eitaa logo
صبرا قشم ( نشر خوبی‌ها)
186 دنبال‌کننده
7.3هزار عکس
5.2هزار ویدیو
93 فایل
این کانال با هدف تعامل و هم افزایی بانوان فعال و توانمند قشم، در عرصه فرهنگی و مذهبی و محوریت جهاد تبیین با نگاهی نو و متفاوت جهت صحنه گردانی ایجاد شده است. (صبرا=صحنه گردانان بردبار روایت امید) و وابسته به مدرسه علمیه ریحانه الرسول(س) قشم است.
مشاهده در ایتا
دانلود
6.94M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مشکلات درون خانواده را بیرون نبرید. استاد تراشیون
مسطورا ؛ زندگی با آیه‌های ذَٰلِكَ ٱلۡكِتَٰبُ؛ یعنی آن نامه‌ای که من برای تک تک شما نوشتم و محتوای نامه هم حرف‌هایی است که اگر نمی‌گفتم از کف تو می‌رفت« وَعَلَّمَكَ مَا لَمۡ تَكُن تَعۡلَمُ». پس این نامه را خوب بگیر و سخت به کار ببند.«خُذِ ٱلۡكِتَٰبَ بِقُوَّةٖ» @sabraqeshm
همزمان با ماه بهار قرآن ؛ اجرای طرح مسطورا در زینبیه (س) خواهران زندگی با آیه‌ها با تبیین۳۰ فراز زندگی ساز قرآن کریم، با محوریت کتاب طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن. @sabraqeshm
صبرا قشم ( نشر خوبی‌ها)
#رمان_جانم_میرود #قسمت_سی_‌وچهارم شروع ڪرد تایپ ڪردن ـــ شما برای زهرا هم پیامی فرستاد ڪه فردا ڪ
مهیا سرش را برگرداند و چشمڪی برای نازی زد تا برگشت به شخصی بر خورد ڪرد و افتاد ــــ واے مهیا دخترا به طرفش دویدن وڪنارش ایستادن مهیا سر جایش ایستاد ـــ وای مهیا پیشونیت زخمی شده مهیا با احساس سوزشی روی پیشونیش دستش را روی زخم ڪشید ـــ چیزی نیست با دیدن جزوه هایش در دستان مردونه ای سرش را بلند ڪرد پسر جوانی بود ڪه جزوه هایش را از زمین بلند ڪرده مهیا نگاهی به پسره انداخت اولین چیزی ڪه به ذهنش رسید مرموز بودنش بود ــــ شرمنده حواسم نبود خانم....ِ نازی زود گفت ـــ مهیا .مهیا رضایی مهیا اخم وحشتناڪی به نازی ڪرد ـــ خواهش میڪنم ولی از این بعد حواستونو جمع ڪنید مهیا تا خواست جزواش را از دستش بکشد دستش را عقب ڪشید لبخند مرموزی زد و دستش را جلو آورد ـــ صولتی هستم مهران صولتی مهیا نگاهی به دستانش انداخت با اخم بهش نگاهی ڪرد و غافلگیرانه جزوه را از دستش ڪشید و به طرف ساختمان رفت نازی و زهرا تند تند پشت سرش دویدند تا نازی خواست چیزی بگوید مهیا با عصبانیت گفت ـــ تو چته چرا اسم و فامیلمو گفتی ها ـــ باشه خو چی شد مگه ولی چه جیگری بود * از.لاڪ.جیـغ.تـا.خــدا * * ادامــه.دارد... *
صبرا قشم ( نشر خوبی‌ها)
#رمان_جانم_میرود #قسمت_سی_وپنجم مهیا سرش را برگرداند و چشمڪی برای نازی زد تا برگشت به شخصی بر خور
ــــ بس کن دیگه حالت بهم نمی خوره همچین حرفایی بزنی زهرا برای آروم ڪردن اوضاع چشم غره ای به نازی رفت دست مهیا را گرفت ـــ نازی تو برو کلاس ما بریم یه چسب بزنیم رو زخم مهیا میایم و به سمت سرویس بهداشتی رفتن ــــ آخ آخ زهرا زخمو فشار نده ـــ باشه دیوونه بیا تموم شد نگاهی به خودش در آینه انداخت به قیافه ے خودش دهن کجی زد به طرف ڪلاس رفت تقه ای به در زد ـــ اجازه هست استاد استاد صولتی با لبخند اجازه داد مهیا تا می خواست سر جایش بشیند با دیدن مهران صولتی اخمی ڪرد و سرجایش نشست همزمان نازی در گوش شروع به صحبت کرد ــ وای این پسره مهران برادر استاد صولتیه ـــ مهران ڪیه ـــ چقدر خنگے تو همین که بهت زد مهیا با این حرف یاد زخمش افتاد دستی به اخمش کشید ـــ دستش بشکنه چیکارکرد پیشونیمو با شروع درس ساڪت شدند ــــ خسته نباشید همه از جایشان بلند شدند مهیا وسایلش را تند تند جمع ڪرد و همراه نازی و زهرا به سمت بیرون رفتند ــــ دخترا آرایشم خوبه ?? * از.لاڪ.جیـغ.تـا.خـــدا * * ادامــه.دارد... *
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸شب های ماه رمضان 💫آسمان اجابت چقدر زیباست 🌸دوست من بیا 💫شاخه های آرزویت را بتکان 🌸الهی شیرینی کامت 💫مرا آرام جــــان باشد 🌸حالتون قشنگ ودلتون آرام و شبتون سرشار از آرامش🌙✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا