#گزارش_تصویری
💐وداع با پیکر مطهر سردار شهید کیومرث پورهاشمی در معراج شهدا
📸عکاس: فرزندان شهید مرتضی کریمی و بهرام مهرداد
╔═.🥀🍃.📿════╗
🆔️@sabokbalan_e_ashegh
╚════🥀.🍃.📿═╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 مکالمه سوزناک بیسیم نیروهای ایرانی در خانطومان در زمان مبارزه با داعش
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
این روزها تکفیری ها با حمایت حامیان تروریست دوباره به منطقه استراتژیک حلب و منطقه خانطومان حمله کردند ، یاد حماسه دلاور مردان مازندرانی در منطقه خانطومان افتادم ،
شادی ارواح مطهر شهدا صلوات
اللّهُمّ عَجّلْ لِوَلیّکَ الفَرج
╔═.🥀🍃.📿════╗
🆔️@sabokbalan_e_ashegh
╚════🥀.🍃.📿═╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢 پیکر پاک و سالم شهید علی جوزدانی که پس از ۲۲ سال از خاک شلمچه بیرون کشیده شد!👌👌
✅ جهت شفاعت شهدا این کلیپ رو پخش کنید. اجرتون با شهدا🌹🙏
╔═.🥀🍃.📿════╗
🆔️@sabokbalan_e_ashegh
╚════🥀.🍃.📿═╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸
﷽سبک بالان عاشق﷽
💬 سوال
کافر چرا نجس است مگر انسان نیست؟
💠 استاد محمدی شاهرودی
#احکام
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
╔═.🥀🍃.📿════╗
🆔️@sabokbalan_e_ashegh
╚════🥀.🍃.📿═╝
🦋🦋🦋
28.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸
﷽سبک بالان عاشق﷽
خلبان امریکایی
حال خوب همتون رو با یک صلوات خریدارم
الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِلوَلــیِّڪَاَلْفــَرَجْبحق حضࢪٺزینبڪبرۍسلامالله🕊علیها🤲
╔═.🥀🍃.📿════╗
🆔️@sabokbalan_e_ashegh
╚════🥀.🍃.📿═╝
🦋🦋🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸
﷽سبک بالان عاشق﷽
مأموریت بزرگ حضرت بقیةالله علیه السلام
🌱🌱🌱🌱🌱
#امام_زمانم
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
╔═.🥀🍃.📿════╗
🆔️@sabokbalan_e_ashegh
╚════🥀.🍃.📿═╝
🦋🦋🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥#پوشش_زنده|شیخ نعیم قاسم: از 64 روز پیش حملات زمینی اسرائیل به لبنان آغاز شد و دشمن به دنبال نسل کشی حزب الله و ایجاد خاورمیانه جدید بود
دبیر کل حزب الله لبنان:
🔸صبر ما به نتیجه رسید و همچون جنگ بدر خداوند ما را پیروز کرد
🔸از زمانی که جبهه یاری کننده لبنان آغاز شد، این یاری و حمایت برای غزه بود و بارها تکرار کردیم جنگ نمی خواهیم اما این مسئولیتی انسانی است
🔸آنها با عملیات امنیتی پیجرها و شهادت فرماندهان جنگ را آغاز کردند
🔸اسرائیل توقع داشت اهداف خود را در موقعیت کوتاهی بدست آورد
╔═.🥀🍃.📿════╗
🆔️@sabokbalan_e_ashegh
╚════🥀.🍃.📿═╝
شیخ نعیم قاسم: دنبال جنگ نیستیم اما آمادهایم
🔹دبیرکل حزبالله لبنان: مردم لبنان شما صبر پیشه کرده و جهاد کردید. از مکانی به مکان دیگر منتقل شدید و فرزندانتان جنگیدند و تمامی تلاش خود را برای مبارزه با دشمن به کار گرفتند.
🔹هنگامی که جبهۀ پشتیبانی را آغاز کردیم، بارها گفتیم که ما خواهان جنگ نیستیم اما آمادهایم که اگر دشمن اسرائیلی جنگ را بر ما تحمیل کرد با آن مقابله کنیم.
╔═.🥀🍃.📿════╗
🆔️@sabokbalan_e_ashegh
╚════🥀.🍃.📿═╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 دبیرکل حزبالله لبنان: تصویر برگشت با خوشحالی مردم ما به خانههایشان و بازنگشتن آوارگان دشمن را ببینید
╔═.🥀🍃.📿════╗
🆔️@sabokbalan_e_ashegh
╚════🥀.🍃.📿═╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥شیخ نعیم قاسم: از جمهوری اسلامی ایران، امام خامنهای، سپاه پاسداران و ملت ایران تشکر میکنم
دبیر کل حزب الله لبنان:
🔹از ملت ایران که دوست داشتنی هستند و شهید قاسم سلیمانی تشکر میکنیم.
🔹از ملت یمن و بدرالدین حوثی، این مرد شجاع، تشکر میکنیم و از مردم عراق و سوریه.
🔹حمایت ما از فلسطین هرگز متوقف نخواهد شد و قدس را قبله آزادگان میدانیم.
╔═.🥀🍃.📿════╗
🆔️@sabokbalan_e_ashegh
╚════🥀.🍃.📿═╝
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸
﷽سبک بالان عاشق﷽
اگر درد را احساس کردی
زنده ای
اما اگر درد دیگران را احساس کردی
انسانی
چه زیبا گفت مولانا
دنیـا هـمه هیچ
و اهـل دنیـا هـمه هیچ
ای هیچ
بـرای هیچ
بـر هیچ مپیچ
دانی که از آدمی چه ماند پس مرگ
عشق است و محبت است و
باقی هـمه هیچ...
╔═.🥀🍃.📿════╗
🆔️@sabokbalan_e_ashegh
╚════🥀.🍃.📿═╝
•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗عشق در یک نگاه 💗
قسمت54
بعد از مطب دکتر ،سوار ماشین شدیم ورفتیم دارو خونه ،نسخه ای که دکتر داده بود و دارو بگیریم
زهرا: نرگس جان ،نسخه رو بده من برم دارو رو بگیرم
- نه خودم میرم ،بد جایی وایستادی،تو باش اگه افسر اومد جریمه ات نکنه
زهرا: باشه، مواظب خودت باش
رفتم دارو خونه نسخه رو تحویل دادم ،نشستم تا اسممو بخونن
چشمم به یه پستونک زنجیری افتاد
گوشیم زنگ خورد ،زهرا بود
- جانم آجی
زهرا: نرگس جان اون سمت افسر اومده بود، اومدم این سمت خیابون
-: باشه عزیز
& خانم اصغری
- زهرا جان صدام زدن ،فعلن
- ببخشید ،اون پستونگ آبی ،زنجیر داره هم اگه میشه بزاری حساب میکنم
پستونکو تو دستم گفتم
از این ور خیابون به زهرا نشون میدادم
از خیابون داشتم رد میشدم که یه دفعه یه ماشین اومد سمتم
-------------------------------------
راوی زهرا:
- تو ماشین منتظر نرگس شدم ،دیدم از داروخونه اومده بیرون داخل دستش یه چیزی آویزون بود و میخندید و نشونم میداد
نفهمیدم چی بود
یه دفعه یه ماشین زد به نرگس
یا حسین
یا حسین
بدو بدو خودمو رسوندم بالا سرش
- نرگس ،نرگس اجی بلند شو
خداایاااا
یکی زنگ بزنه آمبولانس بیاد
کل ملت دورمون جمع شده بودن
بعد ده دقیقه آمبولانس اومد
همراهشون رفتم
شماره جواد و گرفتم
- الووو جوااادد
جواد: زهرا چی شده، چرا گریه میکنی
- جواددد نرگسس
جواد: نرگس چی شده ؟ شمرده حرف بزن
- جواد نرگس تصادف کردم
جواد: یا فاطمه زهرا ،الان کدوم بیمارستانی
- نمیدونم ،تو راهیم
جواد : باشه رسیدی خبرم کن کدوم بیمارستان رفتین ،من خودمو میرسونم
- باشه
بعد از رسیدن به بیمارستان ،نرگس و بردن اتاق عمل
منم آدرس و واسه جواد فرستادم ،ازش خواستم بره به مامان و بابا خبر بده
چون خودم نمی دونستم چه جوری بگم
بعد نیم ساعت جواد به همراه مامان و بابا اومدن
مامان همینجور خودشو میزد و میاومد
گریه ام شدت گرفت
رفتم تو بغل مامان
- ماماااان همش تقصیر من بود
ای کاش من میرفتم دارخونه
ای کاش اصلا نمیرفتم اون سمت خیابون
مامان: زهرا آروم تر حرف بزن چه خاکی به سرمون شد
نزدیک دو ساعت عمل طول کشید
بعد دوساعت دکتر اومد بیرون
همه رفتیم سمتش
بابا: اقای دکتر ،دخترم چه طوره؟
دکتر: متاسفم ،به خاطر ضربه ای که به سرش خورد خونریزی داخل کرده بود،نتونستیم نجاتش بدیم ،بچه هم وضعیت خوبی نداره
مامان بیچاره از حال رفت و منم داشتم دیونه میشدم
اصلا باورم نمیشد که نرگس رفته باشه
بابا هم میزد تو سرش
اوضاع خوبی نبود
نرگس و از اتاق بیرون
منم دویدم سمتش
- نرگسم پاشو ،نرگس خواهری حسین تو رو میخواد ،پاشو نرگسی
نرگسی مگه نگفتم حق نداری بری
مگه نگفتم از حسینت مراقبت نمیکنم
نرگس پاشو ،پاشو مامان از حال رفته
پاشو بابا رو نگاه کن داره تو سرش میزنه
نرگس بابا دق میکنه
جواد اومد سمتم و بغلم کرد
من هی میزدم تو سینه اش
- ولم جوااادجوااد
آجی مو دارن میبرن جواد
جواد بزار برم جلوشونو بگیرم
نرگسم نباید حسینشو تنها بزاره
اینقدر جیغ و داد زدم که از هوش رفتم
•••••
🍁نویسنده: فاطمه_ب🍁
•
•
دوستان گرانقدر کپی رمان درصورت ذکر نام نویسنده و تغییر ندادن نام رمان مجاز است در غیر این صورت نویسنده راضی نیست و اینکار پیگردالهی دارد💯
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
وقت ?🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗 عشق در یک نگاه💗
قسمت55
چند ساعتی بیهوش بودم
و به زور چشمامو باز کردم
روی تخت دراز کشیده بودمو
به دستم سرم وصل بود
جواد اومد سمتم
جواد: خوبی زهرا جان
ملافه رو کشیدم روی سرمو گریه میکردم
یاد حرف دکتر افتادم
دکتر گفته بود حسینم حالش خوب نیست
از تخت بلند شدم
جواد: چیکار میکنی زهرا ، سرمت هنوز تمام نشده
سرمو از دستم کشیدم بیرون و خون از دستم روی زمین میریخت
دستمو گذاشتم روی جای سرمو رفتم از اتاق بیرون
جوادم همراهم میاومد
جواد : چیکار میکنی زهرا ،این کارا چیه ؟
رفتم سمت بخش نوزادان
از پشت شیشه ها دنبال حسینم میگشتم
- جواد حسین کجاست ؟
جواد: بردنش اتاق مراقبتهای ویژه
- منو ببر پیشش
جواد: زهرا جان از دستت داره خون میاد بریم پیش پرستار
( سرش داد کشیدم): گفتم منو ببر پیش حسین
جواد : خیلی خوب ،آروم باش. بریم
رسیدیم به یه اتاق ،خواستم برم داخل نزاشتن
از پشت شیشه نگاهش میکردم
یه عالم دستگاه و اکسیژن بهش وصل بود
- الهی بمیرم برات
- جواد بریم بهشت زهرا
جواد: زهرا جان ،خانومم چرا اینجوری میکنی با خودت!
- جواد تو رو خدا بریم بهشت زهرا
جواد: اول بریم دستتو به پرستارا نشون بده ،چشم هر جا خواستی میبرمت
پرستار ضخم دستمو پانسمان کرد و رفتیم سمت بهشت زهرا
از ماشین پیاده شدم و دویدم سمت مزار حسام
خودمو انداختم روی سنگ قبرش
- دلت نسوخت واسه نرگس
دلت واسه تنهایی هاش نسوخت
دلت واسه آغوش گرفتن بچش نسوخت
میگن شهدا زنده ان ،یعنی تو دیدی پر پر شدن نرگس و دم نزدی
دیدی اون دستگاه هایی که دور بچه ات و حلقه زده بودن و چیزی نگفتی
این رسم عاشقی نیست اقا حسام
عشق یعنی برای معشوق جان دادن
ولی تو فقط تماشا کردی
تماشای درد کشیدن نرگس و
اقا حسام تو رو به همون خانمی که براش رفتی بجنگی قسم
تو رو به عشق نرگس به خودت قسم
حسین و نبر به حسین کمک کن
حسین و برای من بزار
جواد کنارم بود و گریه میکرد
بعد از مدتی حالم یه کم بهتر شده بود
رفتیم سمت بیمارستان
یه دقیقه هم نمیتونستم از حسین جدا بشم
حتی خاکسپاری نرگس هم نرفتم
نمیتونستم امانتی و که بهم سپرده بود و تنها بزارم
بعد چند روز ،دستگاه هارو از حسین جدا کردن ،حالش خوب شده بود ولی به خاطر زود دنیا اومدنش باید چند وقت دیگه هم تحت مراقبت قرار میگرفت
مامان و بابا هر روز میاومدن بیمارستان و ازم میخواستن برم خونه استراحت کنم
ولی من نمیرفتم و میگفتم حالم درکنار حسین خوبه
یه روز جواد اومد بیمارستان برام غذا و لباس آورده بود
نشست کنارم
- جواد
جواد: جانم
- نرگس ، میدونست که میخواد بره ،اما من دیونه باورم نکردم
نرگس حسین و سپرد دست من
جواد میخوام حسین و پیش خودم نگه دارم
اجازه میدی ؟
جواد ( اشک تو چشماش جمع شد): چرا که نه
( سرمو گذاشتم رو شونه اش) : تو خیلی خوبی
بعد از یه هفته ،حسین کاملا حالش خوب شد و از بیمارستان مرخصش کردیم
از جواد خواستم اول بریم بهشت زهرا
حسین توی بغلم آروم آروم خوابیده بود بود!
رسیدیم بهشت زهرا
همراه جواد حرکت کردم سمت مزار نرگس
نشستم روی زمین
حسین و گذاشتم روی خاک
- نرگسی ،خواهرم شرمنده که دیر اومدم ،دلم نمیخواست بدون حسینت بیام پیشت
نرگسی بوش کن
نرگس حسین مثل تو آرومه ،آروم آروم
مثل خودت ،از تنهاییش شکایت نمیکنه
خواهری ،رسیدی به معشوقت ؟
نرگسی ،دعا کن حسین و اونجوری که تو و اقا حسام میخواین بزرگش کنم
دعا کن
بعدش رفتیم سمت مزار اقا حسام
- اقا حسام دستتون درد نکنه ،حسین و بخشیدین به من
اقا حسام، شرمنده ام به خاطر اون حرفا
حلالم کنین
یه هفته بعد یه مهمونی ساده گرفتیم و رفتیم سر خونه زندگیمون
با ورود حسین به زندگیمون ،زندگیمون رنگ و بوی جدیدی گرفته بود
حسین هر سال که بزرگتر میشد
چهره اش شبیه حسام میشد و اخلاقش شبیه نرگس
بعد از مدتی خدا به ما یه دختر داد اسمشو گذاشتیم زینب
حسین و زینب ،اینقدر با هم خوب بودن که یه لحظه از هم جدا نمیشدن
امروز حسین هفت سالش شده و زینبم ۴ سال
اولین روز مدرسه رفتن حسین بود
همه سوار ماشین شدیم و اول رفتیم سمت بهشت زهرا
حسین اول رفت سرخاک نرگس ،یه کم حرف زد ،بعد رفت سمت مزار حسام
نرگس جان ،اقا حسام ،ببینین حسینتون چه اقایی شده برای خودش
ممنونم که حسین و به ما هدیه دادین
•••••
🍁نویسنده: فاطمه_ب🍁
🔶پایان🔶
•
•
دوستان گرانقدر کپی رمان درصورت ذکر نام نویسنده و تغییر ندادن نام رمان مجاز است در غیر این صورت نویسنده راضی نیست و اینکار پیگردالهی دارد💯
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸