eitaa logo
سبزپوشان
403 دنبال‌کننده
32.1هزار عکس
29.4هزار ویدیو
135 فایل
فرهنگی اجتماعی
مشاهده در ایتا
دانلود
حماسه_ی_اربعین_حسینی_ع زیارت_اربعین به دریا می‌زنم دل را به دریای پریشان‌ها چه امواجی به راه افتاده در قلب بیابان‌ها به هر سنگی در این جاده دخیل عشق باید بست که شاهد بوده‌اند آن‌ها در این صحرا چه جریان‌ها صدایی می‌شود تکرار و من مدهوش آن‌ لحنم صدایی خوشتر از آواز بلبل در گلستان‌ها "هلا بیکم،هلا بیکم..." عجب آوای شیرینی! مهیا می‌شود چای عراقی ،آی مهمان‌ها! کسی آغوش وا کرده، کسی آن‌سوی این صحرا بیایید ای کلیمی‌ها، مسیحی‌ها، مسلمان‌ها! کجا دیده جهان‌ زیباتر از اعجاز مشّایه! کجا دیده کویری تازه‌تر از باغ و بستان‌ها! چه خوشبختم که می‌افتم در این جریان طوفانی منم حالا نمی از موج دریای پریشان‌ها... 🇮🇷@sabzpoushan
افتاده در آغوش دماوند چه کوهی داده ست به آن کوه خداوند، شکوهی کوهی که از این دشت بلاخیز سفر کرد از محنت پاییز غم‌انگیز سفر کرد کوهی که پرآوازه در آن‌ سوی زمین بود هر چند در این‌ بادیه گمنام ترین بود افتاد و زمین لرزه در آن روز به پا شد افتاد و در آغوش خداوند رها شد خونی که از آن سینه سنگین به زمین‌ ریخت داغی ست که از یک غم دیرین به زمین ریخت آن خون که درآمیخته با خون‌ خدا بود آن سینه که محزونِ غم کربُبلا بود باور مکنید از نفس افتاده‌ نگاهش نوری به شب تار جهان داده نگاهش... نور قلمش ماه شده در دل شبها روشن شده از همت او صفحه فردا ...از خنده او باز بگو کوه دماوند! از لحظه پرواز بگو کوه دماوند!
تو ماه بودی و یک‌ شب، جهان تو را گم‌ کرد دل زمین‌و زمان‌ ناگهان تلاطم کرد چقدر پنجره آن‌ شب به آسمان وا شد چه عاشقانه به رویت خدا تبسم کرد شبی که کوچه پر از آه و دود موشک شد و ذهن شاعر من یاد دودِ هیزم کرد... تو زیر خرمن هشتاد و چند تن آتش... چگونه می‌شود آن لحظه را تجسم کرد؟! صدای سرخ تو باروت بود در بیروت پس از تو می‌شود آیا چنان تکلم کرد؟! اگر چه رفته ای اما به حکم جاری عشق به خاک قتلگهت می‌شود تیمم کرد چقدر زندگی از خون توست در جَرَیان اگر چه یک‌ شب خونین جهان تو را گم کرد
کبوترانه نشستم میان دستانت بریز گندم ‌تازه برای مهمانت مرا ببر به تماشا، به صبح خیس حرم به ناگهانی باران، به کنج‌ ایوانت میان اینهمه دلشوره های بی مقدار دلم خوش است به آرامش فراوانت بگو که‌میشنوی بغض در گلوی مرا ! بگو که بشنود این زائر پریشانت... برای تا تو رسیدن چقدر کوتاهم بگو که می‌رسد این دستها به دامانت؟! چقدر معجزه دیده ست چشم خادم ها چه صبحها که پدید آمد از شبستانت کجاست شانه تو؟ آسمان هشتم من! دل کبوتری ام رفته تا خراسانت