eitaa logo
❀' سَبڪ‌ِشُھَכآ '❀
1.8هزار دنبال‌کننده
12هزار عکس
3هزار ویدیو
141 فایل
•|بِه‌نامِ‌‌او|• . . «به فکرِ مثلِ شهدا مُردن نباش به فکرِ مثلِ شهدا زندگی کردن باش..» -شهید‌ابراهیم‌هادی . . •شروع‌ما،←¹⁰مهر¹⁴۰¹🍃 . شروط؛ ‌(کپی،تبادل،همسایگی) 🌸↓ @sabke_shohadaa_short . کانال‌محفل‌هامون؛🌱↓ @mahfe_l . کانال‌خدمات؛🌿↓ @ww0403
مشاهده در ایتا
دانلود
⁉️ به همای سعادت اعتقاد داری؟
شعری زیبا از تفریح این روزهای یمنی ها!🇾🇪 😊
📷رهبر انقلاب در هفتۀ منابع طبیعی و همزمان با روز درخت‌کاری سه اصله نهال کاشتند.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تودهنی مردم به مسخره بازی‌های زالومه مجری بیکار بهایی درباره انتخابات‼️
وقتی ادای طرفدارای امام حسین(ع) رو درمیاری ولی از عاشورا عبرت نمیگیری
📣پایان پست های سیاسی📰❗️🗞🌱♥️
بسم رب الرقیه...♥
نماز سکوی پرواز 36.mp3
4.95M
36 ❣هر چقدر روحت وسیع تر ميشه؛ بیشتر طاقت نشستن روی سجاده رو پیدا میکنی! عاشق تر وآرام تر! می شینی روبروی خدا؛ تو و خدا...دونفری باهم، بعداز نماز وقتشه؛باهاش حرف بزن
🇮🇷《به نام او که یادش آرامش دلهاست》🤲 اسم تو مصطفاست🥺           🇮🇷زندگینامه مصطفی صدرزاده🌷                     《قسمت سی و ششم》 میله...🕊 🇮🇷 : "چه بلایی سرت اومده آقا مصطفی؟ "می بینی که زنده ام. ملحفه را کنار زدم. دست چپت بخیه خورده بود: "پس این چیه؟"چیزی نیست، یه بوسه کوچولو از قمه! با وجود بخیه هنوز گوشت دو طرف از هم فاصله داشت. ملحفه را از روی پایت برداشتم. پای چپت هم مجروح بود: "این دیگه چیه؟ "یه بوسه دیگه! مسخره بازی در نیار آقا مصطفی، چی کار کردی؟🤨🌸 ، چیزی نیست! حال خودت چطوره؟ من خوبم تو چطوری؟ فقط کمی سر گیجه دارم، اما طبیعیه. صندلی را از گوشه ای آوردم و کنار تخت نشستم. من همین جا می مونم! با این حالت؟ مگه فردا امتحان نداری؟! اشک هایم سرازیر شد. دستت را گذاشتی روی سرم: "آروم باش عزیز! "بچه که در دلم خودش را جمع کرده بود، انگار خستگی در کند، بدن خود را کشید. دستت را چسبیدم.❤️💚 🇮🇷 آخ آقا مصطفی! چه خطری از بیخ گوشت پریده! ؟ جمعیت توی میدون ولی عصر پراکنده شده بودن. وقت برگشتن، اتوبوسی که پر از مردم و بچه‌های پایگاه بود جلو افتاده بود و من و یکی از بچه ها با موتور دنبالش. نزدیکیای میدون، اتوبوس راهش را اشتباه رفت. ما جدا افتادیم. موتور خاموش شد. چند نفری اومدن طرفمون.🏃🏃‍♂ 🏍 دوستم رفت روی جدول خیابون شاید اتوبوس رو پیدا کنه که اونا و شروع کردن به زدن. با هر چی که فکر کنی می زدن توی سرم، بعد با قمه زدن. بالاخره خودش را انداخت روی من و داد زد: بسه بی انصافا کشتینش. صدای آژیر آمبولانسا رو که شنیدم، به زور لای چشمام رو باز کردم. یکی داد زد: بخواید ببرینش، می کشیمش. دوستم اومد جلو که اون رو هم با چاقو زدن. این رو از فریادش فهمیدم، وقتی داد زد: سوختم، سوختم.🥺🌷 🇮🇷 و ظاهرا از پنج عصر تا یازده شب اون گوشه افتاده بودم. وقتی گذاشتنم توی آمبولانس و شماره تلفن خواستن، تازه به هوش اومده بودم. شماره دایی م فقط یادم اومد، اونم به خاطر اینکه از بچگی حفظ کرده بودم. تو تعریف می کردی و من اشک می ریختم و التماس می کردم: "تو رو خدا خوب شو آقا مصطفی! "دیگر پا به ماه بودم. هر روز منتظر که دردم بگیرد، اما خبری نبود. آخرین توصیه دکتر، خوردن روغن کرچک بود.🌺🌸 ، برایم آب میوه گرفتی و با روغن کرچک مخلوط کردی و می خواستی به زور به خوردم بدهی. شب قدره. نمی خورم! می خوام باهات بیام احیا! با قربان صدقه وادارم کردی بخورم. روغن کرچکی را که آب میوه هم نتوانسته بود خوشمزه اش کند سر کشیدم، اما نگران به هم ریختن وضع مزاجم بودم. آقا مصطفی باید تا صبح همین جا بشینی و از من مواظبت کنی! تا ساعت یک نیمه شب ماندی، اما یک مرتبه بلند شدی و زنگ زدی به مادرم: "سمیه رو بیارم پیش شما؟"📞😔 اول...🕊 .... ┄═❁🍃🪴🍃❁═┄ «سبک شهدا»♥️•𝑱𝒐𝒊𝒏⤹
باید برایش آستین بالا میزدیم... «شهید موسی کلانتری» 💍 --------•|🤍🌱|•------- @sabkeshohadaa
بسم الله رحمن الرحیم شروع کتاب دختر شینا و‌ رمان از روزی که رفتی 🤍☘✨
پارت 121
پارت 122
پارت 123
پارت 124
پارت 125
شروع رمان از روزی که رفتی🖐
پارت 121
پارت 122
پارت 123
پارت 124
پارت 125
پایان رمان از روزی که رفتی🤍☘✨