💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸
﷽سبک بالان عاشق﷽
#شهیدمدافعحرمـ
|💔| #پاسـدارشهیـدسعیـدعلیـزاده🍃
تاریخ تولد: ۱۳۶۸/۰۲/۱۲
محل تولد: دامغان
تاریخ شهادت: ۱۳۹۴/۱۱/۱۲
محل شهادت: حلب_سوریه
وضعیت تأهل: مجرد
محل مزارشهید: گلزارشهدایدامغان
#فرازیازوصیتنـامهیشهیـد👇🌹🍃
✍...امیدوارم حضرت زهرا(س) عنایتی کنند تا من به هدفی که از ورود به سپاه داشتهام و آن هم تنها خواستن شهادت از خداوند بود، نایل آیم.
کوچکتر از آن هستم که کسی را نصیحت کنم اما همه را به صداقت، محبت و پرهیزکاری دعوت میکنم و از آنان میخواهم فریب مال دنیا را نخورند که این مال فناپذیراست.
╔═.🥀🍃.📿════╗
🆔️@sabokbalan_e_ashegh
╚════🥀.🍃.📿═╝
•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
🕊سبک بالان عاشق🕊
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸 ﷽سبک بالان عاشق﷽ #شهیدمدافعحرمـ |💔| #پاسـدارشهیـدسعیـدعلیـزاده🍃 تاریخ ت
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸
﷽سبک بالان عاشق﷽
•••🥀•••
#پاسدارشهیدسعیدعلیزاده
✍...دوازدهساله بود که سایۀ پرمهر پدر از سرش کوتاه گردید و طعم تلخ یتیمی را چشید؛ اگرچه عزیز فامیل بود و مورد احترام همه. مادر نیز برایش تکیهگاهی بود تا نبود پدر را کمتر احساس کند.
دوران ابتدایی را در مدرسۀ مرصع یزدانی گذراند و در مجتمع دوران راهنمایی را سپری کرد و در دبیرستان حضرت ابوالفضل(ع) دوران متوسطه را با موفقیت طی کرد. آیندهاش را در حوزۀ علمیه یا سپاه جستجو میکرد. با واردشدن به دانشگاه امامحسین(ع) به هدفش رسید که مقدمهای بود برای رسیدن به شهادت.مهربان بود و شوخطبع، دوستداشتنی و راستگو، ساده و بیریا، اهل عمل تا حرف و شعار.
مسجدی بود و دستودلباز، در کمکها گوی سبقت را از دیگران میربود. عضو فعال پایگاه بسیج بابالحوایج بود و چند سالی جانشین فرمانده پایگاه.دنبال اسم و رسم نبود و همیشه میگفت: «اجرها در گمنامی است!»
اهل شعر بود و شاعری. بهندرت تنها بود. همیشه دور و برش شلوغ بود. از بسیج گرفته تا هیئت و جمعهای دوستانه.
تابع محض ولایتفقیه بود و با ثبت «سلام بر عشقم امامخامنهای» در وصیتنامهاش، مهر تأییدی زد به این گفتار.
با شروع جنگ تکفیری داعش در سوریه دیگر آرام و قرار نداشت. به هر دری میزد تا عازم جنگ علیه این گروه تروریستی شود. وقتی شهادت همرزمانش را میدید، طاقت از کفش میرفت. نمیتوانست چنین ظلمی را تحمل کند که کفر با نام اسلام جلوهگر شود.
بالاخره هنوز چهلوهشت ساعت از بازگشتنش از پیادهروی اربعین نگذشته بود که با اعزامش به سوریه موافقت شد و جواز شهادتش را در این سفر از امامحسین(ع) گرفت.
حالا مانده بود رضایت مادر. با نگاههایی که بوی تمنا و التماس داشت؛ به سراغش رفت و با بوسیدن دست و پایش، با گریههای دردآور، با ناله و ضجه، به آن هم دست یافت. به مادر قول داد سالم برگردد و سالم هم آمد! فقط جای تیری که رستگارش کرد برجا بود.
او که دورههای نظامی فراوانی را گذرانده بود و پای درس شهید سردار همدانی نشسته بود، شادمان به ستیز حرامیان روی آورد. او میخندید و خانواده میگریستند.
به حرم پاک زینبی پناه برد تا پناه اهل خدا باشد.
صدای قدمهایش دیگر شنیده نمیشد. گامهایش بلند بود و استوار. نفسهایش به آرامش نسیم میمانست و پیامآور عشق بود.از همان کودکی دمش حسینی بود و زمزمهاش کمیلی. در آوردگاه دل، سرتاپا بیتنی بود و در نهایت سکوت، فریاد.
این را فقط مادر میدانست. همان روزها که زائر کربلا شده بود. همان روزها که پابهپای کاروان، مویههایش را زمزمه میکرد. همان روزها که از سویدای دلش برای هرآنچه که واژۀ گودال معنا میشد، دریا دریا میبارید.
دلش را راهی کرد به حریم شکسته شدۀ بانو.دلش پرگرفت و رفت. رخصت میخواست؛ رخصت حضور. خدایا! این چهحکمتی است؟
باز از کوفه صدا میآید! دوباره بغضهای دردآلود علی(ع) شنیده میشود. چاههای کوفه به صدا درآمدهاند. ماه در آسمان شام گریه میکند و عاشقان علی بر این زبونی زمین در شرقیترین نقطهاش، خون غیرتشان میجوشد و ندای غربت دختر علی(س) و گردوغبار خرابههای شام بر سرشان آوار میشود و دلشان را شرحهشرحه میکند.
از آنگاه که سعید پانزدهساله در وادی حیرانی، پنجه در پنجۀ معشوق آویخته در گیسوان سیاه شب، در حوالی حرم یار بیهوش میشود، هرولهکنان تا کوی دوست به دنبال لیلای خود میدود و کمیلوار مقیم کوی شام و چادر خاکی دختر علی(س) میشود تا روز موعود!
اما ای دلدادۀ حرم! تو از همان روزی که راه میانبر کمال را یافتی و خود را به کشتی نجات حسین(ع) رساندی، با مادر سادات الفتی دیرینه داشتی و برای رسیدن به شهادت چه راهها را که طی نکردی!
سرانجام این پاسدار تیپ ۱۲ قائم(عج)، در عملیات آزادسازی نبل و الزهرا با اصابت تیری به قلبش دعوت حق را لبیک گفت و با شهادتش راه نجات شهری شیعهنشین را که چهار سال در بند و محاصره بودند، گشود.
پیکر پاک این زائر سوری بعد از انتقال به کشور و زادگاهش در میان انبوه جمعیت مردم دامغان چون نگین الماسی درخشید و عاشورایی دیگر به پا کرد و سرود فراق دیگری در گوش عاشقان پیچید. این پرستوی عاشق در گلزار شهدای دامغان به خاک که نه، به یاد سپرده شد و مزارش خلوتگاهی برای دوستان و عاشقان شهادت گردید.
╔═.🥀🍃.📿════╗
🆔️@sabokbalan_e_ashegh
╚════🥀.🍃.📿═╝
•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸
﷽سبک بالان عاشق﷽
|💔|
#پاسدارشهیدسعیدعلیزاده
🥀•••سعیدم همانطور که دوستان و همرزمانش بارها برایمان تعریف کرده اند،بسیار شجاعت داشته وشهامتش زبانزد بود.واقعا دل شیر داشت ونترس بود.شهید به همراه بچه های مقاومت فاطمیون قبل از شلیک خمپاره ها روی آنها شعار مرگ بر اسرائیل،مرگ بر آمریکا و مرگ بر آل سعود می نوشت.در مسئولیت هایش درمنطقه عملیاتی سوریه که کار اطلاعات و شناسایی را انجام می داد تا 40کیلومتری دشمن هم پیش رفته بود.یکی از همرزمانش می گفت سعید در شب عملیات چند بی سیم دشمن را به غنیمت گرفت و از آنجایی که به زبان عربی مسلط بود، پشت بی سیم دشمن جنگ روانی راه انداخت.
می گفت:«شماها ترسو هستید. نیروهایتان را به اسارت گرفته ایم.مرگ بر اسرائیل،مرگ بر آمریکا...»
این طرف ما منتظر آمدنش بودیم.حتی خانه را برای استقبالش آماده کرده بودیم.بعد که قرار شد در عملیات شرکت کند،گفته بود پنج شنبه 15بهمن برمی گردد.قول داده بود و سر قولش بود و 15بهمن پیکر مطهرش برگشت.همیشه به شوخی می گفت من سالم برمی گردم یا افقی یا عمودی.مجروح نمی شوم.واقعاً همینطور هم شد...
[مادرشهید🌹]
╔═.🥀🍃.📿════╗
🆔️@sabokbalan_e_ashegh
╚════🥀.🍃.📿═╝
•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•