964.2K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✅در حوادث پیش رو،
از رهبری جدا نشوید
📚 برخورد شیء پاک با نجس احتمالی
💠 سؤال: اگر بدانیم که مثلا یکی از چند لباسی که داریم، نجس است و ندانیم کدامیک از آنهاست؛ آیا برخورد شیء پاک مرطوب با یکی از این لباس ها موجب نجاست آن می شود؟
✅ جواب: موجب نجس شدن آن شیء نمی شود.
#احکام_طهارت #ملاقات_شبهه_محصوره
🆔 @leader_ahkam
😓کم رویی و خجالت در غسل😓
سوال:
🚦 آیا مواردی مثل خجالت، مهمان بودن در جایی، تنبلی یا ... مجوز تیمم بدل از غسل یا وضو می شود؟
پاسخ:
📝همه مراجع: موارد مزبور مجوز تیمم نیست.
اگر به وظیفه اش عمل نکرد و درتنگی وقت تیمم کرد، معصیت کرده، ولی عبادتش صحیح است.
---------------
منبع: امام خمینی، استفتائات، ج 1، تیمم، س 236؛ خامنه ای، اجوبه الاستفتائات، س 215؛ فاضل، جامع المسائل، ج 2، م 173؛ بهجت، استفتائات، ج 1، ص 315؛ شبیری، پایگاه اطلاع رسانی، استفتائات، س 163؛ مکارم، پایگاه اطلاع رسانی www.makarem.ir؛ صافی، پاسخ کوتاه به 570 پرسش و پاسخ از احکام، س 50؛ سیستانی، نوری و وحید، دفتر.
#احکام_غسل
⭕️♻️⭕️♻️⭕️
www.askahkam.ir
یه زن خوش اخلاقی حکایت خودشو برایم تعریف کرد که از کسی چنین چیزی نشنیده بودم ... او گفت :
🏡 من در خانه ام همه اتاقهای منزلم را اسم گذاری کرده ام.
🛋 اتاق نشیمن را اتاق تهلیل
نامیده ام
و هر گاه وارد آن میشوم
*لااله الاالله* می گویم.
👨🏻🍳آشپزخانه ام اتاق استغفار است
*استغفرالله ربی واتوب الیه* وارد آن که میشوم ذکر استغفار را می گویم.
🍽اتاقی که مخصوص پذیرایی از مهمان هاست را اتاق صلوات
نامیده ام.
*اللهم صل علی الله محمد آل محمد*
👨🏻🍳 در آشپزخانه که کار می کنم و غذا می پزم، استغفار می گویم.
*لا حول ولا قوة الا بالله العلی العظیم.
👬و اتاق بچهها را که تمیز می کنم تسبیحات را با خود زمزمه می کنم.
*سبحان الله،الحمدالله،لا اله الا الله و الله اکبر*
🌳هنگام آب دادن به درخت و گلدانها تکبیر را تکرار میکنم.
*الله اکبر،الله،اکبر،الله اکبر*
و خلاصه در هر اتاق و مکان تا کارم در آنجا تمام بشود، ذکری که نامش را بر آنجا گذاشته ام،می خوانم تا زبانم از ذکر غافل نباشد.
💖 این شیوه کارم، لذت بخش است و قلبم مطمئن است و برکت به خانه ام
می آید.
گفتم *ماشاءالله* از این فکر جالب شما واقعا خوشم آمد، به شما هم می گویم تا لذت ببرید ...❣اگه برای گروهها و دوستانمان بفرستیم و ازش استفاده کنن،
*صدقه ی جاریه برامون حساب میشه*
آیت الله جوادی آملی:
«يكی از بهترين راه های رعايت تقوا آن است كه هر كاری را با نام خدا شروع كنيم، قهراً هيچ حرامی
را مرتكب نخواهيم شد،چون حرام را نمیشود با نام خدا شروع كرد.»
@sabraqeshm
1.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
چهار ذکر طلایی برای رفع گرفتاری ها ( استاد عالی )
@sabraqeshm
102.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠فیلم کامل برنامه زندگی پس از زندگی قسمت ٢٢، سیزدهم فروردین ١۴٠٣
برخی عناوین این قسمت
🔻آش پیش پا
ماجرای استقبال اموات از تجربهگر به هنگام ورود به قبرستان
🔻حق و الناس
غیبت و تحقیر کردن چه جایگاهی را برای تجربه گر در برزخ بوجود آورد
🔻جایگاه من
تجربهگری که به جایگاه دوستان و خانواده اش در برزخ آگاه شد
🔻خصلت های همراه
خصلت هایی که بعد از مرگ نیز با روحمان همراه اند
2.71M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دختر خانم هایی که عکس هاشون میذارن پروفایل شون یا داخل فضای مجازی...
صبرا قشم ( نشر خوبیها)
#رمان.جانَم.میرَوَد #قسمت.شصت.وشش مریم با دیدن شهاب در منطقه ممنوعه با شتاب به طرفش رفت سارا ونرجس
#رمان.جانَم.میرَوَد
#قسمت.شصت.وهفت
بعد نماز و شام همه برای شرکت در رزمایش آماده شدند....
چون هوا سرد بود همه با خود پتو برده بودند
سرو صدای دخترا تمام محل رزمایش را فرا گرفت...
با شروع رزمایش و صحبت های مجری همه ساکت شده اند رزمایش بسیار عالی بود وتوانست اشک همه را دربیاورد
بعد رزمایش شهاب به دانش آموزان تا یک ساعت اجازه داد که در محوطه باشند تا بعد همه به خوابگاه بروند...
شهاب توی اتاق دراز کشیده بود که محسن کنارش نشست
_چته؟
_هیچی خسته ام
_راستی فک نکن ندونستم برا چی رفتی عکس گرفتی
_خب بهت گفتم برا....
_قضیه شناسایی نبود دختره ازت خواست عکس بگیری نه ؟
شهاب تا خواست انکار کنه محسن انگشتش را به علامت تهدید جلویش تکان داد
_انکار نکن
شهاب سرش را تکان داد
_آره اون ازم خواست
محسن لبخندی زد
_خبریه شهاب؟؟چفیه با ارزشتو میدی بهش.به خاطرش میری وسط میدون مین...
شهاب نگذاشت محسن ادامه بدهد
_اِ درست نیست پشت سر دختر از این حرفا گفته بشه
_ما که چیزی نگفتیم فقط گفتیم اینقدر با خودت درگیر نباش آسون بگیر
شهاب نگاهش را به جای دیگری سوق داد خودش هم متوجه کلافه ایش شده بود وقتی مهیا را با چادر دید برا چند لحظه به اوخیره شده بود و چقدر عذاب وجدان واحساس گناه می کرد به خاطر این کارش....
مهیا ومریم در محوطه نشسته بودند که چندتا دانش آموز دور ور شان ایستاده بودند باهم در حال گپ زدن بودند...
دانش آموزا وقتی دیدن مهیا با آن ها شوخی می کرد و می خندید بیشتر جذبش شدند یکی از دانش آموزا از مهیا پرسید
_ازواج کردید مهیا جون
مهیا ادای گریه گردن را درآورد
_نه آخه کو شوهر
مریم با خنده محکم بر سر مهیا زد
_خجالت بکش
رو به دخترا گفت
_جدی نگیرید حرفاشو، خل شده
یکی از وسط پرید و گفت
_پس ما فکر کردیم اون برادر بسیجیه شوهرته
مهیا با تعجب به مریم نگاه کرد
_وی مریم شوهر پیدا کردم
مهیا چادرش را بر سرش کشید و شروع به خندیدن کرد
_عزیزم کدوم برادر منظورت
دختره اطرافش را نگاه نکرد
_آها اون اونی که بیسیم دستشه
مریم و مهیا همزمان به شهابی که بیسیم به دست بود نگاه کردند... مریم شروع کرد به خندیدن
مهیا نمی دانست که چرا گونه هایش سرخ شده بود ولی خودش را کنترل کرد
_واه بلا به دور ختر زبونتو گاز بگیر
مریم که از خنده اشکش درآمده بود روبه مهیا گفت
_دلتم بخواد داداشم به این خوبی
دخترا با کنجکاوی پرسیدند
_اِ خانم این داداشته؟
_آره عزیزم حالا چرا فکر کردید داداشم شوهر این خلوچله
مهیا ضربه ای به پهلوی مریم زد
یکی از دخترا که ظاهر خوبی نداشت وآدامسی در دهانش بود و تند تند آن را می جوید گفت
_من از صبح زیر نظرش گرفتم خیلی حواسش به شوما بود
مهیا با حرفش گر گرفت...
اما با لحن شوخی سبیل های فرضیش را تاباند
_چی گفتی شوما آبجی؟؟ ناموس منو زیر نظر داشتی
با این کار مهیا همه دختر ها با صدای بلند شروع به خندیدن کردند
مریم اشک هایش را پاک کرد
_بمیری دختر اشکمو دراوردی
شهاب به دخترها اخمی کرد
_لطفا آروم خانم ها
مهیا سرش را پایین انداخت
مریم زیر گوشش با لحن شیطونی زمزمه مرد
_از کی داداش من ناموس شما شده بود
مهیا لبش را گاز گرفت و سرش را پایین انداخت
_شوخی بود
مریم خندید
_بله بله درست میگی
مهیا از جایش بلند شد
_من برم به مامانم زنگ بزنم
_باشه گلم
* از.لاڪ.جیـغ.تـا.خـــدا *
#ادامه.دارد...