eitaa logo
صبرا قشم ( نشر خوبی‌ها)
174 دنبال‌کننده
9.1هزار عکس
6.5هزار ویدیو
103 فایل
این کانال با هدف تعامل و هم افزایی بانوان فعال و توانمند قشم، در عرصه فرهنگی و مذهبی و محوریت جهاد تبیین با نگاهی نو و متفاوت جهت صحنه گردانی ایجاد شده است. (صبرا=صحنه گردانان بردبار روایت امید) و وابسته به مدرسه علمیه ریحانه الرسول(س) قشم است.
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴حمایت بیش از ۱۰۰۰ استاد حوزه علمیه قم از اجرای طرح «نور» 🔹بیش از ۱۰۰۰ نفر از اساتید سطوح عالی و خارج حوزه علمیه قم از اجرای طرح نور (عفاف و حجاب) توسط فرماندهی انتظامی ایران اسلامی حمایت کردند.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
3.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💚 قطعه با عج. 👤 حجه الاسلام مسعود عالی 🤲 التماس دعای ظهور 🍃الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج ‌‌ ‌‌ ‌‌
14.73M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌸 دختر مسلمان ایرانم ...💗 💠 هم‌ خوانی دختران کلاس سومی هیأت آیین حسینی با حاج در جشن تکليف این کلیپو به دختراتون نشون بدید. خیلی سن تکلیف رو براشون قشنگ جلوه میده، نباید بچه‌ها رو از تکلیف ترسوند.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💢 حکم نگهداری سگ 💠 سوال: حکم شرعی نگهداری سگ های خانگی یا زینتی چیست؟ ✍🏻 پاسخ: نگهـداری سـگ در منزل (غیر از سـگ نگهبـان) ناپسنـد اسـت و اگـر این کار تشبـه به غیر مسلمانان باشــد و باعـث ترویـج فرهنگ آنان گــــردد و یـا باعــث آزار و اذیــت همسایگان گردد، حرام است. توجه: در قوانین قضایی نگهداری سگ و گربه در خانه و محیط‌های مسکونی به دلیل سر و صدا و مزاحمتی که برای همسایگان دارد، مصداق سلب آسایش عمومی محسوب شده و قایل پیگرد قضایی است. 🔺 استفتا از سایت آیت الله خامنه ای / شماره استفتاء: zkyzpy۲ 📎 📎 📎 ➖➖➖➖➖➖ 🆔 رسانه تخصصی فقه واحکام 🆔 https://eitaa.com/ask_ahkam 🆔 https://Sapp.ir/ask_ahkam 🆔 t.me/ask_ahkam
💠 | پوشاندن کف و روی پا در نماز 🔹 پوشاندن کف و روی پا در نماز واجب نیست؛ به شرطی که نامحرم حضور نداشته باشد؛ لذا اگر نامحرم او را می‌بینید واجب است کف و روی پا را بپوشاند. 🔸 مچ دست باید از نامحرم پوشانده شود و در نماز نیز پوشاندن آن واجب است، حتی اگر نامحرم در آن‌جا حضور نداشته باشد. 🔹 نماز خواندن با چادر مشکی اشکالی ندارد و مکروه هم نیست. 📚 پی‌نوشت: آموزش مصوّر احکام آیت‌الله خامنه‌ای، ص‌ 220. 📎 ✳️ شناسه پایگاه تخصصی فقه و احکام در ایتا، روبیکا، تلگرام، اینستاگرام و... 🆔 @ask_ahkam
🎊🎊🎊🎊🎊 💥مسابقه محجبه ها فرشته اند😍 خیلی ها می پرسن: کی گفته محجبه ها فرشته اند؟!🧐 امیرالمومنین علی علیه السلام❤️ در خطبه ۴۷۴ نهج البلاغه می فرمایند: همانا عفیف پاکدامن ، فرشته ای از فرشته هاست🥰 شرکت کننده شماره : ۳ 💖دخترخانم گل سارینا طالبی 🎁🎁🎁 به ۳ بنری که بیشترین بازدید رو داشته باشه جوایزی ارزنده تقدیم میشه. منتظر عکسهای فرشته هاتون هستم🥰😍💖@yasnily لینک شرکت در مسابقه👇👇👇 https://eitaa.com/hejabsaraymorwared
صبرا قشم ( نشر خوبی‌ها)
💠رمان #جانَم_میرَوَد 💠 قسمت #هفتاد_وشش روی تخت نشسته بود... و به چادر آویزانش خیره مانده بود. نمی
💠رمان 💠 قسمت مهیا با پدر ومادر محسن، سلام کرد. مادرش راچند بار، در مراسم ها دیده بود. خانم نازنینی بود... در آخر، محسن به طرفشان آمد. _سلام خانم رضایی! خدا سلامتی بده ان شاء الله! _سلام حاج آقا! خیلی ممنون! ولی حاج آقا این رسمش نبود... محسن و شهاب با تعجب به مهیا نگاه کردند. _مگه غریبه بودیم به ما قضیه خواستگاری رو نگفتید! محسن خجالت زده سرش را پایین انداخت. _دیگه فرصتش نشد بگیم. شما به بزرگیتون ببخشید... _اشکال نداره ولی من از اول فهمیدم... محسن که از خجالت سرخ شده بود؛ چیزی نگفت. شهاب که به زور جلوی خنده اش را گرفته بود؛ به محسن تعارف کرد که بشیند. مهیا به سمت آشپزخانه رفت. خانواده ها حرف هایشان را شروع کرده بودند... مهیا به مریم که استرس داشت، در ریختن چایی ها کمک کرد. مریم سینی چایی را بلند کرد. و با صدای مادرش که صدایش می کرد؛ با بسم الله وارد پذیرایی شد. مهیا هم، ظرف شیرینی را بلند کرد و پشت سر مریم، از آشپزخانه خارج شد. ظرف را روی میز گذاشت و کنار سارا نشست. _میگم مریم جان این صدای آواز که از اتاقت میومد چی بود! همه از این حرف حاج حمید شوکه شده بودند. اصلا جایش نبود، که این حرف را بزند. شهاب عصبی دستش را مشت کرد و مهیا از عصبانیت شهاب تعجب کرد! مریم که سینی به دست ایستاده بود، نمی دانست چه بگوید. مهیا که عذاب وجدان گرفته بود و نمی توانست مریم را شرمنده ببیند؛ لب هایش را تر کرد. _شرمنده کار من بود! همه نگاه ها به طرف مهیا چرخید. پدر محسن که روحانی بود؛ خندید. _چرا شرمنده دخترم؟! رو به حاج حمید گفت: _جوونیه دیگه؛ ماهم این دوران رو گذروندیم! سوسن خانم که مثلا می خواست اوضاع را آرام کند گفت: _شرمندتونیم این دختره اینجارو با خونشون اشتباه گرفته... آخه میدونید، خانواده اش زیاد بهش سخت نمی گیرند. اینجوری میشه دیگه!!! مهیا سرش را پایین انداخت. چشمانش پر از اشک شدند؛ اما به آن ها اجازه ریختن نداد. شهین خانوم به سوسن خانم اخمی کرد. احمد آقا سرش را پایین انداخت و استغفرا...ی گفت... مریم سینی را جلوی مهیا گرفت. مهیا با دست آرام چشمانش را پاک کرد و با لبخند رو به مریم گفت: _ممنون نمی خورم! مریم آرام زمزمه کرد: _شرمندتم مهیا... مهیا نتوانست چیزی بگوید، چون می دانست فقط کافیست حرفی بزند، تا اشک هایش سرازیر شوند... ولی مطمئن بود، حاج حمید بدون دلیل این حرف را نزده! مریم و محسن برای صحبت کردن به اتاق مریم رفتند: مهیا، سرش را پایین انداخته بود و به هیچکدام از حرف هایشان توجه نمی کرد. سارا کنارش صحبت می کرد و مهیا در جواب حرف هایش فقط لبخند می زد، یا سری تکان می داد. با زنگ خوردن موبایلش نگاهی به صفحه موبایل انداخت. شماره ناشناس بود، رد تماس داد. حوصله صحبت کردن را نداشت. ولی هرکه بود، خیلی سمج بود. مهیا، دیگر کلافه شد. ببخشیدی گفت و از پله ها بالا رفت وارد اتاقی شد. تلفن را جواب داد. _الو... .... _بفرمایید... ... _الو... .... _مرض داری زنگ میزنی وقتی نمی خوای حرف بزنی؟! تماس را قطع کرد. دوباره موبایلش زنگ خورد. مهیا رد تماس زد و گوشیش را قطع کرد. و زیر لب زمزمه کرد. _عقده ای... سرش را بالا آورد با دیدن عکس شهاب با لباس های چریکی، در کنار چند تا از دوستانش شوکه شد. نگاهی به اتاق انداخت. با دیدن لباس های نظامی حدس زد، که وارد اتاق شهاب شده است. می خواست از اتاق خارج شود اما کنجکاو شد.... به پاتختی نزدیک شد. عکسی که روی پاتختی بود را، برداشت. عکس شهاب و پسر جوانی بود که هر دو با لباس تکاوری با لبخند به دوربین خیره شده بودند. پسر جوان، چهره اش برای مهیا خیلی آشنا بود. ولی هر چقدر فکر می کرد، یادش نمی آمد که کجا او را دیده است. عکس را سر جایش گذاشت که در اتاق باز شد...