💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸
﷽سبک بالان عاشق﷽
ماجرای ازدواج بسیار عجیب شهید مدافع حرم عبدالمهدی کاظمی 😭👇
دوستان حتما مطالعه کنید خیلی جالب هست 🥺🖤
#بسیارجالب
#حتمامطالعهکنید
بخون ببین چه حال خوبی بهت دست میده...
واسطه ازدواج شهيد عبدالمهدی كاظمی و همسرش مرضيه بديهی، 👈🏼شهيد سيد مجتبی علمدار بود.
هر دو به اين شهيد متوسل ميشوند تا همسری متدين نصيبشان شود و طی يك رؤيای صادقه، شهيد علمدار، عبدالمهدی را به همسرش معرفی ميكند. به اين ترتيب ازدواج خوبان شكل ميگيرد و ۹ سال ادامه می يابد. يك زندگی شيرين كه با شهادت عبدالمهدی در سوريه در تاريخ ۲۹ دی ماه ۹۴، به سرنوشتی زيباتر ختم ميشود. حالا كه كمتر از يك سال از شهادت عبدالمهدی ميگذرد، با همسرش مرضيه بديهی همكلام شديم تا هرچه بيشتر از اين شهيد مدافع حرم بدانيم. 👈🏼شهيدی كه آيتالله بهجت پيشبينی شهادتش را در روز تاجگذاری امام زمان(عج) كرده بود و طبق همين پيشبينی، عبدالمهدی آسمانی شد😧.
گفتگو🎙️ با همسر شهید عبدالمهدی کاظمی را در ادامه بخوانید:
☑️گويا واسطه ازدواج شما شهيد علمدار بود، اين وصلت چطور اتفاق افتاد؟
🎙️سوم دبيرستان بودم و به واسطه علاقهای كه به شهيد سيد مجتبی علمدار داشتم، در خصوص زندگی ايشان مطالعه ميكردم. اين مطالعات به شكل كلی من را با شهدا، آرمانها و اعتقاداتشان بيش از پيش آشنا ميكرد. حب❤️ به شهيد علمدار و زندگی اش موجی در دلم ايجاد و ايمانم را تقويت كرد. شهيد علمدار سيد بود و علاقه عجيبی به مادرش حضرت فاطمه زهرا(سلام الله علیها) داشت. عاشق اباعبدالله الحسين(علیه السلام) و شهادت بود. ياد دارم در بخشهايی از خاطراتش خوانده بودم كه يك روز وقتی فرزندشان تب شديد داشت، سيد مجتبی دست روی سر بچه ميكشد و شفا پيدا ميكند. 👈🏼شهيد علمدار گفته بود به همه مردم بگوييد اگر حاجتی داريد، در خانه شهدا را زياد بزنيد.
👈🏼وقتی اين مطلب را شنيدم به شهيد سيد مجتبی علمدار گفتم حالا كه اين را ميگوييد، ميخواهم دعا كنم خدا يك مردی را قسمت من كند كه از 👈🏼سربازان امام زمان(عج) و از اوليا باشد.👉🏼
حاجتی كه با عنايت شهيد علمدار ادا شد و با ديدن خواب ايشان، با همسرم كه بعدها در زمره شهدا قرار گرفت، آشنا شدم.😯
☑️مگر در خواب چه ديديد كه تصميم گرفتيد شريك زندگيتان را به وسيله آن انتخاب كنيد؟
🎙️يك شب خواب شهيد سيد مجتبی علمدار را ديدم كه از داخل كوچهای به سمت من می آمد و يك جوانی همراهشان بود.
شهيد علمدار لبخندی زد و به من گفت امام حسين(ع) حاجت شما را داده است و اين جوان هفته ديگر به خواستگاريتان می آيد.نذرتان را ادا كنيد.😭
وقتی از خواب بيدار شدم زياد به خوابم اعتماد نكردم. با خودم گفتم من خواهر بزرگتر دارم و غير ممكن است كه پدرم اجازه بدهد من هفته ديگر ازدواج كنم. غافل از اينكه اگر شهدا بخواهند شدنی خواهد بود. فردا شب سيد مجتبی به خواب مادرم آمده و در خواب به مادرم گفته بود. جوانی هفته ديگر به خواستگاری دخترتان می آيد.😳 مادرم در خواب گفته بود نميشود، من دختر بزرگتر دارم پدرشان اجازه نميدهند.
شهيد علمدارگفته بود كه ما اين كارها را آسان ميكنيم.
خواستگاری درست هفته بعد انجام شد. طبق حدسی كه زده بودم پدرم مقاومت كرد اما وقتی همسرم در جلسه خواستگاری شروع به صحبت كرد، پدرم ديگر حرفی نزد و موافقت كرد و شب خواستگاری قباله من را گرفت.
پدر بدون هيچ تحقيقی رضايت داد و در نهايت در دو روز اين وصلت جور شد و به عقد💍 يكديگر درآمديم.
☑️وقتی برای اولين بار همسرتان را ديديد، آن هم بعد از خوابی كه ديده بوديد، واكنشتان چه بود؟
در اولين ملاقاتتان چه صحبتهايی رد و بدل شد؟
🎙️همان شب خواستگاری قرار شد با عبدالمهدی صحبت كنم. وقتی چشمم به ايشان افتاد تعجب كردم و حتی ترسيدم! طورب كه يادم رفت سلام بدهم.
ياد خوابم افتادم😴. او همان جوانی بود كه شهيد علمدار در خواب به من نشان داده بود.
وقتی با آن حال نشستم، ايشان پرسيد اتفاقی افتاده است؟
گفتم شما را در خواب همراه شهيد علمدار ديدهام.
خواب را كه تعريف كردم عبدالمهدی شروع كرد به گريه كردن.
گفتم چرا گريه ميكنيد؟
در كمال تعجب او هم از توسل خودش به شهيد علمدار برای پيدا كردن همسری مؤمن و متدين برايم گفت.😱
همسرم تعريف كرد: من و تعدادی از برادران بسيجی با هم به ساری رفته بوديم. علاقه زيادم به شهيد علمدار بهانهای شد تا سر مزار ايشان برويم.
با بچهها قرار گذاشتيم سری هم به منزل شهيد علمدار بزنيم. رفتيم و وقتی به سر كوچه شهيد رسيديم متوجه شديم كه خانواده شهيد علمدار كوچه را آب و جارو كردهاند و اسفند دود دادهاند و منتظر آمدن مهمان هستند.😱
تعدادی از بچهها گفتند كه برگرديم انگار منتظر آمدن مسافر كربلا هستند، اما من مخالفت كردم و گفتم ما كه تا اينجا آمدهايم خب برويم و براي ۱۰ دقيقه هم كه شده مادر شهيد را زيارت كنيم.
╔═.🥀🍃.📿════╗
🆔️@sabokbalan_e_ashegh
╚════🥀.🍃.📿═╝