معمولا ما انسانها برای عیب های دیگران....
#چهارشنبه_های_اخلاقی [۱۳]
@Namira_313yar
2.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌱 نذر پرندگان
دعایم مشتی دانه بود که در دستم ریختم تا پرنده ای بیاید و بخورد و به خدا بگوید این دانه که خوردم از دست کسی بود که دعایی داشت و خدا بگوید: با آن دانه که خوردی، تنت اندکی گرم شد؟
بالت کمی جان گرفت؟
و پرنده بگوید: بله اندکی
و خدا بگوید: بیا این استجابت را ببر و بگذار در دستش؛ به پاس همان اندکی...
✍️#عرفان_نظرآهاری
#ما_همه_پرندگانیم_به_دستهای_هم_محتاج
#هر_اندکی_پاداشی_دارد🌱
@Parvaanehaayevesaal 🌸🍃
@ostad_shojaeیاد خدا ۱۱.mp3
زمان:
حجم:
12.03M
مجموعه #یاد_خدا ۱۱
#استاد_شجاعی | #دکتر_رفیعی
✘ شکل بدن برزخی هر نفر
دقیقاً وابسته است به میزان « یاد » او!
« کیفیت یاد (ذکر) » هر نفر، باید چگونه باشد که بدن برزخی زیبا و سالم و متناسبی برای زیست در برزخ و بالاتر از آن داشته باشد؟
1_8946806167.pdf
حجم:
1.8M
🚨📗 فایلpdf
⭕️ عنوان کتاب: شبهات انتخابات
👈چرا رای بدهیم؟با این اوضاع مملکت چرا رای بدهیم؟
👈چرا رای بدهیم وقتی نظام خودش انتخاب میکند؟
👈چرا نظام، خود را به رفراندوم نمیگذارد؟
📖پرسش و پاسخ حجت الاسلام راجی در جمع اساتید، دانشجویان، طلاب و نخبگان کشور
🗳 | انتخابات
✏️نویسنده: حجت الاسلام راجی
📄 تعداد صفحات : ۶۸
🍀صلوات برای تعجیل درفرج امام زمان فراموش نشه🍀
#سخن_بزرگان
❇️ مراقب حرف زدنمون باشیم. دل رو با زبان باید رام کرد
🔺از اساتید زیاد شنیدیم که البلاء موکل بالقول. ترجمه خودمونیش این هست که هر چی بگی سرت میاد!
🔰 @p_eteghadi 🔰
برخی اوقات چند کلمه یا نگاهی و یا لحن صدایی کفایت می کند که به کودک بگویید که کند ذهن، احمق و یا اساساً آدم با استعداد و دوست داشتنی است.
طرز فکر والدین می تواند در عرض چند ثانیه به کودکان منتقل شود اگر این ثانیه ها زیادتر شود کم کم کودک با شدت هرچه بیشتر تحت نفوذ قرار خواهد گرفت.
در این مورد نه تنها احساس کودکان بلکه طرز رفتار شان نیز نسبت به خود تحت تاثیر این بینش قرار می گیرد و با تمام وجود می پذیرند که احمق و یا بااستعداد هستند.
Join @nooredideh
دلتان نگیرد از تلخیها
یک نفر هست همین حوالی
دورتر از نگاه آدمها نزدیکتر از رگ گردن
روزی چنان دستتان را میگیرد که
مات میشوند تمام کسانی که
روزی به شما پشت پا زدند...
#کانال_تربیتی_نوردیده 👇
@nooredideh
شب شهادت حضرت زهرا (سلام الله علیها) میهمان مادرش شد.
🔹️...نواب صفوی را دیدم که با نشاط خاصی گفت؛ امشب آخرین شب ماست. از ما فرجام گرفتهاند.
من فهمیدم میداند چه خواهد شد..
«شنیدم که نواب صفوی گفت، خلیلم، محمدم، مظفرم زودتر آماده شوید زودتر غسل شهادت کنید، امشب جدهام فاطمه زهرا(س) منتظر ماست...
وقتی قاضی عسگر از ایشان میخواست آخرین وصیت خودشان را بگویند در جواب گفت؛
ما شهید میشویم، اما بدانید
از هر قطره خون ما مجاهدی تربیت خواهد شد و ایران را اسلامی خواهد کرد.
در آن لحظه من به افکار این مرد خندیدم. بعد به دوستانش گفت، بچهها من جلو میروم اللهاکبر میگویم شما هم پاسخ تکبیر مرا بدهید.
من شنیدم نواب صفوی گفت
چشمان ما را نبندید، زیرا ما میخواهیم با چشمان باز به استقبال شهادت برویم.
📖خاطرات محمدمهدی عبدخدایی: مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ص ۲۳۶
🔅#پندانه
✍️ حکمت چون طلاست
🔹مردی از حکیمی سؤال کرد:
اسرار حکمت و معرفت چگونه آموختی؟
🔸حکیم گفت:
روزی در کاروانی مالالتجاره میبردم که در نیمروزی در کاروانسرا در استراحت بودیم که یکی از کاروانیان گوش بر زمین نهاد و برخاست و گفت: صدای سُم اسبها را میشنوم، بیتردید راهزنان هستند.
🔹هرکس هر مالالتجارهای از طلا و نقره داشت آن را در گوشهای چال کرد.
🔸من نیز دنبال مکانی برای چالکردن بودم که پیرمردی را در پشت کاروانسرا در سایه دیواری نشسته دیدم.
🔹پیرمرد گفت:
قدری جلوتر برو، زبالههای کاروانسرا را آنجا ریختهاند. زبالهها را کنار بزن و مالالتجاره خویش در زیر خاک آنجا دفن کن.
🔸من چنین کردم. قافله راهزنان چون رسیدند زرنگتر از اهل کاروان بودند. وجببهوجب اطراف کاروانسرا را گشتند.
🔹پس هرجا که زمین دست خورده بود کَندند و هرچه در زمین بود برداشتند و فقط یکجا را نگشتند و آن مزبله بود که تکبرشان اجازه نمیداد به آن نزدیک شوند تا چه رسد مزبله کنار زنند و زمین را تجسس کنند.
🔸آن روز از آن کاروان تنها من اموال باارزش و گرانقدر خود به سلامت در آن سفر به منزل رساندم و یاد گرفتم اشیای نفیس گاهی در جاهایی غیر نفیس است که خلق از تکبرشان به آن نزدیک نمیشوند.
🔹از آن خاطره تلخ ترک تجارت کردم و در بازار مغازهای باز کردم و مسگری که حرفه پدرانم بود راه انداختم.
🔸روزی جوانی را که چهرۀ خشن و نامناسبی داشت در بازار مسگران دیدم که دنبال کار کارگری میگشت و کسی به او اعتمادی نمیکرد تا مغازهاش به او بسپارد.
🔹وقتی علت را جویا شدم، گفتند:
از اشرار بوده و بهتازگی از زندان حکومت خلاص شده است.
🔸وقتی جوان مأیوس بازار را ترک میکرد یاد گفته پیرمرد افتادم؛ که اشیای نفیس گاهی در جای غیرنفیس پنهان هستند.
🔹پس گفتم:
شاید طلایی بوده که به جبر زمان در زندان افتاده است.
🔸او را صدا کردم و کلید مغازه را به او دادم. بعد از مدتی که کندوکاو کردم چیزهایی از توحید از او فراگرفتم که در هیچ کتابی نبود.
🔹یافتم صاحب معرفت و حکمت است که از بد حادثه در زندان رفته است. آری! هر حکمتی آموختم خدا به دست او بر من آموخت.
💢حکمت چون طلاست و برای یافتن طلا باید از تکبر دور شد و گاهی مزبله را هم برای یافتن آن زیر و رو کرد.
@Parvaanehaayevesaal 🌸🍃