8.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
روایت تجربه گر ازعنایت حضرت زهرا(سلاماللهعلیها) در بازگشت به دنیا و بزرگ کردن فرزندش
وَ الْعَصْرِ
إِنَ الْإِنْسَانَ لَفِي خُسْرٍ
إِلاَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ
وَ تَوَاصَوْا بِالْحَقِ وَ تَوَاصَوْا بِالصَّبْرِ
قسم به عصر
که انسانها همه در زیانند
مگر کسانیکه
ایمان آورده و اعمال صالح انجام دادهاند
و یکدیگر را به #حق سفارش کرده،
و یکدیگر را به #صبر توصیه نمودهاند
📖سوره عصر
✍... امام صادق علیهالسلام
در ذیل این آیات فرمودند:
منظور از #عصر
عصر خروج #قائم است
منظور از انسانهایی که در زیانند،
دشمنان ما هستند
و منظور از توصیه به #صبر
یعنی صبر در دوران فترت(غیبت امام)
📚كمالالدين ج۲ص۶۵۶
🌸🍃
#همسرانه #مخصوص_آقایان
🙎♀زنها وقتی دلگيرند، هر چه بپرسی میگويند: هیچی؛ مهم نيست، میگذرد.
اين يعنی؛ هيچ جانرو؛ كنارم بشين دوباره بپرس.دوباره پرسيدنهايت حالم راخوب میكند.!
❣🍃❣🍃❣🍃❣🍃❣
#مخصوص_بانوان
🙎وقتی مردازمحل کار باز میگردد، میخواهدکه سردی و #سختی کار باگرمی و #لطافت همسرش برطرف شود.
لذاوقتی به خانه آمد،اگرهم میخواستید در رابطه با #مشکلی با او صحبت کنید،اجازه دهیدخستگیش دربره
👩❤️👨#محرمانه_همسران👩❤️👨
┅┄ ※♥️👫♥️※┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این بامزه ترین تبــریک عیـدی بود که دیدم😍
عید شما مبـارک❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 کلیپ : اثر استغفار در سیروسلوک
#آیت_الله_سید_حسن_عاملی
صبرا قشم ( نشر خوبیها)
#رمان.جانَم.میرَوَد #قسمت.پنجاه.ودوم همه از حجاب مهیا تعجب کرده بودند سارا و زهرا و شهین خانم کلی
#رمان.جانَم.میرَوَد
#قسمت.پنجاه.وسوم
مهیا سرش را بلند ڪرد...
با دیدن شهاب و حاج آقا مرادی "ای وایی " گفت استکان های چای روی پیرهن و دست های شهاب ریخته شده بود
مهیا تنها به این فڪر می ڪرد ڪه شهاب و حاج آقا مرادی اینجا چه می ڪردند
سوسن خانم به طرف مهیا امد و آن را کنار زد
_برو اونور دختره ی خیره سر ببینم چیکار کردی شهاب جان عمه قربونت بره ،خوبی؟
شهاب به خودش آمد
_خوبم چیزی نیست چایی سرد شده بودند
مهیا شرمنده نگاهی به شهاب انداخت
_ببخشید اصلا ندیدمتون
_چیزی نشده اشکال نداره
سوسن خانم ـــ کجا اشکال نداره الان جاش رو دستت میمونه بعدشم خودش میدونه مرد اومده تو باید خودشو جمع جور کنه
شهین خانم به طرف شهاب اومد
_چیزی نیست شلوغ بود صدای یاالله رو نشنیده... مادر شهاب برو پیراهنتو عوض کن
سوسن خانم که از مهیا اصلا دل خوشی نداشت با لحن بدی گفت
_نشنیده باشه هم باید یکم سنگین باشه اون بار نمیدونم برا چی پسرمونو رو تخت بیمارستان انداخته بود اون شب هم الم شنگه راه انداخته بود توخیابون
_سوسن بسه این چه حرفیه
_بزار بگم شهین جان حرف حق نباید تلخ باشه اخه کدوم دختری میشینه رو اپن آشپزخونه که این نشسته اینم از لباس پوشیدنش یکی نیست بهش بگه خونه حاج آقا مهدوی جای این سبک بازیا نیست بره همون خونه خودشون این کارارو بکنه
مهیا با چشم های اشکی به سوسن خانم نگاه می کرد
باورش نمی شود که این همه به او توهین شده بغض تو گلویش مانع راحت نفس ڪشیدنش می شود همه از صحبت های سوسن خانم شوڪه شده بودند
شهین خانم به خودش آمد
به طرف سوسن خانم رفت
_این چه حرفیه سوسن خودت همه چیو خوب میدونی پس چرا اینطور میگی خوبیت نداره
شهاب سرش را پایین انداخته بود از حرف های عمه اش خیلی عصبی شده بود اما نمی توانست اعتراضی
بکند
مهیا دیگر نمی توانست این همه تحقیر را تحمل کند پالتوی مشکیش را از روی مبل برداشت و به طرف بیرون رفت
مریم و شهین خانم دنبالش آمدند و از او خواستند که نرود اما فایده ای نداشت مهیا تند تند در کوچه می دوید نزدیک مسجد ایستاد خم شد بند بوت هایش را بست
بغض تو گلویش اذیتش می کرد
نفس کشیدن را برایش سخت ڪرده بود آرام قدم برداشت...
و به طرف هیئت رفت خیلی شلوغ بود از دور سارا و زهرا را که مشغول پخش چایی بین خانم ها بود را دید خودش را پشت یک خانم چادری مخفی کرد تا دختر ها او را نبینند
دوست داشت الان تنها بماند...
با دیدن کنجی یاد آن شب افتاد آنجا دقیقا همان جایی بود که آن شب که به هیئت آمده بود ایستاده بود
به طرف آن کنج رفت و ایستاد مداح شروع ڪرد به مداحی ڪردن...
#از_لاک_جیغ_تا_خدا
#ادامه.دارد...