علی دل من پرپرت شده
تا گرد و خاک بر سر جسمت بلند شد
گفتم خدا به خیر کند محشرت شده
رفته فرو تنت به دل خاک ها چرا
پا خورده ای مگر که زمین بسترت شده
چشمت زدند چشم پلیدان این سپاه
که لخته خون عذار رُخ انورت شده
داماد سنگ خوردهء من سر بلند کن
که نو عروس تو نگران خاطرت شده
پا بر زمین مکش که مرا میزنی زمین
بنگر مُقلّدم که چه با رهبرت شده
خوردی عسل ولی ز لبت چکّه میکند
از بسکه پُر ترک لب تو، ساغرت شده
ایکاش با زِره تو به میدان می آمدی
تا لِه نمیشدی چه به این پیکرت شده
چشمت به لب رسیده چه خاکی به سر کنم
چه دلخراش چهرهء خوش منظرت شده
گیسوی تو کنار تنت ریخته زمین
سر پنجه ها مگر که شکنجه گرت شده
مانند مادرم شده خُرد استخوان تو
این ارث کوچه سهم تو از کوثرت شده
تو درد میکشی و دلم تیر میکشد
دردِ جناق وا شده درد سرت شده
در زیر نعل ها بدنت قد کشیده است
مثل عموی خود شده ای باورت شده؟
مجتبی صمدی شهاب محرم
@sabkemoharram
غزل اول جلسه ای شب هفتم
حضرت علی اصغر (ع)
عجب حال خوشی در روضه ها هست
به قدر وسعت عالم صفا هست
در این شهر سیه رو بین روضه
نفس تنگی نمیگیری هوا هست
به دور هم جمعند عاشقان و
به قدر وُسع عشق است و وفا هست
حرم را در حسینیه ببینید
به هر جا روضه باشد کربلا هست
سگ کهف حریم کربلا شو
فنای جای دگر اینجا بقا هست
اگر داری مریض لا علاجی
بیا روضه بیا دارالشّفا هست
به این خانه بیا تا که ببینی
سر این سُفره شاه است و گدا هست
خضاب دیگران رنگی ندارد
در این وادی زخون آری حنا هست
اگر با گوش دل، دل داده باشی
صدای گریهء یک آشنا هست
هزار و چار صد سال است مهدی(عج)
عزادار غمِ خون خدا هست
روایت از امام صادق(ع) آمد
که گریه بهر جدّم کیمیا هست
خدا این اشک را از ما نگیرد
که هر چه خیر از حال بُکا هست
بخوان ای روضه خوان تا که بگرییم
برای تشنه ای که سر جدا هست
به لطف مادرش زهرا همیشه
میان روضه ها آب و غذا هست
اگر چه آب مهر مادرش بود
ولی شرح غمش پُر ماجرا هست
به منّت بهر طفلش آب خواهد
ز قومی که تماما اشقیا هست
پدر فریاد زد رحمی به طفلم
اگر یک مرد در بین شما هست ...
بگیرد طفل من سیراب سازد
اگر یک ذرّه ای لطف و عطا هست
به جای آب تیر آمد چه تیری
که بهر صید زخمش بی دوا هست
چه تیری اُستخوان حلق بشکست
چنین ذبح عظیمی در کجا هست؟
علی را تا نبیند مادر او
چه جایی بهتر از زیر عبا هست
به حیرانی بابا خنده کردند
بگو آیا که یک ذره حیا هست
الهی مادرش اصلا نبیند
سرِ ششماهه در طشت طلا هست
مجتبی صمدی شهاب محرم
@sabkemoharram
غزل مصیبت حضرت علی اصغر علیه السلام
پسری که پدرش بُرد به میدان اورا
کرد بر دست چو مه پاره نمایان اورا
مانده بودند که این نور هدایتگر چیست
چونکه دیدند دَمی پارهء قرآن اورا
کیست این طفل که خود آیتِ کُبریِ خداست
کرده سجده به دَرَش خیل بزرگان اورا
سرش امّا ز عطش بر سر شانه خَم بود
کاش آبی بدهد یک تن از آنان اورا
هر دری زد پدرش تا که به آبی برسد
بُرد زین رو وسط معرکه سُلطان اورا
کار شَه وای به منّت کِشی از قوم رسید
کاش لاقل برسد آب ز باران اورا
تا که گفت آب همه لشکریان خندیدند
گویی اصلا نشمردند مسلمان او را
وسط خُطبهء شه بود که یک تیر پرید
تیرِ وحشیِ سه سر بُرد به پایان اورا
تیرِ چرخیده شده بین گلو جا خوش کرد
خِیرش این بود فقط داد سه دندان اورا
با سه شعبه عَصبِ گردنش از کار اُفتاد
کُند شد دم به دم آن حالت لرزان اورا
مادرش در بر خیمه چِقَدَر دلخوش بود
که به طفلش پدرش هست نگهبان اورا
دو قدم سمت حرم رفت دوباره برگشت
همه دیدند گرفتار و پریشان اورا
بُرد در پشت حرم تا که نهانش سازد
تا که شاید کند از معرکه پنهان اورا
ولی انگار قرار است به نیزه برود
نیزه پیداش کند شام غریبان اورا
مجتبی صمدی شهاب محرم
@sabkemoharram
غزل اول جلسه ای شب هشتم
حضرت علی اکبر علیه السلام
هر کَس به کربلا نرود میکند ضرر
شاید نداشته ز معانی حق خبر
صدها کلام حضرت صادق چنین بُود
دوری مکن ز فیض فراعقل این سفر
این راه پُر نشیب رسد تا خودِ خدا
عرش خداست خانهء خورشید وآن قمر
ارباب اگر اراده کند بنده می شوی
ظلمت کنار میرود و میشوی سحر
پا پس نکش اگر به حرم راه دادنت
با سر برو ، نمان که نیفتی تو در خطر
آنقدر گریه کن که تورا هم دهند راه
پا بر زمین بکوب در این خانه پشتِ در
کربُ بلاست خانهء اَمنی که صاحبش
آن کِشتی نجات خدا هست بر بشر
به مادرش بگو که تو را دعوتت کند
باشد دعای فاطمه والله مُعتبر
امّا اگر شدی شب جمعه تو زائرش
روضه نخوان کنار پدر از غمِ پسر
بابا کنار نعش علی خورد بر زمین
جانش به روی لب شد و اُفتاد مُحتضر
گفت ای عزیز من تو چرا تکّه تکّه ای
شد پاره پاره از غم تو از پدر جگر
باید که جسم پرپر تو در عبا نهم
گویی که ضربه خورده ای از هر که در گُذر
این لخته خون اگر بگذارد ببوسمت
گر چه نمانده از لب پُر خون تو اثر
برخیز عمّه را ببر از بین این سپاه
تا کم کنند بر قد و بر قامتش نظر
مجتبی صمدی شهاب محرم
@sabkemoharram
مربع ترکیب مصیبت علی اکبر علیه السلام
الله اکبر اکبر از بابا جدا شد
وقتی جدا شد خیمه بر غم مبتلا شد
قلب حرم را کَند مثل کَهرُبا شد
دنبال او بابا به لب غرق نوا شد
انگار کُلّ خیمه با او رفت میدان
مثل غزال از خیمه راهی شد خرامان
مُستغرق ذات خدا بود و الهی
چون دید بابا هست و درد بی پناهی
چون ماه روشن زد به اعماق سیاهی
بابا به دنبالش کشید از سینه آهی
یعنی تمام حاصل عمرم تو هستی
آهسته تر اینگونه قلبم را شکستی
وقتی به میدان زد صلای محشر آمد
انگار حیدر با رُخِ پیغمبر آمد
در حملهء اوّل سپه از پا در آمد
از بسکه سر زد حوصله دیگر سرآمد
لشکر سخن از حملهء یک شیر می گفت
عبّاس دنبال علی تکبیر می گفت
شد ساعتی و تشنه گی بر او اثر کرد
بابای خود را از لب خُشکش خبر کرد
هم او به بابا هم پدر بر او نظر کرد
با شهد لب درمان آن سوزِ جگر کرد
لب بر لبش بگذاشت تا او جان بگیرد
کم مانده بود اکبر که از خجلت بمیرد
با آنکه آبِ پاک مهر مادرش بود
لبهای بابا خشک تر از اکبرش بود
نوشیدن از دست پیمبر باورش بود
این بار رفت و این وداع آخرش بود
اکبر که همنام امیرالمؤمنین بود
بر قتل او صد ابن مُلجم در کمین بود
دیدند یکباره فضا تغییر کرده
دشمن برای کُشتنش تدبیر کرده
این روضه شاه کربلا را پیر کرده
تیری میان حلق اکبر گیر کرده
نامردی آمد نیزه ای بر پهلویش زد
نامرد دیگر ضربه بین اَبرویش زد
فریاد او از پیکر بابا توان بُرد
فریاد بابا را به اوج آسمان بُرد
خون، دیدِ چشمان *عُقابش از میان بُرد
اسبش علی را در میان دشمنان بُرد
دیگر علی بین حرامی گیر اُفتاد
جسمش اسیر لشکر شمشیر اُفتاد
هرکَس رسید از راه بی لحظه شُماری
بر پیکر سرو حرم زد یادگاری
جشن علے کُشتن بپا کردند آری
از پا حسین اُفتاد با این زخم کاری
اُمیّد دیرینهء بابا مُنجلے شد
آقا در اینجا صاحب صدها علے شد
*عقاب: نام اسب حضرت علی اکبر(ع)
مجتبی صمدی شهاب محرم
@sabkemoharram
غزل اول جلسه ای شب تاسوعا
امام زمان عج الله تعالی فرجه الشریف
بیا که محفل ما بی تو آسمانی نیست
اگر نظر نکنی اشک دیدگانی نیست
تو پیر گریهء مایی مرا دعائی کن
که بی دعای تو خیری در این جوانی نیست
بهار بودن من دیده های نمناک است
به روضه ها که ببارم دگر خزانی نیست
چقدر دوری از تو ز گریه دورم کرد
برای وسعت این رزق جُز تو بانی نیست
شباهت من و تو این لباس مِشکی شد
وگرنه بهر رسیدن به تو توانی نیست
گذشت هم رمضان و گذشت هم عرفه
هنوز غرق گناهم غمم نهانی نیست
به دستهای عمویت بگیر دست مرا
که بهتر از تو مرا چاره و اَمانی نیست
بیا به روضهء دستِ قَلم سراسیمه
بیا و روضه بخوان جز تو روضه خوانی نیست
بیا بگو که علمدار بر زمین اُفتاد
ز چشم پاره بگو قدرت بیانی نیست
بگو چه شد که ز پهلو سرش به نیزه نشست
که بعد از آن به تن اهل خیمه جانی نیست
مگر چه بوده عمودی که بر سرش آمد
که بهر ساقیِ طفلان لب و دهانی نیست
ز علقمه که می آمد حسین شَک کردند
صدا زدند که بابای ما کمانے نیست
مجتبی صمدی شهاب محرم
@sabkemoharram
غزل مصیبت حضرت عبّاس(ع)
رفتی و رفت دگر سایهء تو از سرمن
بی تو پاشید زِ هم هیمنهء لشکر من
همه از قَدّ رشید تو سخن میگفتند
شده ای از چه کنون مثل علی اصغر من
با زمین خوردن تو شاه زمینگیر شده
این قد و قامت درهم نشود باور من
روبھان آمده بالای سرت می رقصند
غُرّشے کن که بترسند ز شیر نَرِ من
دستھايت که دلِ معرکه بر خاک اُفتاد
همه گفتند دگر خاک شده بر سر من
کاش میشد که نقابی بزنی بر چھره
چشم خوردی که شدی مُحتضری در برِمن
تیر ، هَم مردُمکِ چشم تورا پاشیده
هم که انداخته از پا و کمر پیکر من
خونِ پیشانے تو پاک شده قبل از من
گوئیا دست کشیده به سرت مادر من
بی تو سردار به بَد دردسرےاُفتادم
می شود ختم به بد غائله ای آخر من
بی نگهبانے زن های حرم از یک سو
تشنگیِ حرمم دردسرِ دیگر من
نَبرم خیمه تورا روے سرت میریزند
ببرم خیمه تو را جان بدهد دختر من
زده صدھا گرهء کور غمت بر کارم
بی تو بر باد رود مقنعهء خواهر من
مجتبی صمدی شهاب محرم
@sabkemoharram