eitaa logo
🌸 زندگی زیباست 🌸
552 دنبال‌کننده
4.6هزار عکس
2.8هزار ویدیو
19 فایل
°•﷽•° 📰 #مجله_ی_مجازی 🌸 زندگی زیباست 🌸 «همه چیز بَـــراے زندگۍ زیــ★ـݕـا» رسانه های دیگر ما: «خانه ی هنر و هنرمندان» http://eitaa.ir/rooberaah «ارج» http://eitaa.ir/arj_e_ensan ارتباط با مدیر: @kooh313 تبادل و تبلیغ: @fadakq2096
مشاهده در ایتا
دانلود
🌿🌸🌿 رنجت رو بشناس، اون رو بپذیر و بکوش درمانش کنی. نگذار یه گوشه که نبینیش! نگذار یه بلندی که دستت بهش نرسه! ببینش و بدون هراس وراندازش کن. نباید بگذاری تبدیل بشه به یک اندوه و حسرت همیشگی. 🌊 آقای روان شناس 🗞 «زندگی زیباست» @sad_dar_sad_ziba ┄┅═══✼🍃🌹🍃✼═══┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
─ ✾࿐༅🍃🌸🍃༅࿐✾ طواف زیبای این دختر بچه ی ناز رو در کنار خانه خدا ببینید. 😍 @sad_dar_sad_ziba ─ ✾࿐༅🍃🌸🍃༅࿐✾ ─
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📚 «مثـل بیـروت بـود» ⏪ بخش ۶۲: نشسته بر کف ماشین، بین دو صندلی، یکی از زانو هایم را در بغل داشتم و عصبی تکانش می دادم. صحبت های عصبی عقیل با همکارش بیشتر متشنجم می‌کرد. _ چه طوری سعی کنم درگیر نشم؟ اون ها فقط یه چیز می خوان. و آن هم زهرا دختر حاج اسماعیل بود؛ اما چرا؟ بی اختیار، عجز به صدایم افتاد. _ نگذارید دستشون بهم برسه. عقیل چشم از مقابل برنداشت. مکث کرد. تارهای صوتی اش اتو کشیده تر از هر وقت دیری به جانم اعتماد می بخشیدند. _ نمی گذارم. ضربه ای به کاپوت خورد. نگاه مضطربم را به شیشه ی شکسته ی جلوی ماشین دوختم. مردی با کلاه کاسکت نقره ای، اسلحه به دست مقابلمان ایستاده بود و با اشاره از عقیل می خواست که پیاده شود. عقیل نگاهی جست و جوگر به اطراف انداخت. _ تا جایی که بتونم سرگرمشون می کنم. عباس، فقط زودتر خودتون رو برسونید. کلام تهدید آمیز مرد مسلح نفت شد بر آتش وجودم. _ اگه مثل بچه ی آدم اون دختر رو تحویل بدی مشکلی واسه ت پیش نمی آد، اما اگه دنبال تشویقی و شهادتی ماجرا فرق داره. زودتر تصمیمت رو بگیر. تیغه ی کف دستم، جگر لای دندان شد تا وحشتم را فریاد نزنم. عقیل، سکوت زده تر از همیشه، چند بار پایش را روی پدال گاز فشرد و زوزه ی موتور را به آسمان رساند. بعد طوری که فقط من بشنوم، خطاب قرارم داد. _ زهرا خانم، تموم حواست رو بده به من. وقتی که گفتم تند و تیز از در سمت چپ می پری بیرون؛ فهمیدی؟! تکه های یخ را در رگ هایم حس می کردم. بی زبانی ام را که دید، با تحکم خواست تا مطمئنش کنم و من با اصواتی ناخوانا اطمینان دادم. اشک پشت اشک از چشمانم سرازیر می شد. قلبم قصد ایستادن داشت. نگاهم را به نیم رخ پر ابهت عقیل دوختم. لحظه ای پلک بر پلک نهاد. نجوای زیر لبش را شنیدم. _ «بِسمِ الله الَّذِی لَا یَضُرُّ مَعَ اسمِهِ شَیءٌ فِی الأرضِ وَلَا فِی السَّمَاءِ وَ هُوَ السَّمِیعُ العَلِیمُ» پنجه به دور فرمان گره زد و این یعنی آغاز جهنم. ماشین پرشی به عقب کرد. ناگهان با سرعتی دیوانه وار به سمت جلو دوید و تکان های شدیدی خورد. صدای فریادها و تیراندازی در گوش هایم سوت کشید. جیغ زنان، سرم را میان پنجه هایم فشردم. ناگهان یکی از چرخ ها در جایی شبیه جوی آب فرو رفت. و ماشین متوقف شد. وحشت زده سر بلند کردم. دری قهوه ای رنگ مقابلم سبز شد. عقیل، پناه گرفته پشت فرمان، از پنجره ی سمت چپ به قفل در شلیک کرد. در باز شد. در هیاهوی نعره های مختلف، دستور «آماده باش» او را شنیدم. در تیررس هجوم گلوله ها به سختی از ماشین پیاده شد و خود را به داخل خانه پرت کرد. نحس تنهایی به وحشتم اضافه شد. فریادش در گوشم نشست. _ در رو باز کن! در سمت چپ رو باز کن! نفس هایم به هق هق افتاده بود. خودم را سینه خیز به در رساندم و آن را باز کردم. عبور گلوله ها را از چند وجبی چشمانم می دیدم. فاصله ام با عقیل یک گام بود. پشت در پناه گرفت. شجاعت و اطمینان در مردمک هایش ریخت و زل زد به وحشتم. _ تا سه می شمرم... وقتی گفتم سه، بدون مکث و ترس می دویی سمتم؛ فهمیدی؟ ⏪ ادامه دارد... ................................. 🌳 💠 «زندگی زیباست https://eitaa.com/sad_dar_sad_ziba ┄┅══✼☘🌺☘✼══┅┄
شکستن شیشه‌ی عطر، بوی قوی عطر رو به ما می رسونه، اما برای آخرین بار. @sad_dar_sad_ziba 🍃🍂 🍂🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍀 «صفیه التلاق»، نقاش کویتی کمتر از یک ماه مانده به آغاز ماه محرم، صحنه‌های اصلی عاشورا را در یک قاب، به تصویر کشیده است. 🎨 🌿 «زندگی زیباست» 🌴 @sad_dar_sad_ziba
🌿🌸🌿 درخواست کمک اگر به جا باشد به معنی تسلیم شدن نیست؛ به معنی این است که حاضر نیستی تسلیم بشوی. 🌊 آقای روان شناس 🗞 «زندگی زیباست» @sad_dar_sad_ziba ┄┅═══✼🍃🌹🍃✼═══┅┄
☘ یک خبر خوب: خوشحال بودن کاملاً رایگان است. 🌿 @sad_dar_sad_ziba
🌿🍁🌿 مسلمانیم امّا آه از این گونه مسلمانی نصیب ما نشد غیر از پریشانی، پریشانی ندانستیم از اسلام جز نفرین و جز نفرت نفهمیدیم از دین خدا غیر از رجزخوانی چنان بیگانگان از هم جدا افتاده اند امروز به مکر نابرادرها برادرهای ایمانی برادرجان! بدان یوسف عزیز مصر خواهد شد اگرچه چند روزی هم شود در چاه زندانی مبادا تا برادر را درون چاه اندازیم یهودا که ندارد سرنوشتی جز پشیمانی قدم بردار با ما در صراط المستقیم اکنون که از پایان این بیراهه ها چیزی نمی دانی صدایی از حرا می آید اینک، گوش بسپارید: «مسلمانان! مسلمانان! مسلمانی، مسلمانی!» «محمد میرزایی» 🌺🌺🌺🌺🌺 فارسی   ┏━🦋━━•••━━━━┓ 🦋 @sad_dar_sad_ziba 🦋 ┗━━━━•••━━🦋━┛
📖 🔹 خدا به ما مهلت، فرصت و موقعیت می دهد تا آنچه را درون خود داریم آشکار کنیم! 🌌 / نهج البلاغه ‌ @sad_dar_sad_ziba ╰─┅═ঊঈ💠 ☀️ 💠ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🖤 هشت ماه از یتیم شدنش گذشت... وقتی «آرتین سرایداران» بعد از یک ماه و نیم دوری، سر مزار پدر، مادر و برادرش در حرم حضرت شاهچراغ می‌رود ...🌷... /یاد یاران ………………………………… @sad_dar_sad_ziba ─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹🔹💠🔹🔹 🔸«چک برگشتی» 📹 🌃 / اجتماعی 💐 «همه چیز برای زندگی زیبا» ‌ @sad_dar_sad_ziba ╰─┅═ঊঈ💠💠ঊঈ═┅─
🌿🌸🌿 اگه یه زمانی با اشتباهتون دل کسی رو شکستید، بعدش جوری رفتار نکنید که انگار هیچ اتفاقی نیفتاده! برای بخشیده شدن تلاش کنید؛ نشون بدید که پشیمونید تا شاید طرف مقابلتون بتونه شما رو ببخشه. به گفته ی شاعر: «با حسّ ویرانی بیا تا بشکند دیوارِ من» 🌊 آقای روان شناس 🗞 «زندگی زیباست» @sad_dar_sad_ziba ┄┅═══✼🍃🌹🍃✼═══┅┄
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📚 «مثـل بیـروت بـود» ⏪ بخش ۶۳: سرم را به نشانه ی تأیید تکان دادم. پاهایم را کف ماشین جمع کردم و آماده شدم. دیگر خدا را دور نمی دیدم. همان نزدیکی ها بود. اصلاً نفس به نفسم، نفس می کشید. اشک ریزان أشهدم را زیر لب زمزمه کردم. عقیل نیم خیز شد و با اسلحه به اطراف شلیک کرد. نگفت یک، نگفت دو، ناگهان فریاد زد سه و من با تمام توانی که هیچ وقت در پاهایم نداشتم، دویدم. عقیل چادرم را به مشت گرفت و من را به داخل خانه کشید. با ضرب روی سرامیک کف راهرو پرت شدم. برای ثانیه ای دنیا ایستاد. شنوایی ام زمینگیر شد و حسی شبیه به خلأ بر هستی ام نشست؛ خلأی که در آن آشوب به زنده بودن مشکوکم کرد. ناگهان دستی به مانتویم چنگ زد و من را روی زمین به سمت خود کشید. برخورد با تن سخت دیوار روح را به کالبدم هل داد. وحشت در جانم زنده شد. چسبیده به دیوار، پشت عقیل پناه گرفتم. در هجوم گلوله ها، صدای مضطربش را شنیدم. _ زهرا خانم، زهرا خانم خوبید؟! چشم از آن طرف در نمی گرفت. سوزشی تیز روی زانویم حس کردم. چادر را کنار زدم. شلوارم پاره شده بود و از زانویم خون می آمد. با حنجره ای که توان نداشت گفتم: «خوبم.» ثانیه ای سر برگرداند. نفس ملتهبش را فوت کرد. _ فکر کردم زدنتون. اهالی ساختمان، یکی در میان، از کنار در، به بیرون سرک می کشیدند. صدای جیغ زنان و گریه ی وحشت زده ی کودکان در راهرو شنیده می شد. چند مرد فریاد برآوردند: «چه خبره؟!» عقیل تحکم به صدا داد. _ هیچ کس از خونه ش بیرون نیاد. برگردین تو خونه هاتون! انگشت روی گوشش فشرد. عباس، خشابم داره تموم می شه. عجله کنید دیگه! از شدت شلیک گلوله ها کاسته شد. صدای آن مرد کلاه کاسکت دار نقره ای از جایی نزدیک برخاست. _ می دونم که منتظری تا رفقات برسن اما حواست هست که آب گل آلود همیشه ماهی های خوش خوراکی واسه صید داره؟ جوانی گوشی به دست، با ریش و موهایی بسیار بلند، روی یکی از پله های راهرو ایستاد. _ پاسداری یا بسیجی؟ چی هستی؟ عقیل پاسخی نداد. جوان صدایش را بالا برد. _ هوی یارو! با تو دارم حرف می زنم! چانه ام از شدت ترس می لرزید. عقیل لحظه ای نگاه سنگینش را به او انداخت اما هیچ نگفت. جوان یاغی شد. _ کم دارید تو خیابون مردم رو می کشید، از حالا دیگه قراره بهونه جور کنید که بریزید تو خونه هامون و دخلمون رو بیارید؟ پیرمردی پیژامه پوش، با سبیل هایی قطور، خود را به جوان رساند. بازویش را گرفت و به زور به سمت بالای پله ها هل داد. _ خفه شو! بیا برو گم شو تو خونه! جوان تا بسته شدن در خانه شان زبان به دهان نگرفت. _ شماها خود داعشید. مفت خورهای حروم لقمه! باید تک تکتون رو عین سگ کشت! خم به ابروهای عقیل نیامد و موضع نگاهش را از کوچه تغییر نداد. صدای جغد شوم بلند شد. _ جوجه پاسدار، رفقات اومدن، اما مأموریت من هنوز تموم نشده. صدای چرخ های موتورش در فضا پیچید. ناگهان هجوم زوزه ی گلوله ها چندین برابر شد. در خودم جمع شدم و دندان به لب گرفتم تا جیغ نزنم. ⏪ ادامه دارد... ................................. 🌳 💠 «زندگی زیباست» https://eitaa.com/sad_dar_sad_ziba ┄┅══✼☘🌺☘✼══┅┄
✨ کاش اشتیاق داشته باشیم به بودن، به دوام آوردن، به لبخند در نهایت دشواری! ✨ @sad_dar_sad_ziba
📿 تا به حال خدا را به خاطر آفریدن کسانی که دوستشان دارید، شکر کرده اید؟ 🤲🏼 🌹 @sad_dar_sad_ziba
📖 «مَن لَم یَختَلِف سِرَّه و عَلانیَتَه، و فِعله و مَقالَته، فَقد ادی الأمانة وَ اخلَص العِبادَة.» «آن کس که پنهان و آشکارش، کردار و گفتارش با هم مخالف نباشد، امانت الهی را ادا کرده و بندگی خدا را خالصانه انجام داده است.» [نامه ی ٢۶] 🌌 / نهج البلاغه ‌ @sad_dar_sad_ziba ╰─┅═ঊঈ💠 ☀️ 💠ঊঈ═┅─
بر سر کوی تو عمری به تماشا ماندیم در کویر دل سودازده تنها ماندیم تا رخم سرخ نبینند رقیبان از شرم سر بازار تو پیوسته به حاشا ماندیم دل شیدایی ما شیفته ی روی تو بود سالیانی است که با این دل شیدا ماندیم  تشت رسوایی ما عاقبت از بام افتاد  نرسیدیم به گَرد تو و رسوا ماندیم رهرو عشق تو ماندیم و به سودای وصال از همه بود و نبود دل خود واماندیم همه شب سوخته دل از غم هجران تو باز به امید سحرت در ره فردا ماندیم رفت حاجی به طواف حرم و باز آمد ما به قربان تو رفتیم و همان جا ماندیم 🕋 عید قربان مبارک! 🌺 @sad_dar_sad_ziba
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 فیلم ارسالی توسط یک از مخاطبان خوب کانال که این روزها جهت انجام آیین ارزشمند حج، در مکه ی مکرمه شرف حضور دارند. 🤚🏽 «آرزوی حج مقبول و تندرستی برای همه ی حجاج» 💠 @sad_dar_sad_ziba
🥀 یک روز، پس از رفتن من، آخرین نفری که مرا می‌شناسد خواهد مُرد و خاطره ام برای همیشه، فراموش خواهد شد. 🌄 @sad_dar_sad_ziba
🪴 🔹 چه گونه بفهمیم که چه مقامی داریم؟ هرکس می‌خواهد مقام خود را ببیند باید نوع آرزوی خود را بسنجد. یعنی وقتی خود را آزاد می‌گذارد به سوی کدام آرزو میل می‌کند؟ وقتی خود را [مثل قطب‌نما] می‌چرخاند و می‌گرداند و رها می‌کند، به سمت کدام آرزوی خود می‌ایستد؟ «آیت الله حائری شیرازی» 🪜 /دینی، اخلاقی ……………………………………… 💐 @sad_dar_sad_ziba
☘ چه زیبا گفت او که گفت: تنها یک چیز را بیش از تو دوست دارم: «این که تو را دوست دارم.» 🌿 «زندگی زیباست» 🌿 @sad_dar_sad_ziba
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌳 «انسان بهشتی» 🗓 به فراخور گذر از سالروز شهادت سید الشهدای انقلاب اسلامی، شهید دکتر سید محمد حسینی بهشتی و ۷۲ نفر از یاران شهیدش در انفجار دفتر حزب جمهوری اسلامی ...🌷... /یاد یاران ………………………………… @sad_dar_sad_ziba ─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
─ ✾࿐༅🍃🌸🍃༅࿐✾ 🍀 بابام بهم گفت که همیشه باشه یادت... 🌸 @sad_dar_sad_ziba ─ ✾࿐༅🍃🌸🍃༅࿐✾ ─
📿 «‌‌اللّهُمَّ افْتَحْ عَلَيْنا اَبْوابَ رَحْمَتِکَ!» «خدايا درهاى رحمتت را به روى ما بگشا!» 🤲🏼 🌹 @sad_dar_sad_ziba
بدخواه کسان، هیچ به مقصد نرسد یک بد نکند تا به خودش صد نرسد من نیک تو خواهم و تو خواهی بد من تو نیک نبینی و به من بد نرسد «خیام نیشابوری» 🌴 @sad_dar_sad_ziba