من تماشای تو می کردم و غافل بودم کز تماشای تو خلقی به تماشای منند گفته بودی که چرا محو تماشای منی و چنان محو که یکدم مژه بر هم نزنی مژه برهم نزنم تا که ز دستم نرود ناز چشم تو بقدر مژه بر هم زدنی [هوشنگ ابتهاج]

من تورا دیدم دنیابرای دیدن تو متوقف شدو زمان به عقب برگشت،فقط وفقط برای دیدن تودرچشمان من

دست میزنم پا میزنم دل رو به دریا میزنم گاهی به پس گاهی به پیش گاهی هم در جا میزنم...

من دقیقاهمونجابردم که سلامت روان وجسممو به دوست داشتن توترجیح دادم

من[آیدای]خودم رو سالهاست که بین خاطرات بچگیم گم کردم و هرچقدر می‌گردم پیداش نمیکنم... می‌خوام که برگرده،می‌خوام که بیاد دستمو بگیره و بهم بگه ما هنوز اون دوتا کودکی هستیم که دنبال هم می‌دویدم و باهم بازی می‌کردم و می‌خوام جوری وجودشو حس کنم که تمام فکروخیال های این چندسالم دودشه وبره.

___