رحمت به مادرم که مرا زاد با غمت
پوشاند برتنم ز وفا رختِ ماتمت ،
بر سینهام نوشت به صد سوز و اشک و آه
من را همین بس است کنم گریه از غمت
رحمت به مادرم که به شیرِ حلالِ خود
من را نمود عاشقِ ماهِ محرمت !
چاییِ روضههای حسین به ، ز زمزم است
مکه بیا نناز به آن آبِ زمزمت . .
جعفرابوالفتحی .
28.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
[ سید مهدی میرداماد
شبِ اولِ محرم ¹⁴⁰³ ]
من گریه میکنم به سر از پیکری که نیست
تو شکوه میکنی ز من از معجری که نیست ،
جارو زدم به پایِ تو خاکِ خرابه را
با چند تارِ گیسوی از خون تری که نیست
با این نگاهِ تار فقط دست میکشم
بر لعل خیزرانیات از باوری که نیست
انگارکه نه از سرِ تو چیز مانده است
نه دخترت . . که جز بدنِ لاغری که نیست
از آن شبی که آب به ما باز شد رباب
سرگرمِ بازی است . . با اصغری که نیست
جا ماندم از بقیه و خوابم گرفته بود
بر دست های خسته ی آن مادری که نیست
از زیر سنگ و آتش و سیلی گذشتهام
دیدی اگر به بالِ کبودم پری که نیست
در پاسخِ سوالِ تو از گوشوارهام
میپرسم از عمامه و انگشتری که نیست !
یک نانجیب دخترکت را کنیز خواند
دور از نگاهِ ساقیِ آب آوری که نیست ؛
سبزِیشمی .
[ سید مهدی میرداماد شبِ اولِ محرم ¹⁴⁰³ ]
60.6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
[ سید مهدی میرداماد
شبِ سومِ محرمِ ¹⁴⁰³ ]
میانِ معرکه لبریز گریه ها شده بود
پرندهای که از صیادِ خود جدا شده بود
به نامِ خالقِ هستی برای یاریِ شاه
و با اجازه ی زهرا از خیمه پا شده بود .
کبوترانه به گودیِ قَتلِگَه پر زد
برایِ دردِ یتیمیِ خود دوا شده بود
به حکمِ شرعیِ دینِ خدا مقید بود
برایِ حنجرِ ششماهِ خون بها شده بود ؛
نمازِ آخرِ عمرش به رویِ پیکرِ شاه
و با امامتِ شمشیرها ادا شده بود
جوان ترین حسنِ کربلا برایِ عمو
ز دست ، دست کشید و تمام پا شده بود
پس از شهادتِ او پیرمردها گفتند :
چقدر مثلِ جوانیِ مجتبی شده بود
برایِ گریهی بر مجتبای کرب و بلا
همین بس است که مهمانِ نیزهها شده بود
نوشتهاند که بر سینه ی عمو جان داد
چگونه بر بدنِ قطعه قطعه جا شده بود ؟
‹ اسیر › نوکر این خانواده شد زیرا
لبش به ذکر و ثنای حسین وا شده بود . .
حمید رمی |