⚫ #مقتل_خوانی ⚫️
روایت چهارم: حر بن یزید ریاحی
هنگامی که حر بن یزید ریاحی سخنان و استغاثه امام حسین علیه السلام را شنید به طرف عمربن سعد آمد و گفت: آیا با این مرد جنگ خواهی کرد؟
گفت: آری جنگی که در آن سر ها و دست ها از بدن جدا گردد.
راوی می گوید : حر با شنیدن این سخنان و در حالی که بند بند بدنش به لرزه در آمده بود ، در کنار یارانش ایستاد.
مهاجربن اوس با دیدن بدن لرزان حر گفت : به خدا سوگند! وضع تو مشکوک است.
حر گفت: به خدا سوگند ! من در انتخاب بهشت و آتش جهنم آزاد هستم اما به خدا قسم چیزی را بر بهشت ترجیح نمی دهم . اگر چه تکه تکه شده و سوزانده شوم.
سپس اسبش را به سوی امام حسین راند و از شرم و حیا سر خود را پایین انداخته بود...
سپس به امام عرض کرد : فدایت شوم! من همان کسی هستم که به دنبال شما آمدم و مانع از بازگشت شما به مدینه شدم و بر شما سخت گیری کردم.
اینک به سوی خدا توبه می کنم. آیا به نظر شما توبه من پذیرفته می شود؟
حضرت فرمودند: آری خداوند توبه تو را می پذیرد.
حر از امام اذن جنگ گرفت.
آشکارا جنگید تا این که تعداد زیادی از لشکر دشمن را به درک فرستاد و در نهایت خود نیز به شهادت رسید.
پیکر پاکش را نزد اباعبدالله بردند. آن حضرت در حالی که با دستان خویش خاک و غبار از چهره حر پاک می کرد، فرمود: « همان گونه که مادرت تو را حر و آزاده نام نهاد، تو آزاده ای؛ تو آزاده ای در دنیا و آخرت».
منبع: #مقاتل لهوف و مقرم
⚫️ @sad_dar_sad_ziba ⚫️
⚫️ #مقتل_خوانی ⚫️
روایت هفتم: حضرت علی اصغر
در روایات آمده: حضرت زینب کودک شیرخواره را از خیمه ها بیرون آورده و فرمود :« ای برادرم ! سه روز است که این فرزندت طعم آب را نچشیده ؛ جرعه ای آب برای او بطلب».
اباعبدلله کودک را در آغوش گرفته و فرمودند:« ای مردم! یاران و اهل بیت مرا کشتید و این کودک را چنان گذاشتید که لبانش از تشنگی همچون ماهی بیرون از آب به لرزش افتاده؛ جرعه ای آب به او بدهید».
در این فاصله که آن حضرت با آنان سخن می گفت ، ناگهان حرمله بن کاهل ملعون تیری پرتاب کرد که آن تیر، گلوی کودک را گوش تا گوش بریده و ذبحش کرد...
منبع: #مقاتل لهوف و مقرم
⚫️ @sad_dar_sad_ziba ⚫️
⚫️ #مقتل_خوانی ⚫️
روایت هشتم : حضرت علی اکبر علیه السلام
یاران سید الشهدا همه کشته شدند و جز اهل بیت و خویشاوندانش کسی نماند. نخستین کسی که از اهل بیت قدم در میدان گذاشت علی اکبر بود.
از جمع اهل بیت بیرون آمد و از پدرش اجازه رفتن به میدان خواست؛ امام حسین به او اجازه پیکار داد و سپس فرمود: "خدایا شاهد باش که جوانی به جنگ این قوم رفت که شبیه ترین مردم از جهت خِلقت و اخلاق و گفتار به پیامبرت است و ما هرگاه مشتاق زیارت پیامبر تو می شدیم به او نگاه می کردیم"
علیاکبر به میان لشکر دشمن رفت و جنگ نمایانی کرد و تعداد زیادی را به هلاکت رساند.
به سمت پدر بازگشت و مجدد به میدان رفت و به شدت مشغول جنگ شد که ناگاه منقذبن مره عبدی با نیزه ای که در دست داشت به پشت آن جناب فرود آورد و باشمشیر بر فرقش زد. شمشیر پیشانیش را شکافت و او دست در گردن اسب خود انداخت و اسب او را به وسط لشکر برد، مردم از هر طرف او را گرفتند و... .
جوانانِ بنی هاشم بیایید
علی را بر در خیمه رسانید....
منبع: #مقاتل لهوف و مقرم
⚫️ @sad_dar_sad_ziba ⚫️