eitaa logo
🕊سبک بالان عاشق🕊
353 دنبال‌کننده
19.9هزار عکس
12هزار ویدیو
43 فایل
﷽ آسمونی شدن نه بال میخواد و نه پر. دلی میخواد به وسعت خود آسمون. مردان آسمونی بال پرواز نداشتن، تنها به ندای دلشون لبیک گفتند و پریدن ... ✅ ارتــبــاط ، انتقاد و پیشنهاد 👇 @shahadat07 با شهدا بودن سخت نیست با شهدا ماندن سخته
مشاهده در ایتا
دانلود
شهدای حافظ امنیت کشور هستند 💔 مقام معظم رهبری ╔═.🥀🍃.📿════╗ 🆔️@sabokbalan_e_ashegh ╚════🥀.🍃.📿═╝
💢قابل تحسین است از خودگذشتی هایتان مردانگی هایتان؛ مظلومیتان؛ 🔹شما از حریم کلانتری دفاع نکردین از یک ایران دفاع کردید 🔹تا هستید لرزه ای ب دلهایمان نداریم 🔹باشد دعای خیر ملت شریف بدرقه راهتان 🌺شهدای حادثه تروریستی چابهار 🌺 ╔═.🥀🍃.📿════╗ 🆔️@sabokbalan_e_ashegh ╚════🥀.🍃.📿═╝
6.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💢از هر نقطه از آب خاک میخواهند حریم امنیت کشور را به آشوب بکشند... اما خیالشان باطل است سبز پوشانی که با عنایت از خدا تمام حریم این خاک را حفظ کرده اند... فرقی ندارد هر جای در هر نقطه باشند هدف خدمت و فدا شدن برای کشور است... و مظلومانه به شهادت رسیدن دنبال اسم رسم نیستند دنبال آرامش امنیت هستند ╔═.🥀🍃.📿════╗ 🆔️@sabokbalan_e_ashegh ╚════🥀.🍃.📿═╝
💢افزایش شهدای حادثه تروریستی و 🔹تعداد شهدای حادثه تروریستی در جنوب سیستان و بلوچستان به ۱۵ نفر رسید که از این تعداد هفت نفر بلوچ و اهل سنت هستند ╔═.🥀🍃.📿════╗ 🆔️@sabokbalan_e_ashegh ╚════🥀.🍃.📿═╝
🚩 یازده شب امیرمحسن تلفنی با بچه‌ها حرف زده بود. دیگر آرام گرفتند و آماده خواب. سینیِ پر از شربت و قرص را آوردم. آنفلوآنزا بی‌خبر مهمان خانه‌مان شده بود و قصد بیرون‌رفتن نداشت. به ترتیب از بزرگ به کوچک دارو خوردیم و ردیف کنار هم خوابیدیم. هال در تاریکی فرو رفته بود و صدای نفس‌های منظم بچه‌ها در خانه می‌پیچید. با نور کم‌جان آشپزخانه زیارت عاشورا خواندم و کنار زینب دراز کشیدم. شیشه آب را بالای سرش گذاشتم و به ایتا سر زدم. خبر ناآرامی در چابهار، موثق به‌نظر نمی‌‌آمد. تازه با امیرمحسن حرف زده بودیم، حتما خبر خاصی نبوده. داروها اثر خودشان را کرده بودند. چشمانم گرم شد و گوشی از دستم افتاد. 🚩 با صدای بیدارباشِ گوشی از جا پریدم. باید بچه‌ها را برای رفتن مدرسه بیدار می‌کردم. آرام طوری که زینب بیدار نشود آماده شدیم و با هم از پله‌ها آمدیم بالا. هنوز پایم را از در بیرون نگذاشته بودم، با دیدن حاج‌آقا مهدوی و چند سردار و پاسدار با لباس‌های نظامی جلوی در خانه‌مان، آب جوش روی سرم ریختند. دستانم شل شد. به دیوار تکیه زدم تا زینب از بغلم نیفتد. طوفان به باغچه زندگی‌ام زده بود و خبر نداشتم.... 👤 راوی: همسر شهید امیرمحسن حسن‌نژاد ✍️ ╔═.🥀🍃.📿════╗ 🆔️@sabokbalan_e_ashegh ╚════🥀.🍃.📿═╝
🚩 دلم در تب و تاب است. جمعیت صدایش کم و زیاد می‌شود. یکی فریاد می‌کشد: حسین! نوحه حاج محمود را پخش می‌کنند. حتی داربست‌های دور قبر شهید که کشیده‌اند برای راحتی تدفین و خانواده شهدا را نمی‌توانم ببینم. کیپِ کیپ ایستاده‌اند. چند نفر با لباس نظامی و لباس‌شخصی سفت جلوی ورودی را گرفته‌اند و نمی‌گذارند احدی غیرِخودی وارد شوند! 🚩 دلم در تب و تاب است. مانده‌ایم پشت جمعیت. الان شهید را دفن می‌کنند! علیرضا هم با من است. قرار شده نگهش دارم. نمی‌دانم درست فهمیده چه شده یا نه؟! قرار است بفهمد چه اتفاقی افتاده؟! آخرین‌بار مادرش گفت: "فعلا به علیرضا نگویید!" 🚩 دلم در تب و تاب است. می‌گویم: + علیرضا بریم پیش مامان؟ _ آره + فقط خیلی شلوغه! بعیده رامون بدن! انگار لحن و ابهت شهید را ریخته‌اند در لحن و بیان علیرضا، پسر شش‌ساله شهید. _ بیا بریم! میگم پسر شهیدم رامون میدن! ╔═.🥀🍃.📿════╗ 🆔️@sabokbalan_e_ashegh ╚════🥀.🍃.📿═╝