سبزِیشمی .
[ سید مهدی میرداماد شبِ اولِ محرم ¹⁴⁰³ ]
60.6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
[ سید مهدی میرداماد
شبِ سومِ محرمِ ¹⁴⁰³ ]
میانِ معرکه لبریز گریه ها شده بود
پرندهای که از صیادِ خود جدا شده بود
به نامِ خالقِ هستی برای یاریِ شاه
و با اجازه ی زهرا از خیمه پا شده بود .
کبوترانه به گودیِ قَتلِگَه پر زد
برایِ دردِ یتیمیِ خود دوا شده بود
به حکمِ شرعیِ دینِ خدا مقید بود
برایِ حنجرِ ششماهِ خون بها شده بود ؛
نمازِ آخرِ عمرش به رویِ پیکرِ شاه
و با امامتِ شمشیرها ادا شده بود
جوان ترین حسنِ کربلا برایِ عمو
ز دست ، دست کشید و تمام پا شده بود
پس از شهادتِ او پیرمردها گفتند :
چقدر مثلِ جوانیِ مجتبی شده بود
برایِ گریهی بر مجتبای کرب و بلا
همین بس است که مهمانِ نیزهها شده بود
نوشتهاند که بر سینه ی عمو جان داد
چگونه بر بدنِ قطعه قطعه جا شده بود ؟
‹ اسیر › نوکر این خانواده شد زیرا
لبش به ذکر و ثنای حسین وا شده بود . .
حمید رمی |
توفان که به صخره موجِ سرکش میزد
صد صاعقه بر شط مشوش میزد
یک غنچه و یک گلوی تشنه یک تیر
خود را پدری به آب و آتش میزد .
زود آمدم کنارِ تو اما چه دیر شد
بابای داغِ مرگِ جوان دیده پیر شد !
کامم هنوز تشنه ی آن کامِ تشنه بود
اما لبِ تو چشمه ی خونِ کویر شد
سنگینیِ زره به تنت ماند و آهنش
در زیرِ پای این همه ضربه حریر شد
قسمت شدست میوه ی من قسمتت کنند
جسمت نصیب نیزه و شمشیر و تیر شد . .
هر گوشهگوشهای همه جا پیکرِ تو هست
بی خود نبود اینکه دلم گوشه گیر شد
دستت کجاست تا که بلندم کند مرا
افتادهام به پای تو جانم اسیر شد
فکری به حالِ معجرِ عمه بکن که باد
با نالههای زخمیِ من هممسیر شد
باید هزار مرتبه بعد از تو کشته شد
باید که دست شست از دنیا و سیر شد .
سبزِیشمی .
السلام علي المظلوم بلا ناصر .
السَّلامُ عَلَی أبى الفَضلِ العَبّاسِ
بنِ أمیرِ المُؤمِنینَ ، المُواسى أخاهُ بِنَفسِهِ ،
الآخِذِ لِغَدِهِ مِن أمسِهِ ، الفادى لَهُ الواقى ،
السّاعى إلَیهِ بِمائِهِ ، المَقطوعَةِ یَداهُ ،
لَعَنَ اللّه ُ قاتِلَیهِ یَزیدَ بنَ الرُّقادِ الحیتى
و حَکیمَ بنَ الطُّفیلِ الطّائِىَّ .
این مشکِ خشک ، مشکِ ابوالفضلِ حیدر است
این قطرههای اشکِ ابوالفضلِ حیدر است . .
آه ای دریغ وای چه می گویم ای دریغ
از نایِ مشکِ تشنه چه میجویم ای دریغ
این شطِ فرات نیست درِ خیبر است این
این شیرِ حق ، نگو که خودِ حیدر است این
صد چشمِ تشنه منتظر اوست در حرم
این هم امیدِ اول و هم آخر است این
امالبنین ، به زانوی غم سر گذاشته
گر چه دلاور است ولی مادر است این ؛
جای دو دست در بدنش پر گذاشتند
آن گل شکفته بود ولی پرپر است این .