•~❄️~• خاطره ای ازشهید آرمان علی وردی پدر شهید: آرمان که مریض شده بود، بردمش پیش دکتر؛ تا فهمید دکتر خانم هست و میخواد آرمان رو معاینه بکنه، گفت من نمیام. گفتم: پسرم این خانم دکتر هستند، میخوان فقط معاینه ات بکنند. گفت: نه پدرجان! طبق فتوای حضرت آقا تا وقتی که میشه به پزشک محرم مراجعه کرد نباید پیش پزشک نامحرم رفت... چقدر شبیه به اسطوره هامون هستیم؟ مخاطبم کسایی هستن که دعای بعد قنوتشون شهادته در حالی که کوچیک ترین مطالب روهم رعایت نمیکنند ...🚶‍♂ #شهیدانہ‌♥️ #رفیق‌شهیدم💔 ♥️⸾•𝐉𝐨𝐢𝐧❁•↷ ❪@mazhabijdn🍂⃟💕❫

•~❄️~• و سلام بر او که می گفت: «من شهادت میدهم پدرم در طول عمر یک گندم حرام وارد زندگی اش نکرد» 🌸پیشاپیش رو مرد رو به تمام مرد ها تبریک میگم🌿✨ •شهید سپهبد قاسم سلیمانی🕊• #شهیدانہ‌♥️ ♥️⸾•𝐉𝐨𝐢𝐧❁•↷ ❪@mazhabijdn🍂⃟💕❫

•~❄️~• #جالبه_بدانید میدونی چرا روز پسر نداریم؟؟؟ چون وقتی که از بچگی میره سرکار مرد میشه... وقتی از همون بچگی رو ناموسش حساس و غیرتی میشه مرد میشه... وقتی همه ازش انتظار دارن مرد میشه... اصلا پسر تو سختیاست که مرد میشه... پس اینقدر مسخره نکنید که روز پسر نداریم... بعضی پسرا مَردن، مَرد... ا😁😁😁 ♥️⸾•𝐉𝐨𝐢𝐧❁•↷ ❪@mazhabijdn🍂⃟💕❫

پ مثل پدر پ مثل پناه...💔 #شهیدانه🥀

سلام یکم حرف بزنیم در مورد فردا؟ فردا روز پدر و ولادت امیرالمومنین هستا😁💚 https://harfeto.timefriend.net/16727421095503 چی میخواین بخرین برای پدر هاتون😁؟ اگر چیزی مد نظر نیست مد نظر من هست پولی هم نیست اول شما بگید بعد من🙂🤚

https://eitaa.com/NASHNAS3312 جواب هاتون اینجاست

#پوریا_مظفریان🤞 #انگیزشی😎💪 آدم های حسود رادیکالیییییی🤨😱 ♥️⸾•𝐉𝐨𝐢𝐧❁•↷ ❪@mazhabijdn🍂⃟💕❫

#پوریا_مظفریان🤞🙃 #انگیزشی😎💪 انگیزه بخش ترین کلمه.....🤨🤔 ♥️⸾•𝐉𝐨𝐢𝐧❁•↷ ❪@mazhabijdn🍂⃟💕❫

#پوریا_مظفریان🤞 #انگیزشی😎💪 یاااا خداااا......😱 پیشگویی ²سال بعدددددد🤯😳😰🤔 ♥️⸾•𝐉𝐨𝐢𝐧❁•↷ ❪@mazhabijdn🍂⃟💕❫

چرا لفف💔💔💔😐

شروع رمان

#رمان_پسر_بسیجے_בختر_قرتے♥️ #پارت_بیست‌و‌هشت خواهش میکنم بفرمائید ؟ احساس کردم دستپاچه شد ، داشت تلاش می‌کرد که عادی به نظر برسه ولی زیاد موفق نبود همینطور که مثل همیشه به زمین زل زده بود با منمن گفت : امیرعلی : ببینید خانم مجد نمیدونم چطور بگم ولی من مسئول این سفر هستم و موظفیم بعضی چیزا رو به بچه ها گوشزد کنم ، حقیقتش این سفری که داریم میریم ی سفر مذهبیه و خوب مقدس میدونید... حرفش رو قطع کرد و کلافه پوفی کشید دوباره شروع کرد به صحبت : میدونید...شما...یعنی نوع لباس پوشیدن شما اصلا مناسب این مکان نیست... چشمام از تعجب باز موند ، یعنی چی این الان به من چی گفت یه نگاه به خودم انداختم یه شلوار جین آبی مانتوی سفید تا روی زانوم که به‌نظر خودم خیلی هم بلند بود ، با حرص دندونی به هم سابیدن ببخشید مگه لباس من چشه ؟ اصلا شما چکار به لباس من داری ؟ من علاوه بر مسئول بودن سفر وظیفم امر به معروفه و..... ولم کن بابا امر به معروف من همیشه همینطوری لباس می‌پوشم هر جا هم بخوام با همین لباس میرم و به شما هم مربوط نمیشه ، شما هم اگه راس میگی خودت رو ارشاد کن که چشمت به دختره مردمه تا ببینی چی پوشیده ولی خانم مجد.... دوباره حرفش رو قطع کردم گفتم : حرفت رو زدی دیگه نمی‌خوام چیزی بشنوم عصبی به سمت اتوبوس حرکت کردم