eitaa logo
🕊سبک بالان عاشق🕊
363 دنبال‌کننده
16.1هزار عکس
10.4هزار ویدیو
37 فایل
﷽ آسمونی شدن نه بال میخواد و نه پر. دلی میخواد به وسعت خود آسمون. مردان آسمونی بال پرواز نداشتن، تنها به ندای دلشون لبیک گفتند و پریدن ... ✅ ارتــبــاط ، انتقاد و پیشنهاد 👇 @shahadat07 با شهدا بودن سخت نیست با شهدا ماندن سخته
مشاهده در ایتا
دانلود
اللّهُمَّ‌صَلِّ‌عَلي                مُحَمَّدوَآلِ‌مُحَمَّد                         وَعَجِّل‌فَرَجَهُــم💚 🙏💚🌹🙏🌹💚🌸 ╔═.🥀🍃.📿════╗ 🆔️@sabokbalan_e_ashegh ╚════🥀.🍃.📿═╝
بابی انت و امی یا اباعبدالله…❤️ ╔═.🥀🍃.📿════╗ 🆔️@sabokbalan_e_ashegh ╚════🥀.🍃.📿═╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸 ﷽سبک بالان عاشق﷽ 🌹🌹🌹✨✨🌹🌹🌹 🌺 شهید مدافع حرم بسیجیِ شهید ، فرزند عبدالحسین . در تاریخ ۱۵ آبان سال ۱۳۶۹ در شهرستان نور بدنیا آمد. 🦋🕊💫 🌺 ایشان دانشجوی مقطع کارشناسی و بسیجی فعال در موسسه فرهنگی شهرستان نور بود و جانشین فرمانده دسته ویژه و تک تیر انداز گردان امام حسین ( ع ) نور بود که در تاریخ ۱۶ اردیبهشت ۱۳۹۵ در خان طومان سوریه در دفاع از حرم آل الله به درجه رفیع شهادت نائل آمد. 🥀🌟 روحش شاد 🌟🥀 شادی روحش فاتحه ای بخوانید. ╔═.🥀🍃.📿════╗ 🆔️@sabokbalan_e_ashegh ╚════🥀.🍃.📿═╝ •┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸 ﷽سبک بالان عاشق﷽ تاریخ تواد: ۱۵ / ۸ / ۱۳۶۹ تاریخ شهادت: ۱۷ / ۲ / ۱۳۹۵ محل تولد: مازندران / شهرستان نور محل شهادت: خان طومان / سوریه 🌹خواهر ← علی دانشجو بود و تصمیم داشتیم برایش زن بگیریم.🎀 *خواهرم که رفته بود کربلا برای علی سوغاتی یک پارچه چادر عروسی آورده بود،*🌸 وقتی خواست بدهد او را آرام کشید کنار و گفت: من برای همه سوغاتی خریدم اما برای تو فرق دارد💫 *پارچه چادر عروس خریدم، یک انگشتر هم داریم*💍هر کسی را در نظر داری فقط به ما بگو، می­‌رویم خواستگاری💐 *علی تا شنید فرار کرد و گفت: من تا نروم سوریه راضی به ازدواج نمی­شوم*💙 اتفاقاً ما خواهرها تصمیم گرفتیم این دفعه که برگشت برویم برای او خواستگاری و مقدماتش را هم آماده کردیم🎈 *لحظه­ شماری می­‌کردیم تا برگردد داماد شود اما او برنگشت*🥀 🕊️ پیکر علی چهار سال مفقود بود🥀 *و سرانجام پس از چهار سال پیکر او به همراه پیکر شهید سعید کمالی تفحص شد و به وطن بازگشت🌷و در تاریخ ۱۷ تیر ماه ۹۹ به خاک سپرده شد*🕊️💔 ....🕊🕊🌹🌹 ╔═.🥀🍃.📿════╗ 🆔️@sabokbalan_e_ashegh ╚════🥀.🍃.📿═╝ •┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸 ﷽سبک بالان عاشق﷽ 🌹 برای آشنایی بیشتر و شناخت وجوه شخصیتی شهید به فرازی عارفانه از وصیت نامه ایشان توجه فرمایید ...این دنیا با تمام زیبایی ها و انسانهای خوب و نیکوی آن محل گذراست نه وقف و ماندن و همگی ما بایستی برویم و راه این است. دیر یا زود فرقی نمی کند اما چه بهتر که زیبا برویم هنر آن است که بمیری قبل از آنکه بمیرانندت و مبدا و منشا حیات آنان هستند که چنین مرده اند. ╔═.🥀🍃.📿════╗ 🆔️@sabokbalan_e_ashegh ╚════🥀.🍃.📿═╝ •┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸 ﷽سبک بالان عاشق﷽ 🔰 کلام شهید؛ در این برهه مسئولیت سنگینی بر دوش ماست و اگر نتوانیم از پسش برآئیم شرمنده و خجل باید بسوی خداوند و نبی اش و ولی اش برویم چرا که مقصریم. کلُّ یومٍ عاشورا و کلُّ ارضٍ کربلا و به قول سید مرتضی آوینی این یعنی اینکه همه ما شب انتخابی داریم که به صف عاشورائیان بپیوندیم و یا از معرکه جهاد بگریزیم و در خون ولی خدا شریک باشیم. ان شاءالله که یار و یاور امام زمانمان خواهیم بود. شهید علی جمشیدی🌷 ولادت: ۱۳۶۹/۸/۱۵، شهرستان نور شهادت: ۱۳۹۵/۲/۱۷، خانطومان سوریه ╔═.🥀🍃.📿════╗ 🆔️@sabokbalan_e_ashegh ╚════🥀.🍃.📿═╝ •┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸 ﷽سبک بالان عاشق﷽ ‍ ‍ ‍ ‍ ♡بسم رب عشق♡ حدیث دل اینبار،راوی گمنامی سربازان .راوی شهدای گمنام نه!،اتفاق داستان با نام و نشان را روایت میکند. میدانی گاهی غبطه میخورم به اینکه دراین هیاهوی زمانه که هرکس نام و نشان خویش رافریادمیزندشماوامثال شماچطور،آرام و غرق در،سکوت در کوچه پس کوچه های این شهرقدم میزنیدوبی توقع میکنید❣ میخواهم ازاول بگویم.تقویم ورق میخورد،سی سال پیش اواسط پاییز،رانشانم میدهد.ستاره ای دستچین شده ازآسمان به زمین فرودمی‌آیدمادرش نام علی را،در گوشش میخواندوقصه های بیت میشودلالایی شبانه او. جلوترمیروم میخواهم پرسشی داشته باشم به۲۱سال بعد،قرارنبوداز   _گودال،خیمه های غارت شده های نیم سوخته بشنوی وفقط به آه کشیدن و،اگراما بسنده کنی.ازجمله ای که به دیوار،اتاقت چسبانده بودی میشدتاته،قصه راخواند،نوشته بودی: پایان ماموریت بسیجی است❤ چندسال بعدخبرآوردندکه ماموریتت رابه نحو،احسن به پایان رساندی.اما، اینبارهم آهسته وبی هیاهوخبرآمد. گویی ازهمان اول زندگی ات گره خورده بود،به به سکوت و 😓 🍃بارهااز،رسم و و...گفته بودم اماگمنامی راجاگذاشتم یادم رفته بودبگویم درقاموس وفاعل هردو گمنامند. 🕊 🔷تاریخ تولد:۱۵آبان۱۳۶۹ 🔷تاریخ شهادت:۱۷ اردیبهشت ۱۳۹۵ 🔷مزارشهید:نور 🔷محل شهادت:خانطومان_سوریه ....🌿🌸🌺🌸🌿 ╔═.🥀🍃.📿════╗ 🆔️@sabokbalan_e_ashegh ╚════🥀.🍃.📿═╝ •┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸 ﷽سبک بالان عاشق﷽ 🌹🌹🌹✨✨✨🌹🌹🌹 🌺 شهید مدافع حرم ، شهید متولد ۱۹ شهریور ماه سال ۱۳۶۹ در روستای کفرات ، از توابع بخش هزار جریب شهرستان می باشد. 🦋🕊💫 🌺 بعد از فارغ التحصیلی ، در ناحیه ( سورک ) مشغول به کار شد. این شهید عزیز در مورخه ۱۴ فروردین ماه سال ۱۳۹۵ با نیت دفاع از حرم حضرت زینب ( سلام لله علیها ) به جمع دلاور مردان ۲۵ کربلا پیوست و به سوریه اعزام شد. که در تاریخ ۱۷ اردیبهشت ماه سال ۱۳۹۵ در منطقه خان طومان به همراه ۱۲ تن از همرزمانش به شهادت رسیدند. 🌱 از این شهید بزرگوار یک فرزند پسر بنام امیرمهدی به یادگار مانده است. 🥀🌟 روحش شاد 🌟🥀 شادی روحش فاتحه ای بخوانید. ╔═.🥀🍃.📿════╗ 🆔️@sabokbalan_e_ashegh ╚════🥀.🍃.📿═╝ •┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸 ﷽سبک بالان عاشق﷽ 🥀🕊 💐مدتی بعداز عقدمون💍به قم رفتیم سعید دانشجوی شهرقم بود.بعداز زیارت خانم حضرت معصومه(س)ومسجد مقدس جمکران ومکان های زیارتی گفت: باید یجای دیگه هم بریم باهم به سمت گلزارشهدای شهرحرکت کردیم بین مزار شهدا قدم میزدیم تامن وبه سمت مزار شهیدی برد وگفت:بشین خانم:باشهید سلام واحوالپرسی کرد لبخندی زد من و به شهید معرفی کرد.میگفت:گفته بودم خانمم ومیارم پیشت خب الان آوردمش من باتعجب نگاهش میکردم.به من نگاه کرد وگفت:خانم این حسین آقادوستمه تواین شهر هروقت دلم میگیره میام پیشش وباهم صحبت میکنیم هروقت مشکلی دارم بهش میگم وکمکم میکنه خلاصه اینکه رفیقمه وهوامو داره.بهش گفته بودم که قرارِ ازدواج کنم خیلی هم کمکم کرد وقول دادم که شماروبیارم پیشش که الانم شمااینجایی. 🌷خیلی خوشحال بود وازشهدا صحبت میکرد.که همه باسن کم رفتن تاما الان راحت ودرامنیت باشیم میگفت مامدیون این شهداهستیم.طوری باشهید صحبت میکرد که انگارشهید روبروش نشسته و نگاهش میکنه. ✍به نقل از:همسر شهید 🌹 🕊 ╔═.🥀🍃.📿════╗ 🆔️@sabokbalan_e_ashegh ╚════🥀.🍃.📿═╝ •┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸 ﷽سبک بالان عاشق﷽ همسر شهید سعيد کمالی: پیکر همسرم پس از تفحص به کشور بازگشته و اکنون در معراج شهدای تهران است اما ما هنوز سعید را ندیدیم. همسر این شهید گفت: در دیداری که با حاج قاسم داشتیم به او گفتم: «ببخشید سردار می تونم یک سئوال بپرسم؟ گفت: بله. پرسیدم: از شهدای خانطومان خبری نیست، پیکر همسرم و چند شهید دیگر هنوز برنگشته، و با حالت مستأصل گفتم: بالاخره برمی گردن ؟! حاجی دوباره چند لحظه سکوت کرد و بعد سه مرتبه گفت: میان، میان، میان. مادر همسرم مجدد گفت: پسرم دوست داشت گمنام باشد، شاید خودش اینجور می خواهد و برای همین برنمی گردد. سردار گفت: آقا سعید به خاطر دل همسرش هم شده برمی گرده» ... ╔═.🥀🍃.📿════╗ 🆔️@sabokbalan_e_ashegh ╚════🥀.🍃.📿═╝ •┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸 ﷽سبک بالان عاشق﷽ ‍ ♡مِنَ المومِنینَ رِجالُ صَدَقوا ما عهَدُواللهُ عَلَیه فَمِنهُم مَّن قَضی نَحبَه وَ مِنهُم مَّن یَنتَظِرُ وَ ما بَدَّلُوا تَبدِیلا♡ هزار و اندی سال بعد؛ پسری زاده شد؛ تا بعدها سپر امام زمانش باشد... شاید الگوی او نیز در فداکاری و ایثار؛ باشد...! نقطه وصلش را کنار یافته بود روز درگیری داوطلبانه به قلبِ میدان زد...او از همه چیز دل بریده بود. سعید راه که نه؛ گویی پرواز می‌کرد به سمت ملکوت کسی چه می‌داند! شاید آن زمان که به بالینش آمده بود، مثل سعیدبن‌عبدالله ،از وفاداری اش پرسیده و پاسخ ارباب،لبانش را به لبخند آذین بسته باشد سعید را کربلای آسمانی کرد آری؛ "از مومنان مردانی هستند که به آنچه با خدا پیمان بستند صادقانه کردند. برخی از آنان پیمانشان را به سرانجام رساندند [به شهادت نائل آمدند] و برخی از آنان [شهادت را ] انتظار می‌برند و هیچ و تبدیلی در پیمانشان نداده اند." 🔷تاریخ تولد : ۱۹ شهریور ۱۳۶۹ 🔷تاریخ شهادت : ۱۷ اردیبهشت ۱۳۹۵.خانطومان سوریه ╔═.🥀🍃.📿════╗ 🆔️@sabokbalan_e_ashegh ╚════🥀.🍃.📿═╝ •┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸 ﷽سبک بالان عاشق﷽ 🍃بسم‌رب‌الشهدا🍃 🕊مرا بالےسٺ از پرواز مانده 💕قدمهایےسٺ در آغاز مانده 🕊شـ‌هیدان دستهایم را بگیرید 💕منم همراهِ از ره باز مانده ...🌿🌺🌸🌺🌿 ╔═.🥀🍃.📿════╗ 🆔️@sabokbalan_e_ashegh ╚════🥀.🍃.📿═╝ •┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸 ﷽سبک بالان عاشق﷽ میگفت : همیشه عکس یه شهید تو اتاقتون داشته باشید.. پرسیدیم چرا؟ گفت : اینا چشماشون معجزه میکنه. هر وقت خواستید گناه کنید فقط کافیه یه نگاهتون بهشون بخوره. میگفت: بنده‌ها فراموش کارن؛ یادشون میره یکی اون بالا هست که همه چیزو میبینه. ولی این شهدا انگار انعکاس ِ نگاه خدان. انگار با نگاهشون بهت میگن ما رفتیم که تو با گناهات ظهور و عقب بندازی؟ ما رفتیم که تو یادت بره خدایی هست؟ میگی جوونم؛ میگه منم جوون بودم شهید شدم. بهتر نیست یه بهونه بهتر بیاری؟! میگفت : خیلی جاها جلوتونو میگیرن. 🌷شهید سعید کمالی‌ کفراتی🌷 یاد امام و شهدا با صلوات🌷 ╔═.🥀🍃.📿════╗ 🆔️@sabokbalan_e_ashegh ╚════🥀.🍃.📿═╝ •┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸 ﷽سبک بالان عاشق﷽ ⚘﷽⚘ نام و نام خانوادگے: جواد دوربین محل تولد: بندر انزلی تاریخ شهادت: ۹۵/۲/۱۶ محل شهادت: خان طومان، سوریه محل دفن: بندر انزلی وصعبت تاهل: متاهل تعداد فرزندان: ۴ شهید جواد دوربین متولد ۱۷ فروردین ماه سال ۱۳۴۶ در بندرانزلے است. از آنجا ڪه روحیه اے انقلابے و فعال داشت همزمان با اوایل تشڪیل سپاه پاسداران به عضویت سپاه درآمد. با شروع جنگ تحمیلے در میدان هاے جنگ حضور داشت. سال ۶۷ برادرش «جمال» در خاک زبیدات عراق به شهادت رسید و مفقودالاثر شد و ۸ سال بعد در ایام محرم پیڪر برادر به ڪشور بازگشت و به فراغ مادر پایان داد. ....🕊🕊🌹🌹 📎عصرتون شهــــدایی ╔═.🥀🍃.📿════╗ 🆔️@sabokbalan_e_ashegh ╚════🥀.🍃.📿═╝ •┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸 ﷽سبک بالان عاشق﷽ 🔖 نام : جواد نام خانوادگی : دوربین نام پــــدر : محمد تاریخ تولد : ۱۳۴۳/۱۰/۱۱ - بندرانزلی🇮🇷 دین و مذهب : اسلام ، تشیّع وضعیت تأهل : متأهل تعداد فرزندان : ۴ فرزند شغل : پاسدار درجه : سرتیپ دوم ملّیّت : ایرانی تاریخ شهادت :۱۳۹۵/۰۲/۱۷-خان‌طومان🇸🇾 مــزار : گلزار شهدای بندرانزلی توضیحات : رزمنده و جانباز دفاع مقدس، برادر شهید دفاع مقدس «جمال دوربین»، فرمانده عملیات و جانشین سابق سپاه بندرانزلی، بازنشستــــه سپاه پاســــداران، عضــــو و بــــازرس هیئــــت فوتبــــال بندرانزلی، مــــربّی مدرّسان آمــــوزش نظــــامی آمــوزش و پرورش بندرانــــزلی ╔═.🥀🍃.📿════╗ 🆔️@sabokbalan_e_ashegh ╚════🥀.🍃.📿═╝ ┅─✵🌺🕊🌺✵─┅
‍ ‍ 💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸 ﷽سبک بالان عاشق﷽ •┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈• 📜 خودگفته 💠شهید مدافع‌حرم جواد دوربین 🖍قسمت اول 🔹از مادرم شنیدم که یازدهم دی سال۱۳۴۳، در خانه‌ی مستأجری در کردمحله‌ی غازیان بندرانزلی و در سرمای سخت زمستانی به دنیا آمده‌ام. حقوق کارگریِ پدرم کفاف هزینه‌ی کرایه خانه و مخارج خانواده را نمی‌داد. من و خواهر بزرگتر و برادر کوچکترم، جمال، شاهد دام‌بافی و حصیربافیِ مادر بودیم که مثل خیلی از زنان با غیرت شهر، کمک‌خرج خانه بود. 🔸به یاد دارم که مادرم حصیر می‌بافت، بر سر می‌گرفت، به بازار می‌برد و می‌فروخت اما این سختی‌ها موجب نشد این پدر و مادر فداکار مرا از آموختن محروم نگه دارند؛ پس به مکتب‌خانه رفتم و قرائت قرآن را یاد گرفتم. کمتر از ده‌سال داشتم که بعد از امتحانات ثلث سوم و در ایام تعطیلات، مزه‌ی پول‌درآوردن را چشیدم و در سیرک (بازی پارک) مشغول به کار شدم و این کار، سال‌ها در ایّام تابستان ادامه داشت. کلاس هفتم بودم که متوجه‌ی زمزمه‌های انقلاب شدم و به حلقه‌ی یاران امام در مدرسه و محله پیوستم. 🔹به سرعت اولین الگوی مبارزاتی و اخلاقی خود یعنی شهید حمید رجبی مقدم را پیدا کردم. موهای صورتم هنوز کامل نشده بود که با حمیدآقا همراه شدم و به اهداف امام رحمة‌الله‌علیه و وضعیت انقلاب بیشتر پی بردم. انقلاب پیروز شد و من چهارده‌سال بیشتر نداشتم. آن روزها یعنی سالهای۱۳۵۷ و ۱۳۵۸، بیشتر اوقات را در مساجد و محلات همراه با برادران پاسدار مشغول نگهبانی و حفاظت از شهر و درگیری با منافقین بودم و درخواست‌های من برای عضویت در سپاه به دلیل کسر سن با مخالفت روبرو می‌شد. 🔸اولین دوره‌ی آموزش‌های رزمی و دفاعی را به عنوان بسیجی در سپاه انزلی طی کردم و در اواسط سال۱۳۵۹ با پشتکار زیاد و تقاضاهای مکرر موفق شدم به عنوان پاسدار رسمی وارد نهاد سپاه پاسداران انقلاب اسلامی شوم. بعد از گذشت چندماه، اولین محل خدمتم روستای آبکنار بود. روستایی سرسبز با مردمانی زحمتکش و باهوش که از لوث وجود منافقین در رنج بودند. 🔹هفده‌ساله بودم که در اثنای همان درگیری‌های خونین به خواستگاری دختری انقلابی و مبارز از خانواده‌ی رضایی آبکنار رفتم و مدتی بعد با همان لباس سپاه بر سر سفره عقد نشستم و بلافاصله بعد از مراسم عقد به مقرّ سپاه آبکنار برگشتم. قدّ بلند و اندام ورزیده‌ام گاهی دردسرساز می‌شد؛ از این رو، مدتی در تیم حفاظت از مسئولان شهرستانی و استانی خدمت کردم ولی به هر شکلی که بود، همراه با رزمندگان عازم جبهه شدم. 🔸در دوران دفاع مقدس از جنوب تا غرب، خرمشهر تا کرمانشاه و سنندج را طی کردم و در این راه پر مخاطره، بهترین و عزیزترین دوستانم همچون محمود فلاحتی، حجت شیخ محبوبی، حمید رجبی مقدم، بهرام گل آور، احمد شعبانی، حبیب بازیار، سیدحسین موسوی، مهرداد داداشی، محمدشریفی، فرخ بیرامی، سید کمال عسکری نژاد، علی زارع، اصغر محمودی، حجت جماعیلی، ابراهیم پوربرزگر، سهراب نژداغی، مسعود مدامی، سیامک اختر کاویان، کیوان سیف زاد و نعمتی همه رفتند و من ماندم. 🔹یکبار که در شب عملیات در چادر جمع شده بودیم و طبق عادت بچه‌ها با خنده و اشک وداع می‌کردند و به همدیگر می‌گفتند "فلانی نور بالا میزنی"، یعنی فردا شهید میشی، مارو شفاعت کن، از فرمانده‌ام پرسیدم: آقاحمزه! به نظر شما من کِی شهید می شوم؟ آقاحمزه گفت: جوادجان! تو تا شهادت راه طولانی در پیش داری. از عملیات بیت‌المقدس و آزادسازی خرمشهر تا کربلای۵ هرچه بود به پایان رسید و به قول شهید آوینی ظاهراً درب باغ شهادت بسته شد. ...🕊 ╔═.🥀🍃.📿════╗ 🆔️@sabokbalan_e_ashegh ╚════🥀.🍃.📿═╝ •┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸 ﷽سبک بالان عاشق﷽ ‍ •┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈• 📜 خودگفته 💠شهید مدافع‌حرم جواد دوربین 🖍قسمت دوم 🔸سوت پایان جنگ تحمیلی که به صدا درآمد، همه چشم به راه برادر کوچکم جمال بودیم اما او از من شایسته‌تر بود؛ جمال سیزدهم خرداد۱۳۶۷ در زبیدات عراق شهید شد و پیکرش، سال۱۳۷۵ به آغوش ما برگشت. در اواخر دهه‌ی شصت، جدایی از برادر کوچکم و بهترین دوستانم و بعد هم عروج ملکوتی حضرت امام برایم خیلی سخت گذشت. به شهر برگشتم. شرایط به سرعت در حال تغییر بود. حسرت به دل ماندم از اینکه مانده‌ام و بازگشته‌ام. 🔹من ماندم و همسر و چهار فرزند و خانه‌ی مستأجری و تألّمات بعد از جنگ و خاطرات زیبای دوران دفاع مقدس که به یاد مانده‌های من از سال‌های ابتدایی دهه هفتاد را تشکیل می‌دهند. در اولین سالگرد رحلت امام خمینی، با جمعی از دوستان بسیجی عازم مرقد مطهر امام شدیم که حال و هوای جبهه را زنده می‌کرد. توفیق زیارت پیر جماران و  همراهی با دوستان همرزم در کاروان پیاده سال‌ها نصیبم شد. 🔸به برکت انقلاب و سپاه، امکان ادامه تحصیلات عالیه را پیدا کردم اما حقوقم کفاف هزینه‌های اضافه و حاشیه‌ای را نمی‌داد. حتی مدت زیادی طول کشید تا توانستم خانه‌ی نیمه‌کاره را مجهّز به یک حمّام کنم. از این رو، سه‌روز آخر هفته که از دانشگاه برمی‌گشتم انزلی، به شیلات می‌رفتم و به صورت روزمزد کار می‌کردم. گاهی هم می‌شدم شاگرد اوستا، یاورِ بنا، تا بالاخره از این طریق، هزینه‌ی ایاب ذهاب و مخارج تحصیل و پولِ تو جیبی‌ام رو تأمین کنم. 🔹اوستا یاور می‌گفت آقاجواد! من خجالت می‌کشم که به شما بگویم ملات بگیر، سنگ بده ولی من به او می‌گفتم اوستا شما کمک بزرگی به من می‌کنید. آغاز دوره‌ی دانشگاه یعنی تنها گذاشتنِ مجدد خانواده. از سی و چند سال زندگی مشترک، بی‌شک نیمی از آن را یا در جبهه بودم یا مأموریت و آموزش و رزمایش و... و این شد که از چهار فرزند، تنها هنگام تولد مهدی در کنار همسرم باشم. فاطمه هم که به دنیا آمد، علیی‌رغم اینکه در بندرانزلی بودم ولی به خاطر وضعیت فوق‌العاده، تا ۷روز اول نتوانستم تنها فرزند دخترم را ببینم. 🔸حقیقت اینست که من لحظات شیرین و تلخ دوران طفولیّت فرزندان را شاهد نبودم و بارِ تمام زندگی، از تغییر منزل کرایه‌ای و اسباب‌کشی تا بزرگ‌کردن سه پسر و یک دختر، مشکلات خانه‌ی نیمه‌کاره و کاستی‌های بسیار ناشی از مسائل مالی برعهده‌ی همسرم بود. ایشان صبورانه و مقاوم از من حمایت کرد و در عین حال، پای ثابت مجالس و راهپیمایی‌های ملی و مذهبی بود و هست. 🔹یکی از بزرگترین انگیزه‌های خدمت در دهه‌ی هفتاد و هشتاد ضمن پاسداری از حریم ولایت فقیه و کیان نظام مقدس اسلامی، حشر و نشر با بسیجی‌های عزیز بود. خصوصاً ارتباط با جوانان و نوجوانان. وظیفه داشتم برایشان از  شهدا و جبهه و جنگ بگویم تا  متوجه امنیت و آرامش و رفاهی که از آن بهره‌مند هستند، بشوند. از دوره‌های آموزشی و رزمایش‌ها تا جلسات پایگاه‌های مقاومت، سعی کردم فرصت را برای انتقال خاطرات و تجربیاتم مغتنم بشمارم. 🔸به پایان دوره‌ی خدمت موظّفی در سپاه رسیدم و با مو و محاسنی سپید، درحالیکه چند روزی از تولد اولین نوه‌ام گذشته بود، لوح بازنشستگی به دستم رسید. دوستان گفتند که جوادجان بازنشسته شده‌ای، راحت شدی، برو استراحت کن. گفتم از سپاه بازنشسته شدم، از انقلاب که بازنشسته نشده‌ام. بلافاصله به دعوت آموزش و پرورش و با همکاری بسیج دانش‌آموزی به عنوان سرمربی آموزش دفاعی مدارس انزلی مشغول به فعالیت شدم. ارتباط با دانش‌آموزان که غالباً متولدین دهه هفتاد و هشتاد بودند، برایم بسیار لذت‌بخش بود. ...🕊 ╔═.🥀🍃.📿════╗ 🆔️@sabokbalan_e_ashegh ╚════🥀.🍃.📿═╝ •┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸 ﷽سبک بالان عاشق﷽ ‍ •┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈• 📜 خودگفته 💠شهید مدافع‌حرم جواد دوربین 🖍قسمت سوم(پایانی) 🔹جمع‌آوری وجوهات نقدی ماهیانه از خیّرین قرآنی به عنوان رابط مالی خانه‌ی قرآن انزلی و همکاری با هیئت فوتبال، خصوصاً در از سرگیری برگزاری جام رمضان و مسابقات محلات هم شد از برنامه‌های من در دوران به اصطلاح بازنشستگی. پرداختن به هیئت عاشقان ثارالله(رزمندگان اسلام) هم که از ابتدا در رأس فعالیت‌هایم جا داشت و به طور مستمر به عنوان خادم امام حسین و اهل بیت علیهم‌السلام بدان توجه داشتم. 🔸پس از بازنشستگی، برای اولین‌بار همراه همسرم به سفر رفتیم و روز عرفه در کربلای معلی و زیر قبّه‌ی سیدالشهدا علیه‌السلام بودیم. در سال‌های بعد به همّت جمعی از دوستان همرزم، کاروان پیاده چهل‌نفره تشکیل دادیم و توفیق داشتیم در سیل میلیونی زائران اربعین سیدالشهدا حضور داشته باشیم. 🔹ایّام سپری شد. پسرها و دخترم صاحب همسر و فرزند شدند و خانه‌ی ما شلوغ‌تر شد. بازی با دو نوه‌ی دختر، آن هم در سن  سه و چهارساله برایم بسیار لذت‌بخش بود؛ از این رو گاهی کتاب‌های تربیتی کودکان را مطالعه می‌کردم و از نکات جالب در خصوص نوع ارتباط با فرزندان یادداشت برمی‌داشتم. نوروز۱۳۹۵ هم طبق تمام سال‌های قبل، هنگام سال تحویل در کنار مزار شهدا بودم و بعد از آن به خانه آمدم. یکی از بچه‌ها گفت که بابا انشاءالله امسال، سال زیارتیِ کربلا و مکّـه شما باشد. با خنده جواب دادم: و انشاءالله سوریه! 🔸مدّتی قبل به عیادت حاج اسماعیل، جزو فاتحان آزادسازی نبل و اَلزّهرا و از دوستانی که تازه از جبهه‌های مقاومت بازگشته بود، رفته بودم و به او گفتم که دیگر نمی‌توانم بمانم و باید بروم. فقط همسرم می‌دانست که دوره‌های بازآموزی نظامی را آغاز کرده‌ام؛ با رژیم غذایی اندکی وزنم را کاهش دادم تا چابک‌تر شوم. نقشه‌ی سوریه و مناطق تحت اشغال را بررسی کردم و از دوستان مطلّع در جغرافیای نظامی هم اطلاعاتی راجع به وضعیت فعلی سوریه و نوع مبارزه در آن کسب شد. 🔹خانواده در سال‌های قبل به دوری من عادت کرده بودند؛ خصوصاً در چهارسال اخیر که با کاروان پیاده حدود یک ماه از خانه دور بودم و این امر باعث آمادگی ذهنی برایشان شده بود. شب پانزدهم فروردین۱۳۹۵ بود و بچه‌ها برای شام منزل ما بودند. ماه آینده، نوه‌ی سوّمم به دنیا می‌آید؛ از طرفی همه در تدارک برگزاری مراسم ازدواج آخرین فرزندم، مجتبی هستند. تلفنم زنگ خورد؛ اعلام کردند که اگر آمادگی داری تا ۳۶ساعت دیگر اعزام خواهیم داشت. گفتم: انشاءالله آماده‌ام. من دعوت شدم به ضیافت حضرت زینب کبری علیهاالسلام. 🔸و این طور بود که فصل جدیدی در زندگی‌ام آغاز شد. هفدهم فروردین۱۳۹۵ عازم سوریه شدم. پس از یک ماه مبارزه با تکفیری‌هایی که مزدوران اسرائیل و آمریکا بودند، سرانجام، هفدهم اردیبهشت‌ماه مصادف با مبعث حضرت محمدﷺ در خان‌طومان سوریه به آرزوی خودم رسیدم و به همراه تعدادی دیگر از رزمندگان مدافع‌حرم به شهادت رسیدیم. پیکرم نیز سه‌روز بعد به ایران بازگشت و پس از تشییعی باشکوه بر روی دستان مردم شهیدپرور زادگاهم، بندرانزلی، در گلزار شهدای این شهر به خاک سپرده شد. ...🕊 ╔═.🥀🍃.📿════╗ 🆔️@sabokbalan_e_ashegh ╚════🥀.🍃.📿═╝ •┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸 ﷽سبک بالان عاشق﷽ سالگرد جاودانگی پاسدار عاشق، جانباز حماسه دفاع مقدس سردار شهید مدافع حرم گرامی باد. ╔═.🥀🍃.📿════╗ 🆔️@sabokbalan_e_ashegh ╚════🥀.🍃.📿═╝ •┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸 ﷽سبک بالان عاشق﷽ 📸دو شهید از یک خانواده در یک قاب! 🇮🇷شهید دفاع‌مقدس جمال دوربین 🇮🇷برادر شهید مدافع‌حرم جواد دوربین 🌹شهید ▫️تاریخ شهادت: ۱۳۶۷/۰۳/۱۳ ▫️محل شهادت: زبیدات عراق 🌹شهید ▫️تاریخ شهادت: ۱۳۹۵/۰۲/۱۷ ▫️محل شهادت: خان‌طومان سوریه 📿شادی ارواح مطهر شهدا صلوات📿 ❁اللَّهمَّ‌صَلِّ‌عَلَى‌مُحمَّـدٍوآل‌مُحَمَّد❁ ╔═.🥀🍃.📿════╗ 🆔️@sabokbalan_e_ashegh ╚════🥀.🍃.📿═╝ •┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸 ﷽سبک بالان عاشق﷽ 🔖 نام : سید شفیع نام خانوادگی : شفیعی تاریخ تولد : ۱۳۴۱/۰۸/۰۴ - رودبار🇮🇷 دین و مذهب : اسلام ، تشیّع وضعیت تأهل : متأهل تعداد فرزندان : ۴ فرزند شغل : پاسدار ملّیّت : ایرانی تاریخ شهادت:۱۳۹۵/۰۲/۱۷-خان‌طومان🇸🇾 مزار : پیکر شهید هنوز بازنگشته است توضیحات : رزمنده دفاع‌مقدس، برادر شهید دفاع‌مقدس «سید صادق شفیعی» ╔═.🥀🍃.📿════╗ 🆔️@sabokbalan_e_ashegh ╚════🥀.🍃.📿═╝ ┅─✵🌺🕊🌺✵─┅
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸 ﷽سبک بالان عاشق﷽ 🎬نماهنگ شهید مدافع‌حرم سید شفیع شفیعی شهید مدافع‌حرم سید شفیع شفیعی متولد چهارم آبان سال۱۳۴۱ در رودبار استان گیلان، از رزمندگان دفاع‌مقدس و برادر شهید دفاع‌مقدس «سید صادق شفیعی» بود که پس از جسارت تکفیری‌ها به حریم آل‌الله، به کشور سوریه اعزام شد و سرانجام، هفدهم اردیبهشت۱۳۹۵ در خان‌طومان سوریه به شهادت رسید و پیکرش در منطقه باقی ماند و بازنگشت. ╔═.🥀🍃.📿════╗ 🆔️@sabokbalan_e_ashegh ╚════🥀.🍃.📿═╝ •┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•