💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸
﷽سبک بالان عاشق﷽
هر گاه که خواستم زندگیاش را بخوانم، #اشک هایم بر گونه هایم هجرت میکردند.
اشک هایی گرم و مزاحم که باعث میشد عکس رخسار پر فروغش را تار ببینم.
هرسخنم با او، با این جمله شروع میشد، بارالها تا چه حد میتوان خوب بود؟
تا چه حد میتوان #عاشق شهــــادت بود؟
تا چه حد میتوان لحظهشماری کرد برای رسیدن به #معشوق؟
او در نهایت به معشوقش رسید، و چه بسیار معشوق زیبایی
مردان خدا پرده پندار دریدند
یعنی همه جا غیرِ خدا هیچ ندیدند
#شهید #علیرضا_نوری
📆 تاریخ تولد : ۵مرداد ۱۳۶۶
📆 تاریخ شهادت : ۲۹اسفند ۱۳۹۳ سوریه شیخ هلال
🥀مزار : گلزار شهدای نجف آباد
#مدافع_حرم #سوریه
╔═.🥀🍃.📿════╗
🆔️@sabokbalan_e_ashegh
╚════🥀.🍃.📿═╝
•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸
﷽سبک بالان عاشق﷽
🌹شهیدمدافعحرمعلیرضانوری
❤️راه شهید ، عمل شهید❤️
حکم ریاست راه آهن رو بهش دادند نگاهی به لباس خاکی شهدا و حکم انداخت.
حکم رو پاره کرد و گفت به وزیر بگید من علیرضا نوری آنقدر تو جبهه میمونم تا شهید بشم.
هر گاه که خواستم زندگیاش را بخوانم، #اشک هایم بر گونه هایم هجرت میکردند.
اشک هایی گرم و مزاحم که باعث میشد عکس رخسار پر فروغش را تار ببینم.
هرسخنم با او، با این جمله شروع میشد، بارالها تا چه حد میتوان خوب بود؟
تا چه حد میتوان #عاشق شهــــادت بود؟
تا چه حد میتوان لحظهشماری کرد برای رسیدن به #معشوق؟
او در نهایت به معشوقش رسید، و چه بسیار معشوق زیبایی
مردان خدا پرده پندار دریدند
یعنی همه جا غیرِ خدا هیچ ندیدند
#شهید #علیرضا_نوری
📆 تاریخ تولد : ۵مرداد ۱۳۶۶
📆 تاریخ شهادت : ۲۹اسفند ۱۳۹۳ سوریه شیخ هلال
🥀مزار : گلزار شهدای نجف آباد
شهید_علیرضا_نوری 🌷
🌺شادی ارواح طیبه شهدا صلوات
🦋الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ
#سلام_صبحتون_بخیر
#روزتون_متبرک_ب_نگاه_شهدا
╔═.🥀🍃.📿════╗
🆔️@sabokbalan_e_ashegh
╚════🥀.🍃.📿═╝
🦋🦋🦋
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸
﷽سبک بالان عاشق﷽
🧖#عروسی_به_سبک_شهدا
🟢شهید مدافعحرم #علیرضا_نوری
💝همسر شهید نقل میکند: عروسیمون توی تالاری بیرون از شهر بود. علیرضا به اقوامش سپرد که وقتی دنبال ماشین عروس اومدین، فقط بیرون شهر بوق بزنید و نمیخواهم صدای بوق ماشین، مردم رو اذیت کند. شاید یکی به سختی بچهاش رو خوابونده باشه یا اینکه آدمِ سالخورده یا بیماری تو خونهای باشه.
💝خونهی خودمون مجتمع آپارتمانی سپاه بود. علیرضا گفت بریم منزل پدرم و همونجا مهمونها رو ببینیم. چون نمیخواهم کسی تا مجتمع دنبالمون بیاد. آخه سَروصدای مهمونها همسایهها رو بیدار میکنه! بعد از اینکه با مهمونا خداحافظی کردیم، فقط دوتا از خواهرام همراهمون آمدند؛ خیلی بیسروصدا وارد منزل شدند و چندتا عکس گرفتند و رفتند.
💝از اون شبی که زندگی مشترک ما در اون ساختمان شروع شد، خیلی حواسمون جمع بود که صدای تلویزیون زیاد نباشه! توی راهپلهها به آرومی قدم برداریم و ...! به این شکل علیرضا سعی میکرد که حقّالنّاسی بر گردنش نماند!
╔═.🥀🍃.📿════╗
🆔️@sabokbalan_e_ashegh
╚════🥀.🍃.📿═╝
•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•