•~❄️~•
هیچ وقٺ نگۅ×🤐'
محیط خرابہ مݩم خراب شدم/:
هر ڇقدر هۅا سر ٺر باشد🥶"
ݪباسٺ را بیشٺر میڪنے...
پس...🙂!-
هر چہ جامعہ فاسدتر شد؛
ٺو ݪباس تقوایٺ را🦋↻
بیشتر کن...
#تلنگرانـہ💥
♥️⸾•𝐉𝐨𝐢𝐧❁•↷
❪@mazhabijdn🍂⃟💕❫
•~❄️~•
میگفت :
دایرهٔ رفقاتون کھ مثل خودتون...
فکر میکنن رو گسترش بدین(:'
چــرا ؟!
چـون بھ همدیگه پَر و بال میدید☆'
و باهم رشـد میکنید✓-
#تلنگرانہ💥
♥️⸾•𝐉𝐨𝐢𝐧❁•↷
❪@mazhabijdn🍂⃟💕❫
•~❄️~•
شعار نصف بسیجی های این کشور..
وای اگر خامنه ای حکم جهادم دهد
حزباللهی ، انقلابی ، مجاهد
رهبر چندین بار حکم جهاد داده!
کدوم جهاد؟🤔
جهاد تبیین..
پس بسمالله بگو و شروع کن
نه اینکه فقط شعار بدی!❌
#تلنگرانـہ💥
♥️⸾•𝐉𝐨𝐢𝐧❁•↷
❪@mazhabijdn🍂⃟💕❫
•~❄️~•
سوره عنکبوت آیه 2:👇
آيا مردم گمان کردند همين که بگويند: «ايمان آورديم»، به حال خود رها مىشوند و آزمايش نخواهند شد؟
مفهوم
اين آيه در حال بيان اين نکته هست که انسان مورد آزمايش الهي قرار ميگيره
و اين آزمايش ها سنت هاي خدا هستن براي اينکه ميزان ايمان افراد سنجيده بشه
يعني اينکه انسان بگه به خدا و رسولش ايمان آوردم رها نميشه بلکه مورد آزمايش قرار ميگيره
#تلنگرانـہ💥
♥️⸾•𝐉𝐨𝐢𝐧❁•↷
❪@mazhabijdn🍂⃟💕❫
•~❄️~•
❢شاگرد:
استاد چه کار کنم که خواب امام زمان (عج)رو ببینم؟
◁ استاد:
شب یک غذای شور بخور، آب نخور و بخواب. شاگرد دستور استاد رو اجرا کرد و برگشت.
❢شاگرد:
استاد دیشب دائم خواب آب میدیدم. خواب میدیدم بر لب چاهی آب مینوشم. کنار نهر آبی در حال خوردن هستم! در ساحل رودخانه ای مشغول...
◁استاد فرمود: تشنه آب بودی خواب آب دیدی. تشنه امام زمان(عج)بشو تا خواب امام زمان (عج)ببینی...
#تلنگرانـہ💥
♥️⸾•𝐉𝐨𝐢𝐧❁•↷
❪@mazhabijdn🍂⃟💕❫
•~❄️~•
وَمِنَ النَّاسِ مَنْ يَعْبُدُ اللَّهَ عَلَى حَرْفٍ فَإِنْ أَصَابَهُ خَيْرٌ اطْمَأَنَّ بِهِ وَإِنْ أَصَابَتْهُ فِتْنَةٌ انْقَلَبَ عَلَى وَجْهِهِ خَسِرَ الدُّنْيَا وَالْآخِرَةَ ذَلِکَ هُوَ الْخُسْرَانُ الْمُبِينُ
این آيه اشاره به افراد سست عنصر و ضعيف الايمانى داره که در هر جامعه اى وجود دارن و از زاويه ى منافع مادى به دين نگاه ميکنن و معيار حقانيّت دين رو مسائل مادى ميدونن يعنى هروقت در کنار دين زندگى مرفه ى پيدا کنن ايمانشان محکم ميشه و اگر گرفتار مشکلات و آزمايشها بشن ناراحت ميشن و به دين پشت ميکنن
#تلنگرانہ💥
♥️⸾•𝐉𝐨𝐢𝐧❁•↷
❪@mazhabijdn🍂⃟💕❫
•~❄️~•
یادماݩ بآشد ↴
گناه ڪهڪردیم°•○
آݩ را به حساب جوانی ݩگذاریمـ×°•
میشود↷
°•جوانی ڪرد به عشق مهدے(عج)
به شهادت رسید فدای مهدے(عج)(:!
•-شہیدبابڪنورے🕊•
#تلنگرانه💥
♥️⸾•𝐉𝐨𝐢𝐧❁•↷
❪@mazhabijdn🍂⃟💕❫
•~❄️~•
استادیمیگفت:
گاهییکپیامبهنامحرم
یکصحبتبانامحرم
بسیاریازلطفهارا
ازانسانمی گیرد
لطفرسیدنبهمراتبالهی..!
لطفرسیدنبهشهدا..!
لطفرسیدنبهمقامِسربازیِامام زمان‹عج›..!
#تلنگرانہ💥
♥️⸾•𝐉𝐨𝐢𝐧❁•↷
❪@mazhabijdn🍂⃟💕❫
•~❄️~•
همونطورکِہدستتتوتایپ
باکیبوردگوشۍتُندومُسلطہ . .
#قرآن روهَممیتونےتندومُسلطبِخونی؟
یانہازبسنَخوندۍنِمیتونے . . !
دنیابدجورگِرفتترِفیق . .💔((:
#تلنگرانه💥
♥️⸾•𝐉𝐨𝐢𝐧❁•↷
❪@mazhabijdn🍂⃟💕❫
•~❄️~•
ڪسی بہ خاطر پروفایل شھیدش و الھمالرزقناشھادت بیوگرافیش شھید نمیشہ!!!
حواست بھ رفتارت و اعمالت باشہ🌿
#تلنگرانہ💥
♥️⸾•𝐉𝐨𝐢𝐧❁•↷
❪@mazhabijdn🍂⃟💕❫
•~❄️~•
بـزرگۍمۍگفـت:
تڪیہڪنبہشھـدا؛شھـداتڪیہشـونخـداسـت.
اصـلاڪنارگلبنشـینۍبـوۍگـلمۍگیـرۍ؛
پسگلسـتـانڪنڪلزندگیـترو
بـٰایـٰادشھـدا...!'❤
#شهیدانہ♥️
♥️⸾•𝐉𝐨𝐢𝐧❁•↷
❪@mazhabijdn🍂⃟💕❫
•~❄️~•
خیلےوقتاقدرچیزایےکہداریمرونمیدونیم/:؛
وفقطباازدستدادناونامیفہمیمکہ↓
چقدرمہمبوده . .
مثݪشهــــدا:)!🌹✨
#شهیدانه♥️
♥️⸾•𝐉𝐨𝐢𝐧❁•↷
❪@mazhabijdn🍂⃟💕❫
•~❄️~•
سݪامبࢪآنانڪهڪݪامعشقگفتند♥️
ۅطࢪیقدوستپیمۅدند...🕊
#شهیدانه♥️
#شهیدنویدصفری✨
♥️⸾•𝐉𝐨𝐢𝐧❁•↷
❪@mazhabijdn🍂⃟💕❫
•~❄️~•
امامجماعتواحدتعاونلشگر27
حضرترسول(ﷺ)بودبهشمیگفتند
حاجآقا،آقاخانے!روحیهعجیبےداشت.
زیرآتیشسنگینعراقدرشلمچهشهدا
رومنتقلمیکردعقب!
توےهمینرفتوآمدهابودکه
گلولهمستقیمتانکسرشروجداکرد.
منچندقدمیشبودم...
هنوزتنممیلرزهوقتےیادممیاد
ازسربریدهشدهاشصدابلندشد:
«السلامعلیکیااباعبدالله»
+راوے:حاججوادگلے
#شهیدانه♥️
#شهیدحسنآقاخانے🕊
♥️⸾•𝐉𝐨𝐢𝐧❁•↷
❪@mazhabijdn🍂⃟💕❫
•~❄️~•
خوشتیپ بودند ، خوش چهره ، شاید هم مدلینگ و مانکن اما روح شان آسمانی تر از این حرفها بود که اسیر این دنیا شوند ....👆
#شهیدانه♥️
#اللهم_الرزقنا_شهاده_فی_سبیلک💔
♥️⸾•𝐉𝐨𝐢𝐧❁•↷
❪@mazhabijdn🍂⃟💕❫
•~❄️~•
🌷شهدا اصرار داشتن
هرچه زودتر در بهترین
حالت خداوند رو ملاقات کنند؛
برای دنیا ذرهای ارزش قائل نبودند
ما تازه میخواهیم سعی کنیم گناه نکنیم!
#شهیدانہ♥️
♥️⸾•𝐉𝐨𝐢𝐧❁•↷
❪@mazhabijdn🍂⃟💕❫
•~❄️~•
شهید محمد حسین نامدار محمدی
🌱هیچ گاه بیان نمی کرد که مشغول چه کاری است و هر وقت از او سوال می کردم که پسرم شما چه کاره هستی؟
پاسخ می داد من پاسدار خدایم، پاسدار قرآنم، من پاسدار امام هستم.
بعد از شهادتش فهمیدم از نیروهای واحد اطلاعات است.
راوی مادر شهید
#شهید_محمدحسین_نامدارمحمدی🕊
#شهیدانہ♥️
♥️⸾•𝐉𝐨𝐢𝐧❁•↷
❪@mazhabijdn🍂⃟💕❫
•~❄️~•
دوستشمیگفت:
تویمـدتیڪهعـراقبـود
وقتےمےخواستبهکربلابره
رویصورتشچفیهمےانداخت
ومےگفت:اگربهنامحرمنگاهکنی؛
راهشهـادتبستهمیشــه...🚶🏿♂
#شهیدانہ♥️
♥️⸾•𝐉𝐨𝐢𝐧❁•↷
❪@mazhabijdn🍂⃟💕❫
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•~❄️~•
#خاطراتشهدا
🍃 ماجرای خواستگاری شهید محمدخانی از
دختری که با او کارد و پنیر بود!
#شهیدمحمدحسینمحمدخانی🕊
#شهیدانہ♥️
♥️⸾•𝐉𝐨𝐢𝐧❁•↷
❪@mazhabijdn🍂⃟💕❫
#رمان_پسر_بسیجے_בختر_قرتے♥️
#پارت_بیستوچهار
میگم تو هم بیا من تنها بدون هیچ دوستی چطور برم؟
با چشمهای باز شده از تعجب گفت:
-چی من بیام؟عمرا من اصلا اینجور جاها بااین آدما بهم خوش نمیگذره خودت اگه میخای برو
-دریا تورو خدا به خاطر من همین یه بار مگه چی میشه؟
-وای مریم بیخیال من، من نمیام اصلا حرفشم نزن
-دریا جون خواهش،خواهش
-اصلا نمیشه
مشغول بحث بودیم ک شقایق هم به ما پیوست:
-چیشده دخترا
من:هیچی این دیونه میگه بیا بریم شلمچه
شقایق:جدی ؟ مریم میخای بری؟ منم میام
مریم:واقعا چه خوب جمعمونم که جور شد،دریا توهم باید بیای
-جون خودتون بیخیال من بشید من یکی نمیام،مریم تو هم میخواستی تنها نباشی اینم همراه با شقایق میری دیگه
مریم:خیلی بدی دریا من دلم میخواد توهم باشی.
شقایق:دریا توهم بیا من چند بار رفتم خیلی حس خوبی داره
-بابا شما دیوانه اید یعنی واقعا چند بار رفتی؟ مگه چی داره که بازم بخوای بری؟من نیستم
شقایق:تو بیا میفهمی چه حسی داره
#رمان_پسر_بسیجے_בختر_قرتے♥️
#پارت_بیستوپنج
خلاصه از اونا اصرار ازمن انکار آخرش هم اونا موفق شدن من رو برای رفتن به این سفر راضی کنن، برای ثبت نام باید به دفتر بسیج میرفتیم
به محض رسیدن به دفتر بسیج و دیدن امیر علی فراهانی به عنوان مسئول بازم پشیمون شدم ولی کار از کار گذشته بود و مریم و شقایق داشتن از امیر علی سوال میپرسیدن:
مریم:ببخشید آقای فراهانی برای کاروان راهیان نور بازم ظرفیت هست ثبت نام کنیم؟
امیر علی:بله در خدمت هستم
مریم:پس اگه میشه لطفاً منو دوستام رو ثبت نام کنید چه مدارکی لازمه؟
امیر علی با چشمهای دوخته شده و آبروی بالا رفته گفت:
بله حتما فقط الان اسم رو ثبت سیستم میکنیم بعد بقیه مدارک رو میگم خدمتتون
مریم:بله مریم راستین،شقایق محمدی و دریا مجد
اینبار دو ابروی امیر علی با تعجب بالا پرید. نگاه کوتاهی به من انداخت و با یه پوزخند حرص درار اسم مارو نوشت
بعد از پرسیدن وقت حرکت و مدارک مورد نیاز از اتاق خارج شدیم.
از حرص یکی پس کله مریم زدم:
-همین رو میخواستی دیگه من بااین تیپم بیام دفتر بسیج تااین بچه حذبی برام پوزخند بزنه
مریم -آی دستت بشکنه به من چه تو تیپت پوزخندیه؟
برای جلوگیری از پس گردنی بعدی تندی ازم جدا شد و گفت:
-الانم غصه نخور برو ساکت رو ببند که سه روز دیگه رفتنی شدیم، راستی مدارکتم فردا حتما بیاری یادت نره
با حرص گفتم: