•
•
#طنز_جبهه 😂
یه روز یکی از رزمنده ها دیر به صبحگاه رسید ، فرمانده برای اینکه فرمانده ی بسیجی رو تنبیه کنه گفت باید در دو دقیقه ۱۵۰ تا صلوات بفرستی😯😆
بسیجی دید نمیشه ولی کم نیاورد رو کرد به گردان و گفت : کل گرداااان صلواااات
کل گردان که ۴۰۰ نفر بودن صلوات فرستادن 😆
بسیجی رو به فرمانده گفت ۱۵۰ تاش ماله امروز بقیش مال فردا😂
--------•|💚🌱|•-------
@sabkeshohadaa
#طنز_جبهہ
رفیقم مےگفت لب مرز یه
داعشۍ رو دستگیر ڪردیم👌
داعشۍ گفت تــا ساعت ۱۱ من
رو بُڪشید تـا نهار رو با رسول
خدا و اصحابش بخورم! 😂😂
اینام لـج ڪردن ساعـت ۱۴
ڪشتنش👊🏻😄
گفتـن: حالا برو ظرفاشون رو بشــور😂
#طنز
--------•|💚🌱|•-------
@sabkeshohadaa
#طنز_جبهه
رفیقم مےگفت لب مرز یه
داعشۍ رو دستگیر ڪردیم👌
داعشۍ گفت تــا ساعت ۱۱ من
رو بُڪشید تـا نهار رو با رسول
خدا و اصحابش بخورم! 😂😂
اینام لـج ڪردن ساعـت ۱۴
ڪشتنش👊🏻😄
گفتـن: حالا برو ظرفاشون رو بشــور😂
..💚𝐉o𝐢n..↷
@sabkeshohadaa
#طنز_جـبـهه😂
یـکے از عمیلیات ها بود که
فرمانده دستور داده بود
شب هیچ کس تکون نخوره وصداش در نیاد😳
وقت نماز صبح شد
آفتابه رو برداشتم ورفتم وضو بگیرم
که یکدفعه احساس کردم کسی آن طرفتر تکان میخورد😥
ترسیدم😫
نمیتوانستم کاری بکنم ،تنها بودم وبدون اسلحه ویک متر جلوترم یک بعثی که اگه برمیگشت و منو میدید شهادتم حتمی بود😂
شروع کردم به دعا گفتم خداجون من که نیومدم کار بدی بکنم که الان گرفتار شدم اومدم وضو بگیرم پس کمکم کن
یک لحظه چیزی به ذهنم رسید👏👌
😂لوله ی آفتابه رو گذاشتم و رو سر عراقی و گفتم حَرِّڪ،حَرِّڪ...😂😂😂
بیچاره انقدر ترسیده بود که همش به عربی میگفت:نزن ، نزن...
اینطوری شد که همه چی رو هم اعتراف کرد وعملیات به نفع ایران تموم شد😂😂
وتا صبح همه ی رزمنده ها وفرماندمون از خنده داشتند غش میکردند😅😂😟
تااینکه فرمانده گفت:بچه ها دلتون و پاک کنید اونوقت با یک آفتابه هم میشه دشمن و نابود کرد...😂
~🕊
#طنز_جبهه😁
رزمندھ ها برگشتھ بودن عقب؛ بیشترشون هم رانندھ ڪامیون بودن ڪھ چند روزۍ نخوابیدھ بودن..
.
ظھر بود و همھ گفتند نماز رو بخونیم
و بعد بریم براۍاستراحت..
امام جماعت اونجا یڪ حاج آقاۍ پیࢪۍ بود ڪھ
خیلے نماز رو ڪند مےخوند..
رزمندھ هاۍ خیلےزیادۍ پشتش وایستادن و نماز رو شروع ڪردند..
آنقدر ڪند نماز خواند ڪہ رڪعت اول فقط ۱۰ دقیقھ اۍطول ڪشید!
وسطاۍ رڪعت دوم بود ڪہ یڪے از رانندھ ها از وسط جمعیت بلند داد زد:
حاجججججییییے جون مادرت بزن دنده دووووو😂😭😂
#طنز_جبهه
یه بچه بسیجے بود خیلی اهل معنویت و دعا بود...🌻
برای خودش یه قبری ڪنده بود. 😅
شب ها مےرفت تا صبح با خدا راز و نیاز مےڪرد.😊
ما هم اهل شوخے بودیم😆
یه شب مهتابـے سه، چهار نفر شدیم توی عقبه...😜
گفتیم بریم یه ڪمے باهاش شوخے ڪنیم!😅
خلاصه قابلمه ی گردان را برداشتیم😂
با بچه ها رفتیم سراغش...😀
پشت خاڪریز قبرش نشستیم. 😣
اون بنده ی خدا هم داشت با یه
شور و حال خاصے نافله ی شب مے خوند.😍
دیگه عجیب رفته بود تو حال! 😉
ما به یڪے از دوستامون ڪه
تن صدای بالایـے داشت،
گفتیم داخل قابلمه برای این ڪه
صدا توش بپیچه و به اصطلاح اڪو بشه، 😂
بگو: اقراء😲
یهو دیدم بنده ی خدا تنش شروع ڪرد به لرزیدن
و به شدت متحول شده بود 😨
و فڪر مےڪرد براش آیه نازل شده! 😢
دوست ما برای بار دوم و سوم هم گفت: اقراء😰
بنده ی خدا با شور و حال و گریه گفت: چے بخونم ؟؟!!!😂😂
رفیق ما هم با همون صدای بلند و گیرا گفت :
باباڪرم بخون 😂😂😂😂
شادی روح پاک شهدا صلوات
#الّلهُــمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَــــالْفَــرَج
⛥ߊࡋࡋܣُܩَ ࡃَܟ᳝ߺّࡋ ࡋ၄ࡋܢߺِِّ࡙ࡏ ߊࡋܦ߭ܝّܟ᳝ߺ🤍
https://eitaa.com/sabkeshohadaa