شانهات را دیر آوردی سرم را باد برد
خشت خشت و آجر آجر پیکرم را باد برد
من بلوطی پیر بودم پای یک کوه بلند
نیمم آتش سوخت، نیم دیگرم را باد برد
از غزلهایم فقط خاکستری مانده به جا
بیت های روشن و شعله ورم را باد برد
با همین نیمه همین معمولی ساده بساز
دیر کردی نیمهی عاشقترم را باد برد
بال کوبیدم قفس را بشکنم عمرم گذشت
وا نشد بدتر از آن بال و پرم را باد برد
#حامد_عسکری
رفت و غزلم چشم به راهش نگران شد
دلشوره ی ما بود، دل آرام جهان شد!
در اوّل آسایش مان سقف فرو ریخت
هنگام ثمر دادن مان بود ،خزان شد!
زخمی به گل کهنه ی ما کاشت خداوند
اینجا که رسیدیم همان زخم ،دهان شد!
آنگاه همان زخم، همان کوره ی کوچک،
شد قلّه ی یک آه، مسیر فوران شد!
با ما که نمک گیر غزل بود چنین کرد
با خلق ندانیم چه ها کرد و چنان شد؟!
ما حسرت دلتنگی و تنهایی عشقیم
یعقوب پسر دید، زلیخا که جوان شد!
جان را به تمنّای لبش بردم و نگرفت
گفتم بستان بوسه بده، گفت گران شد!
یک عمر به سودای لبش سوختم و آه
روزی که لب آورد ببوسم رمضان شد!
یک حافظ کهنه، دو سه تا عطر، گل سر
رفت و همه ی دلخوشی ام یک چمدان شد!
با هر که نوشتیم چه ها کرد به ما گفت
مصداق همان وای به حال دگران شد...!
#حامد_عسکری
3.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
یک عمر سوختم به تمنّای وصل او
یک بار هم، برای تماشا نیامده ست
#حامد_عسکری
🇮🇷@sabzpoushan
19.06M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
گیرم برای فاتحهی ما نیامده است...
#شعر_خوانی
#حامد_عسکری
هرچه با تنهایی من آشنا تر می شوی
دیرتر سر میزنی و بی وفا تر می شوی
هرچه از این روزهای آشنایی بگذرد
من پریشان تر، تو هم بی اعتناتر می شوی
من که خرد و خاکشیرم! این تویی که هر بهار
سبزتر می بالی و بالا بلاتر می شوی
مثل بیدی زلف ها را ریختی بر شانه ها
گاه وقتی در قفس باشی رهاتر می شوی
عشق قلیانی ست با طعم خوش نعنا دوسیب
می کشی آزاد باشی، مبتلاتر می شوی
یا سراغ من می آیی چتر و بارانی بیار
یا به دیدار من ابری نیا... تر میشوی
#حامد_عسکری
3.41M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
رفت و غزلم چشم به راهش
نگران شد
دلشورهی ما بود، دلآرام
جهان شد...
#حامد_عسکری
🇮🇷@sabzpoushan
هر نسيمي كه نصيب از گل و باران ببرد
مي تواند خبر از مصر به كنعان ببرد
آه از عشق كه يك مرتبه تصميم گرفت:
يوسف از چاه درآورده به زندان ببرد
واي بر تلخي فرجام رعيت پسری
كه بخواهد دلي از دختر يك خان ببرد
ماهرویی دل من برده و ترسم اين است
سرمه بر چشم كشد، زيره به كرمان ببرد
دو دلم اينكه بيايد من معمولي را
سر و سامان بدهد يا سر و سامان ببرد
مرد آنگاه كه از درد به خود مي پيچد
ناگزير است لبي تا لب قليان ببرد
شعر كوتاه ولي حرف به اندازه ی كوه
بايد اين قائله را "آه" به پايان ببرد
#حامد_عسکری
🇮🇷@sabzpoushan
از درد ترک خورده و از زخم کبودیم
کوهیم و تماشاگر رقصیدن رودیم
او میرود و هرقدمش لاله و نسرین
ما سنگ تر از قبل همانیم که بودیم
ما شهرتمان بسته به این است بسوزیم
با داغ عزیزیم که خاکستر عودیم
تنرعشه گرفتیم که با غیر نشسته
از غیرتمان بود نوشتند حسودیم
جو گندمی از داغ غمش تار به تاریم
در حسرت پیراهن او پود به پودیم
بر سقف اگر رستن قندیل فراز است
ما نیز همانیم فرازیم و فرودیم
یک روز بیاید و بماند که چه دیر است
روزی که نفهمد که چه گفتیم و چه بودیم
بعد از تو اگر هم کسی آمد به سراغم
آمد ببرد آنچه ز تو تازه سرودیم
#حامد_عسکری
🇮🇷@sabzpoushan
دیدمت رفتی و داغت جگرم را سوزاند
فکر بی همسفری با تو سرم را سوزاند
عقل از نیمهی معمولی من رد شد و رفت
عشق هم نیمهی دیوانهترم را سوزاند
ابرها آمده بودند نفس تازه کنم
رعد و برقی همهی برگ و برم را سوزاند
من گنجشک کجا جرئت پروانه کجا
خواستم گرم شوم شعله پرم را سوزاند
#حامد_عسکری
🇮🇷@sabzpoushan
مثل سابق غزلم ساده و باراني نيست
هفت قرن است در اين مصر فراواني نيست
به زليخا بنويسيد نيايد بازار
اين سفر يوسف اين قافله کنعاني نيست
حال اين ماهي افتاده به اين برکه خشک
حال حبسيه نويسي است که زنداني نيست
چشم قاجار کسي ديد و نلرزيد دلش
بشنويد از من بي چشم که کرماني نيست
با لبي تشنه و بي بسمل و چاقوئي کُند
ما که رفتيم ولي رسم مسلماني نيست
عشق رازيست به اندازهي آغوش خدا
عشق آن گونه که ميدانم و ميداني نيست
#حامد_عسکری
🇮🇷@sabzpoushan