حفظ کیان اسلامی منوط به مشارکت عمومی:
اسلام حقيقي از مسلمانان ميخواهد در جامعه حضور داشته باشند و از مسائل سياسي دوري نکنند. شرکت در #انتخابات، راهپيماييها و تظاهرات در جهت تقويت نظام اسلامي، جزو تکاليف ديني ماست و نبايد نسبت به اين امور بياعتنا باشيم. اگر در اين زمينه کوتاهي شود، افرادي نااهل و بيلياقت روي کار ميآيند و مردم را نسبت به مسائل ديني و مذهبي بدبين ميکنند. حفظ کيان اسلامي و تثبيت ارزشهاي معنوي منوط به همين مشارکتها و حساسيتهاست.
#استاد_مصباح_یزدی، آفتاب مطهر، ص۲۲۳
به کودک توجه کنید ...
به سخنان کودک گوش دهید،
هرچند بی هدف، پراکنده و
طولانی باشد
کودک باید اجازه داشته باشد
احساساتش را در شرایط مختلف
بیان کند و در تصمیم گیریها اظهار
نظر کند تا درآینده در موقعیتها
اجتماعی موفق ظاهر شود
@nooredideh
9.83M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
احترام به فرزند ....
#کانال_تربیتی_نوردیده
@nooredideh
13.19M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✅ ۳ تا نسخه ی درمان برای کسایی که میگن ...
♦️ کلیپ عااالیه... نبینی ضرر کردی 👌👌
#ایده_معنوی
🌺🌿🌺🌿🌺
1_11949800571.pdf
حجم:
29.41M
کتاب «رئیس جمهور تراز انقلاب»
📚 پژوهش اندیشکده سعداء ویژه انتخابات ۱۴۰۳ با موضوع:
✅ محورهای تبیین شخصیت و دستاوردهای دولت مردمی شهید آیتالله رئیسی
#مثل_ابراهیم_انتخاب_کنیم
💠 اندیشکده راهبردی #سعداء
🆔 @soada_ir
💢 نجاست موی سگ
⁉️ سؤال:
آیا موی سگ پس از شسته شدن باز هم نجس است؟ برای برطرف کردن نجاست موی سگ چه عملی به جز شستن باید انجام داد؟
✍️ پاسخ:
🔹 موی سگ مانند خود سگ نجس است و با شستن، پاک نمیشود و برای تطهیر محلی که با رطوبت مسریه با آن ملاقات کرده ابتدا باید موی سگ جدا شود و بعد محل مزبور شسته شود.
📚 پینوشت:
بخش استفتائات پایگاه اطلاعرسانی دفتر آیتالله خامنهای.
📎 #احکام_طهارت
📎 #احکام_نجاست
┄┅─✵🍁✵─┅┄
✳️ شناسه پایگاه تخصصی فقه و احکام در ایتا، روبیکا، تلگرام، اینستاگرام و...
🆔 @ask_ahkam
💢 غسل مولود
⁉️ سؤال:
غسل نوزاد تازه متولد شده و نیت آن را بیان فرمایید؟
✍️ پاسخ:
🔹 مستحب است بعد از تولد نوزاد، او را به نیت "غسل مولود"، غسل دهند. زمان آن از وقت ولادت نوزاد است، و اگر دو یا سه روز هم تأخیر افتاد، استحباب آن باقی است. و چنانچه از وقت عرفی آن تأخیر افتاد، به قصد رجاء مطلوبیت (به امید ثواب) به جا آورند. ضمناً خود مادر، باید بعد از پاک شدن از خون نفاس، غسل نفاس انجام دهد. [1]
🔸 نکته: غسل مادر در روز چهلم و غسل چله نوزاد هيچ اعتبارى ندارد و از جهت شرعی مبنا ندارد و چه بسا سبب برخی از خرافات نيز شده است كه بايد از آن پرهيز شود.
📚 پی نوشت:
[1] بخش استفتائات پایگاه اطلاع رسانی دفتر آیت الله خامنه ای
📎 #احکام_غسل
┄┅─✵🍁✵─┅┄
✳️ شناسه پایگاه تخصصی فقه و احکام در ایتا، روبیکا، تلگرام، اینستاگرام و...
🆔 @ask_ahkam
rezamashayekh.blog.irتلاوت سوره کهف، آیه 110.mp3
زمان:
حجم:
1.51M
🎙 تلاوت آیه ۱۱۰ سوره کهف
📖 «قُلْ إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحَىٰ إِلَيَّ أَنَّمَا إِلَٰهُكُمْ إِلَٰهٌ وَاحِدٌ ۖ فَمَنْ كَانَ يَرْجُو لِقَاءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلًا صَالِحًا وَلَا يُشْرِكْ بِعِبَادَةِ رَبِّهِ أَحَدًا»
بگو: «من فقط بشری هستم مثل شما؛ (امتیازم این است که) به من وحی میشود که تنها معبودتان معبود یگانه است؛ پس هر که به لقای پروردگارش امید دارد، باید کاری شایسته انجام دهد، و هیچ کس را در عبادت پروردگارش شریک نکند!
⚠️ خواندن این آیه هنگام خواب، به ما در بیدار شدن برای نماز صبح کمک میکند.
📱@MASHAYEKH_IR
صبرا قشم ( نشر خوبیها)
💠رمان #جانَم_می رَوَد 💠 قسمت #نود_وپنج _وای بابا! باورم نمیشه، یعنی میگید برم مشهد؟! _آره! مهیا نمی
#رمان_جانم_میرود
#قسمت_صد_وشش
نگاهش را به بیرون سوق داد؛ تا چشمانش اورا لو ندهند.
از استرس ناخن هایش را می جوید.
با صدای ضربه ای که شهاب به فرمان زد؛ به طرف شهاب برگشت.
ــــ چرا به من دروغ میگی مهیا؟!
من شوهرتم. چرا نمیگی که کار اون بی همه چیز بوده؟!
ـــ ن... نه اون...
شهاب اجازه نداد ادامه بدهد.
غرید:
ــــ دروغ نگو مهیا... دروغ نگو...
چشمات لوت دادن ،چرا با من راحت نیستی؟! ها؟!
مهیا سرش را پایین انداخت و حرفی نزد.
شهاب عصبی دنده را جابه جا کرد و زیر لب به مهران بدو بیراه می گفت...
در مسیر حرفی نزدند. مهیا نگاهی به جاده انداخت. نزدیک خانه بودند؛ نگاهی به شهاب انداخت، که با اخم رانندگی می کرد.
نمی توانست ناراحت بودن شهاب را تحمل کند.
ــــ شهاب؟!
ــــ لطفا چیزی نگو مهیا.
مهیا، سرش را پایین انداخت. نم اشک در چشامنش نشست، با ایستادن ماشین سر ش را بلند کرد. روبه روی در خانه شان بود.
ـــ شهاب؟!
ـــ من صبح زود میرم ماموریت.
ـــ شهاب؟!
ــــ مواظب خودت باش. کلاس هات رو هم حتما برو.
ـــ شهاب؟!
شهاب موبایلش را درآورد و شماره ای گرفت.
ـــ برو خونه مادرت الان نگران میشه.
و تلفن را به گوشش نزدیک کرد.
ـــ سلام محمد خوبی؟؟
ـــ قربانت فردا صبح ساعت چند حرکته؟!
مهیا با چشمان پر اشک به شهاب نگاهی انداخت.
خداحافظی زیر لب زمزمه کرد و از ماشین پیاده شد.
رو به روی در ایستاد. اصلا رمقی برای درآوردن کلید نداشت. دکمه آیفون را فشار داد. در با صدای تیکی باز شد.
مهیا نگاه آخرش را به شهاب انداخت و وارد خانه شد.
شهاب تا مهیا وارد خانه شد، با محمد خداحافظی کرد. سرش را به صندلی تکیه داد؛ خودش هم ناراحت بود و دوست نداشت مهیا را ناراحت کند. اما باید او را تنبیه میکرد، تا یاد بگیرد؛ دیگر چیزی از او پنهان نکند. یاد چشمان اشکین مهیا افتاد. مشتی به فرمان زد.
ــــ لعنت بهت مهران...
پشیمان شده بود. تحمل ناراحتی مهیا را نداشت. در را باز کرد، تا به طرف خانه مهیا برود. اما با دیدن چراغ خاموش اتاق مهیا سرجایش ایستاد.
با اینکه برایش سخت بود؛ اما بایدمهیا یاد می گرفت، که چیزی از او پنهان نکند.
به عقب برگشت و سوار ماشین شد.
ماشین را در قسمتی از حیاط پارک کرد.
وارد خانه که شد، شهین خانوم به استقبالش آمد.
ــــ سلام مادر! خسته نباشی!
شهاب لبخند بی جانی زد.
ــــ خیلی ممنون...
ـــ چیزی شده شهاب؟!
ـــ نه مامان! خستم. من میرم بخوابم.
به طرف پله ها رفت. روی یکی از پله ها ایستاد.
ـــ مامان من از فردا برای دو سه روز میرم ماموریت...
ـــ چرا زودتر نگفتی مادر؟!
ـــ شرمنده یادم رفت.
شهین خانوم به رفتن شهاب نگاهی انداخت.
مطمئن بود اتفاقی افتاده است.
ازنگاه غمگین پسرش راحت می توانست این را فهمید....
شهاب، سجاده اش را جمع کرد. کوله اش را روی شانه اش گذاشت، و از اتاقش بیرون رفت. آرام آرام از پله ها پایین آمد.
کفش هایش را از جا کفشی درآورد؛ تا می خواست کفش هایش را پا کند، با صدای محمد آقا ایستاد.
ـ شهاب داری میری؟!
ـ آره بابا!
ـ چرا اینقدر بی سر و صدا؟!
ـ خب، گفتم خوابید. بیدارتون نکنم.
ـ یعنی اگه برای نماز بیدار نمی شدم، تو خداحافظی نمی کردی...
ـ شرمنده فک کردم مامان، بهتون گفت دیشب.
ـ آره! مادرت گفت داری میری ماموریت.
به شهاب نزدیک شد و دستی روی شانه اش گذاشت.
ـ چیزی شده شهاب؟!
شهاب لبخندی زد.
ـ نه!
ـ مطمئن باشم؟!
#ادامه_دارد