💢 سیره شهدا
🔹از بچگی اهل کار بود و شاید به همین دلیل قیافه ای سخت کوش و جدی داشت .
🔹وقتی ازدواج کردیم متوجه شدم که دل مهربانی دارد و بسیار خانواده دوست است . بیشتر آخر هفته ها منزل فامیل و آشناها بودیم .
🔹 خیلی به صله رحم و دید و بازدید اهمیت می داد . در خانواده جایگاه خاصی داشت . خواهر ها و برادرهایش توی کارها با او مشورت می کردند .
🔹شهید مدافع وطن #قربانعلی_قویدل
#ادامه_دارد...
#قسمت_اول
@shohadanaja
سَبزِ سُرخ
💢 سیره شهدا 🔹از بچگی اهل کار بود و شاید به همین دلیل قیافه ای سخت کوش و جدی داشت . 🔹وقتی ازدواج ک
💢 سیره شهدا
🔹می خواست برود ماموریت . اول رفت طبقه بالا و با مادرش خداحافظی کرد . کار همیشه اش بود . پرواز او را برای شهادت آماده کرده بود . هر وقت می خواست برود حلالیت می طلبید
شهید مدافع وطن #قربانعلی_قویدل
#قسمت_دوم
#ادامه_دارد
@shohadanaja
سَبزِ سُرخ
💢 سیره شهدا 🔹می خواست برود ماموریت . اول رفت طبقه بالا و با مادرش خداحافظی کرد . کار همیشه اش بود .
💢سیره شهدا
🔹هنوز دخترم به دنیا نیامده بود . علی انگار منتظرش بود و حاضر بود برای فرزندش هر سختی را متحمل شود . به او گفتم که برای تکمیل سیسمونی نوزاد یک وسیله کم داریم . همراه هم کل بازار قرچک و ورامین و شاه عبدالعظیم را گشتیم تا بالاخره توانستیم آن را پیدا کنیم .
شهید مدافع وطن #قربانعلی_قویدل
#قسمت_سوم
#ادامه_دارد
@shohadanaja
سَبزِ سُرخ
💢سیره شهدا 🔹هنوز دخترم به دنیا نیامده بود . علی انگار منتظرش بود و حاضر بود برای فرزندش هر سختی را
💢 سیره شهدا
🔹عید غدیر بود و مثل بیشتر وقت ها علی پرواز داشت. قرار بود وقتی برگردد برای دخترمان برویم خرید . هرچقدر صبر کردم تلفن نزد . به گوشی اش زنگ زدم ولی خاموش بود . داشتم نگران می شدم .
🔹قبلا دیده بودم که سایر دوستانش شهید شده بودند و حتی پیکرشان هم پیدا نشده بود . علی از شهادت نمی ترسید ولی دلش می خواست جسدش سالم بماند و خانواده اش کمتر اذیت شوند .
🔹چند روز قبل که با پدر و مادرش رفته بود گلزار شهدا به مادر گفته بود :« یک جا برام بگیرید اینجا » . حالا تمام آن خاطرات در ذهنم تداعی می شد و دلم مثل سیر و سرکه می جوشید . به همکاران و نزدیکان زنگ زدم اما دست به سرم کردند .
🔹یک لحظه به فکرم رسید که شبکه خبر را بگیرم . دلشوره ام بی دلیل نبود . زیر نویس تلویزیون از گم شدن هواپیمای آنها خبر می داد .
🔹 شهید مدافع وطن #قربانعلی_قویدل
#قسمت_چهارم
#ادامه_دارد
@shohadanaja
💢 سیره شهدا
🔹یک بره آهو گرفته بودم و داشتم به سمت خانه می رفتم . پسرم حسن رسید و گفت : « چه بچه آهوی نازی . می خوای چی کارش کنی بابا ؟»
🔹 با خوشحالی گفتم : «خب ، میبرم بزرگش می کنم بعد می کشیم می خوریم اش » . پسرم ابروهایش را گره زد و بره آهو را از بغل من گرفت .
🔹 آن را گذاشت ترک موتورش و برد توی بیابان های دور دست رهایش کرد . خیلی دل رحم و مهربان بود
🔹شهید مدافع وطن #حسن_دلاور
#قسمت_اول
#ادامه_دارد
@shohadanaja
سَبزِ سُرخ
💢 سیره شهدا 🔹یک بره آهو گرفته بودم و داشتم به سمت خانه می رفتم . پسرم حسن رسید و گفت : « چه بچه آهو
💢 سیره شهدا
🔹با همکارهایش به هیات می رفت . در آنجا از هیچ کمکی دریغ نمی کرد . موقع عزاداری هم مردانه و غیرتی زنجیر می زد .
🔹یکی از همکارها به حسن گفته بود : «تو با این هیکل استخوانی ات زنجیر می زنی . استخوان هایت می شکنه !» . با لبخند جواب داده بود : «برای امام حسین (ع) استخوان های آدم بشکنه ثواب داره !»
🔹شهید مدافع وطن #حسن_دلاور
#قسمت_دوم
#ادامه_دارد...
@shohadanaja
سَبزِ سُرخ
💢 سیره شهدا 🔹با همکارهایش به هیات می رفت . در آنجا از هیچ کمکی دریغ نمی کرد . موقع عزاداری هم مردان
💢 سیره شهدا
🔹من که منزلم گلپایگان بود ماه به ماه به خواهرم سر نمی زدم ولی حسن هر دو ماه یک بار که به خانه می آمد مقید بود حتما به خانه خواهر برود و جویای حالشان بشود . روز مادر در ماموریت بود . زنگ زد به مادر و گفت : «دوست داشتم براتون گوشی بخرم ولی نمی تونم . شماره کارت بدید براتون کارت به کارت می کنم »
شهید مدافع وطن #حسن_دلاور
#قسمت_سوم
#ادامه_دارد
@shohadanaja
سَبزِ سُرخ
💢 سیره شهدا 🔹من که منزلم گلپایگان بود ماه به ماه به خواهرم سر نمی زدم ولی حسن هر دو ماه یک بار که ب
💢 سیره شهدا
🔹 این اواخر رفتارش بهتر از همیشه شده بود . بار آخری که آمده بود خانه موقع خداحافظی دست مادرم را بوسید و گفت : « من وصیت ام را نوشته ام . می خوام برم شهید بشم»!
🔹شهید مدافع وطن #حسن_دلاور
#قسمت_چهارم
#ادامه_دارد
@shohadanaja
💢سیره شهدا
🔹روزهای آخر سربازی اش بود . مانده بود که کارت پایان خدمتش را هم بگیرد و بعد برود خانه . نیروهای ناجا موقع گشت زنی به یک خودرو که روبروی بانک ایستاده بود مشکوک شدند . حسین پیاده شد و برای بررسی موضوع به سراغ ماشین رفت . سارق های مسلح که انتظار حضور پلیس را نداشتند از بانک خارج شدند و سراسیمه به سمت آنها شلیک کردند . تیر به حسین که نزدیک ترین فرد به محل درگیری بود اصابت کرد و در خون خودش غلتید
🔹️شهید مدافع وطن #حسین_رفسنجانی
#قسمت_اول
#ادامه_دارد
@shohadanaja
💢سیره شهدا
🔹اکبر سه ساله بود که پدرمان به رحمت خدا رفت . او از همان زمان نگاه خاصی به من داشت و بیشتر از یک برادر بزرگتر برایم احترام قائل بود . وقتی دیپلم اش را گرفت یک خواهر و برادرم دانشجو بودند به همین دلیل اکبر اصلا حرف دانشگاه را نزد و رفت خدمت سربازی . در واقع با این از خود گذشتگی بار خود را از دوش خانواده برداشته بود . زمانی که دوستانش به او اعتراض کردند متواضعانه گفت : « بعدا برای دستیابی به آرزوها وقت هست ...»
🔹️شهید مدافع وطن #اکبر_مرادیان-فر
#قسمت_اول
#ادامه_دارد
@shohadanaja