eitaa logo
🌸 زندگی زیباست 🌸
552 دنبال‌کننده
4.6هزار عکس
2.8هزار ویدیو
19 فایل
°•﷽•° 📰 #مجله_ی_مجازی 🌸 زندگی زیباست 🌸 «همه چیز بَـــراے زندگۍ زیــ★ـݕـا» رسانه های دیگر ما: «خانه ی هنر و هنرمندان» http://eitaa.ir/rooberaah «ارج» http://eitaa.ir/arj_e_ensan ارتباط با مدیر: @kooh313 تبادل و تبلیغ: @fadakq2096
مشاهده در ایتا
دانلود
⚫️⚫️ روایت سوم: حضرت رقیه سلام الله علیها یكي از مصيبت هايي كه در شام براي اهل بيت عليهم السلام رخ داد، شهادت حضرت رقيّه خاتون عليها السلام بود. زنان خاندان نبوّت شهادت پدران را از كودكان پنهان مي داشتند و مي گفتند: پدرانتان به سفر رفته اند. رقیه خاتون شبي با حالت پريشاني از خواب بيدار شد و گفت: پدرم حسين عليه السلام كجاست؟ اكنون او را ديدم! زنان و كودكان از شنيدن اين سخن گريان شدند و شيون از ايشان برخاست. يزيد از خواب بيدار شد و گفت: چه خبر است؟ جريان را به او خبر دادند. آن لعين دستور داد سر پدر را براي او ببرند... دستمالي روي سر انداختند و آن طبق را جلو آن دختر نهادند. پرده از آن بر گرفت و گفت: اين سر كيست؟ گفتند: سر پدر توست. سر را از ميان طشت برداشت و به سينه گرفت و مي گفت: «پدر جان، كي تو را با خونت خضاب كرد! اي پدر كه رگهاي گردنت را بريد! اي پدر، كي مرا در كودكي يتيم كرد! پدر جان، بعد از تو به كه اميد وار باشيم؟ پدرجان، اين دختر يتيم را كي نگهداري و بزرگ كند!». و از اين سخنان با او گفت، تا اينكه لب بر دهان شريف پدر نهاد و سخت بگريست تا غش كرد و از هوش رفت. چون او را حركت دادند از دنيا رفته بود. منبع: نفس المهوم ⚫️ @sad_dar_sad_ziba ⚫️
⚫️ ⚫️ روایت پنجم: عبدالله بن حسن لشکریان ابن سعد برای مدتی دست از جنگ کشیدند و سپس دوباره به سوی امام بازگشته و او را محاصره کردند. در این هنگام عبدالله بن حسن که کودکی نابالغ بود از میان زن ها بیرون آمد و به سرعت دوید تا به امام حسین علیه السلام رسید. حضرت زینب سلام الله علیها خود را به او رساند تا مانع رفتنش شود، ولی او باز نایستاد و به شدت اصرار می کرد که برود و می گفت :« به خدا سوگند! از عمویم جدا نمی شوم». در این هنگام بحر بن کعب و به قولی دیگر حرمله بن کاهل به روی امام شمشیر کشیده و آماده زدن شد که عبدالله به او گفت :« وای بر تو! آیا می خواهی عموی مرا بکشی؟». بحر یا حرمله شمشیر را فرود آورد؛ عبدالله برای دفاع از عمویش دست خود را سپر کرد که دستش قطع شد. در همان حال فریاد زد وای عمو جان. امام حسین او را در آغوش گرفته و فرمودند :« ای برادر زاده ام! بر این مصیبتی که بر تو وارد می شود صبر کن و از خدا طلب خیر کن؛ همانا خداوند تو را به پدران صالح و شایسته ات ملحق خواهد کرد». راوی می گوید : حرمله تیری به او زد و او را در حالی که در آغوش عمویش، امام حسین، بود ذبح و شهید کرد. منبع: لهوف ⚫️ @sad_dar_sad_ziba ⚫️
⚫️ ⚫️ روایت ششم: قاسم بن حسن راوی می گوید: جوانی که صورتش مانند پاره ماه می درخشید به میدان رفت و شروع به پیکار کرد؛ ناگهان ابن فضیل ازدی چنان بر فرق مبارکش زد که سرش شکافت؛ آن جوان با صورت بر زمین افتاد و فریاد زد: عمو جان به فریادم برس! امام حسین با شنیدن فریاد آن جوان همچون باز شکاری خود را به میدان رساند و مانند شیری خشمگین به لشکر ابن سعد یورش برد و شمشیری حواله ابن فضیل کرد ، او هم برای دفاع دستش را سپر کرد که بر اثر ضربه آن حضرت، دستش از آرنج جدا شد و از شدت درد چنان فریادی کشید که تمام لشکر صدای او را شنیدند و برای نجاتش هجوم بردند که بر اثر این هجوم، بدن او زیر سم اسبان ماند و هلاک شد. راوی می گوید: هنگامی که گرد و غبار میدان فرو نشست ، امام حسین را دیدم که بالای سر آن جوان ایستاده بود و او از شدت درد، پای خود را بر زمین می سایید. حضرت با دیدن این صحنه فرمودند: از رحمت خدا دور باد قومی که تو را کشت ! بدان که روز قیامت جدت از آنان به خاطر تو بازخواست خواهد کرد. سپس حضرت آن جوان را در آغوش گرفت و او را در میان بدن های پاک شهدا قرار داد. منبع: لهوف ⚫️ @sad_dar_sad_ziba ⚫️
⚫️ ⚫️ روایت نهم : حضرت عباس بن علی حضرت عباس بعد از اینکه همه یاران و افراد خاندانش به شهادت رسیدند نتوانست خود را نگه دارد و دید *امام وقت * بدون یاور مانده و از هر طرف راه چاره بسته شده و فریاد زنان و ناله کودکان از تشنگی بلند گردیده‌است، از برادرش اذن خواست تا میدان رود. سید الشهداء فرمود: برای کودکان مقداری آب بیاور. غیرت هاشمی به جوش آمد و مشک را به دست گرفته سوار بر اسب شد و به‌طرف شریعه روان گردید، حملات دشمن را دفع کرد و پرچم را هم چنین بالای سرش نگه داشت. خود را به کنار فرات رساند و سپس مشک را پرآب کرد و سوار اسب شد و به طرف خیمه ها حرکت کرد، لشکریان راه را بر او گرفتند و او به جنگ مشغول شد وگروهی را از پا در آورد. زید بن رقاد جهنی پشت درختی کمین کرده بود و حکیم بن طفیل سنبی هم با او همراهی می کرد، در این هنگام که وی به طرف خیام حرکت می کرد ناگهان زید شمشیری بر دست او زد و دستش قطع شد. ایشان به قطع دست راستش توجهی نکرد و قصدش این بود که هرچه زودتر آب را به بچه ها برساند، ولیکن حکیم بن طفیل از پشت یک درخت بیرون شد و با شمشیر دست چپش را هم قطع کرد و مردم از اطراف تیربارانش کردند... تیری به مشک اصابت کرد و آب بر زمین ریخت و مردی با گرزی که در دست داشت بر فرقش کوبید. از اسب بر زمین افتاد و برادرش را به فریاد طلبید. امام حسین خود را به بالین برادر رساند... سید الشهدا بعد از شهادت برادرش عباس فرمود : هم اکنون کمرم شکست و راه چاره بر من بسته شد... منبع : مقرم ⚫️ @sad_dar_sad_ziba ⚫️
⚫️ ⚫️ شب دهم شب که فرا رسید، امام حسین علیه السلام یارانش را جمع کرد و پس از حمد و ثنای الهی رو به آنان کرده و فرمودند : "اما بعد، به درستی که من یارانی بهتر از شما و خاندانی برتر و نیکوتر از اهل بیت خود سراغ ندارم؛ خداوند به شما جزای خیر دهد! سیاهی شب شما را فرا گرفته، آن را غنیمت شمرده و هر کدام از شما دست یکی از خاندان مرا بگیرد و در تاریکی شب پراکنده شوید و مرا با این قوم تنها بگذارید؛ زیرا آنان به غیر از من با دیگران کاری ندارند. " عباس بن علی ابتدا فرمود :" چرا این کار را بکنیم؟ برای اینکه بعد از تو زنده بمانیم؟ خداوند هرگز چنین چیزی را برای ما نخواهد ". دیگران هم از او پیروی کردند. سپس مسلم بن عوسجه برخاست و عرض کرد : ما تو را رها کنیم و از تو رو برگردانیم، در حالی که دشمن این چنین تو را محاصره کرده؟ نه به خدا سوگند! خدا هرگز برای من چنین نخواهد. من چنان با آنان بجنگم که نیزه ام در سینه آنها بشکند و تا وقتی که قبضه ی شمشیرم در دستم است، آنها را با آن خواهم زد و اگر سلاحی برایم نماند که با دشمن بجنگم با سنگ آنها را خواهم زد و از تو جدا نمی شوم، یا با تو زنده می مانم یا اینکه در کنارت کشته می شوم. سپس زهیر بن قین برخاست و عرض کرد : ای فرزند رسول خدا! به خدا سوگند! دوست دارم هزار بار بمیرم و زنده شوم تا بدین وسیله خدا مرگ را از تو، دختران، پسران جوانت و اهل بیتت دور سازد... منبع: لهوف ⚫️ @sad_dar_sad_ziba ⚫️