دست تو باز می کند پنجره های بسته را
هم تو سلام می کنی رهگذران خسته را
دوباره پاک کردم و به روی رَف گذاشتم
آینه ی قدیمی غبار غم نشسته را
پنجره بیقرار تو ، کوچه در انتظار تو
تا که کند نثار تو ،لاله ی دسته دسته را
شب به سحر رسانده ام ،دیده به ره نشانده ام
گوش به زنگ مانده ام ،جمعه ی عهد بسته را
این دل صاف کم کَمَک شدَست سطحی از ترک
آه ! شکسته تر مخواه ،آینه ی شکسته را
#سهیل_محمودی
دست تو باز می کند پنجره های بسته را
هم تو سلام می کنی رهگذران خسته را
دوباره پاک کردم و به روی رف گذاشتم
آینه ی قدیمی غبار غم نشسته را
پنجره بیقرار تو ، کوچه در انتظار تو
تا که کند نثار تو، لاله ی دسته دسته را
شب به سحر رسانده ام، دیده به ره نشانده ام
گوش به زنگ مانده ام، جمعه ی عهد بسته را
این دل صاف کم کَمک شدست سطحی از ترک
آه! شکسته تر مخواه ،آینه ی شکسته را
#سهیل_محمودی
🇮🇷@sabzpoushan