✨﷽✨
👌 #داستان کوتاه پند آموز
💭 کسى مىخواست زیرزمین خانهاش را تعمیر کند . در حین تعمیر، به لانه مارى برخورد که چند بچه مار در آن بود . آنها را برداشت و در کیسهاى ریخت و در بیابان انداخت .وقتى مادر مارها به لانه برگشت و بچههایش را ندید ، فهمید که صاحبخانه بلایى سر آنها آورده است ؛ به همین دلیل کینه او را برداشت .
💭 مار براى انتقام ، تمام زهر خود را در کوزه ماستى که در زیرزمین بود ، ریخت .از آن طرف ، مرد ، از کار خود پشیمان شد و همان روز مارها را به لانهشان بازگرداند . وقتى مار مادر ، بچههاى خود را صحیح و سالم دید، به دور کوزه ماست پیچید و آن قدر آن را فشار داد که کوزه شکست و ماستها بر زمین ریخت.
شدت زهر چنان بود که فرش کف خانه را سوراخ کرد .
💭 این کینه مار است ، امّا همین مار ، وقتى محبّت دید ، کار بد خود را جبران کرد ، امّا بعضى انسانها آن قدر کینه دارند که هر چه محبّت ببینند ، ذرّهاى از کینهشان کم نمىشود.
امام علی علیه السلام:
دنيا كوچك تر و حقير تر و ناچيز تر از آن است كه در آن ازكينه ها پيروى شود.
📚غررالحكم، ج۲، ص۵۲
🍃🌺..موضوع👆🏻🙄🌺🍃
اثر محبت بر کینه توزی...😔
🍃🌷°| |°🌷🍃
#داستان
✔️موضوع:#کلوخ
روزی بهلول داشت از کوچه ای می گذشت شنید که استادی به شاگردهایش می گوید : من در سه مورد با امام صادق(ع) مخالفم.
اول اینکه می گوید خدا دیده نمی شود . پس اگر دیده نمی شود وجود هم ندارد.
دوم می گوید : خدا شیطان را در آتش جهنم می سوزاند در حالی که شیطان خود از جنس آتش است و آتش تاثیری در او ندارد.
سوم هم می گوید : انسان کارهایش را از روی اختیار انجام می دهد در حالی که چنین نیست و از روی اجبار انجام می دهد.
بهلول که شنید فورا کلوخی دست گرفت و به طرف او پرتاب کرد.
اتفاقا کلوخ به وسط پیشانی استاد خورد. استاد و شاگردان در پی او افتادند و او را به نزد خلیفه آوردند.
خلیفه گفت : ماجرا چیست؟ استاد گفت : داشتم به دانش آموزان درس می دادم که بهلول با کلوخ به سرم زد. و الان درد می کند.
بهلول پرسید : آیا تو درد را می بینی؟
گفت : نه
بهلول گفت : پس دردی وجود ندارد. ثانیا مگر تو از جنس خاک نیستی و این کلوخ هم از جنس خاک پس در تو تاثیری ندارد.
ثالثا : مگر نمی گویی انسانها از خود اختیار ندارند ؟ پس من مجبور بودم و سزاوار مجازات نیستم.
استاد اینها را شنید و خجل شد و از جای برخاست و رفت.
#داستان
📕جوانی به حکیمی گفت:
«وقتی همسرم را انتخاب کردم،
در نظرم طوری بود که گویا خداوند مانندش را در دنیا نیافریده است ...
وقتی نامزد شدیم، بسیاری را دیدم که مثل او بودند ...
وقتی ازدواج کردیم، خیلیها را از او زیباتر یافتم ...
چند سالی را که با هم زندگی کردیم، دریافتم که همه زنها از همسرم بهتراند.»
حکیم گفت: «آیا دوست داری بدانی از همه اینها تلختر و ناگوارتر چیست؟»
جوان گفت: «آری.»
حکیم گفت:
«اگر با تمام زنهای دنیا ازدواج کنی،
احساس خواهی کرد که سگهای ولگرد محله شما از آنها زیباترند.!!»
جوان با تعجب پرسید:
«چرا چنین سخنی میگویی؟!!»
حکیم گفت: «چون مشکل در همسر تو نیست ...
مشکل اینجا است که وقتی انسان قلبی طمعکار و چشمانی هیز داشته باشد و از شرم خداوند خالی باشد، محال است که چشمانش را به جز خاک گور چیزی دیگر پر کند، آیا دوست داری دوباره همسرت زیباترین زن دنیا باشد؟»
جوان گفت: «آری.»
حکیم گفت: «مراقب چشمانت باش.»
#همسرانه
http://sadeghiye.com
💠#داستان
🔸 دزد کاردرست
دختره گریه میکرده شوهرش اومد گفت چته چرا گریه و زاری میکنی ؟
مادرش گفت :
چه انتظار داری از دختری که طلاقش دادی !
شوهره گفت : کی طلاقش دادم ؟
مادرش گفت : پیام براش فرستادی که تو را طلاق دادم !
شوهره گفت :
من از صبح گوشیم گم کردم، شاید همون که گوشیم پیدا کرده پیام فرستاده ، گوشیتو بده بش زنگ بزنم .
زنگ زد به گوشیش بش گفت تو پیام فرستادی که زنم رو طلاق دادی ؟!
دزد گفت :
بله از صبح تا حالا مخم خورد ، پیام داده گوجه بیار ، خیار بیار ، سبزی بیار ، اون ببر ، این رو بیار ، خواهرت اینجوریه ، مادرت این گفت ، بابات اون رو گفت و ...
من هم بجات طلاقش دادم و راحتت کردم .
صاحب گوشی به دزد گفت : گوشیم حلالت😂
#خواندنی
#خندیدنی
#طنز حال خوش👇
#داستان
🔹ازدواج دوم🔹
💥 مهارت همسر داری 💥
مردي ازدواج مجدد ميكنه و وقتي زن متوجه ميشه به روي خودش نمياره و خودش رو به بي اطلاعي ميزنه.
🍀شرايط زندگي روز به روز بهتر ميشه و ١٦ سال به خوبي و خوشي زندگي ميكنند.
مرد ميميره و بعد از مراسم، خانواده مرد تو خونه جمع ميشن و ميخوان موضوع ازدواج مجدد مرحوم رو به خانم بگن.
زن هم خيلي عادي و بيخيال بهشون نگاه ميكنه.
بالاخره پدرشوهرش مياد ميگه دخترم، ميخوام موضوع مهمي رو باهات درميون بگذارم، فقط ازت خواهش ميكنم منطقي باش و شرايط رو از اين كه هست سخت تر نكن.
🔹 زن ميپرسه ميخواي در مورد ازدواج دوم شوهرم صحبت كني؟
همه با تعجب ميگن مگه تو ميدونستي؟
ميگه از همون ابتدا فهميدم ولي به روي خودم نياوردم، چون اگه اون روز دعوا راه مينداختم .....
✨شبهامون رو تقسيم ميكرد
✨خرجي خونه رو تقسيم ميكرد
✨ تا ازم ناراحت ميشد ميرفت پيش اون يكي
من هم خودم رو به بي اطلاعي زدم و درنتيجه:
هرشب كنارم بود
از اين ميترسيد كه متوجه بشم خرجي خونه بيشتر شد
و مرتب برام هديه ميخريد
هميشه دنبال راضي كردنم بود و ميترسيد پيش من لو بره
♻️اصلاً بهترين سالهای زندگیم همونهايي بود كه اون ازدواج مجدد كرده بود و من مثل ملكه زندگي ميكردم و شوهرم مثل مرگ ازم ميترسيد.
از اين بهتر چي بخوام؟
❌ميگن شيطون كتاباشو جمع كرده رفته پيشش براي يك دوره آموزش فشرده .... 😊😊😊
#خندیدنی
#خواندنی
💠#داستان
👈بدگمانی
فقيري هر روز نامه ای به خدا مينويسه و تقاضاي ١٠ میليون تومان ميكنه و نامه را بوسيله بادكنك ميبنده و به هوا ميفرسته ،
ولی نامه های او همیشه توي كلانتري پليس که دیوار به دیوار خونه فقیر بوده ميفته
تمام افراد كلانتر ي دلشون واسش ميسوزه و شروع به جمع آوري مبلغي ميكنن و ٥ مليون تومان جمع میکنن
و همگي دم در منزل فقیر جهت تحويل مبلغ حاضر ميشن
و بهش ميگن كه اين مبلغ از طرف خدا واست رسيده ،
روز بعد این فقیر نامه ديگری با بادکنک ميپرونه و باز ميفته توي كلانتري،
توش نوشته :
اي خدا دستت درد نكنه ،
فقط دفعه ديگه دست نيروي انتظامي نفرست
همشون دزدن
چون نصف پول رو كش رفتن
💠#داستان
📌 ثروت واقعی....
مردی خسیس تمام دارایی اش را فروخت و طلا خرید.
او طلاها را در گودالی در حیاط خانه اش پنهان کرد.
او هر روز به طلاها سر میزد و آنها را زیر و رو میکرد.
تکرار هر روزه این کار یکی از همسایگانش را مشکوک کرد.
همسایه، یک روز مخفیانه به گودال رفت و طلاها را برداشت.
روز بعد مرد خسیس به گودال سر زد اما طلاهایش را نیافت.
او شروع به شیون و زاری کرد و مدام به سر و صورتش میزد.
رهگذری او را دید و پرسید: چه اتفاقی افتاده است؟⁉️
مرد حکایت طلاها را بازگو کرد.
رهگذر گفت: این که ناراحتی ندارد. سنگی در گودال بگذار و فکر کن که شمش طلاست، تو که از آن استفاده نمیکنی، سنگ و طلا چه فرقی برایت دارد؟
🖋ارزش هر چیزی در داشتن آن نیست بلکه در استفاده از آن است...
اگر خداوند به زندگی شما برکتی داده است و شرایط مناسبی دارید پس به فکر دیگران نیز باشید.
بخشش مال همچون هرس کردن درخت است پول با بخشش زیادتر و زیادتر میشود.
🔴دارایی شما حساب بانکیتان نیست.
دارایی شما آن مقدار از ثروت و داشته هایی است که برای یاری رساندن دیگران به گردش در میآورید....
#خواندنی
کانال #داستان و #طنز حال خوش
💠#داستان
👈زاییدن و مردن دیگ
حمید از همسایه اش دیگی قرض گرفت، پس از چند روز دیگ را به همراه دیگ کوچکی به او پس داد.
وقتی همسایه قضیه دیگ اضافی را پرسید، حمید گفت: دیگ شما در خانه ما وضع حمل کرد.
چند روز بعد، حمید دوباره برای قرض گرفتن دیگ به سراغ همسایه رفت و همسایه ی خوش خیال این بار دیگی بزرگتر به حمید داد
به این امید که دیگچه بزرگتری نصیبش شود.
تا مدتی از حمید خبری نشد،
همسایه به در خانه او رفت و سراغ دیگ خود را گرفت.
حمید گفت: دیگ شما موقع وضع حمل در خانه ما فوت کرد😊
همسایه گفت: مگر دیگ هم میمیرد؟ چرا مزخرف می گویی!!!
حمید گفت: چرا روزی که گفتم دیگ تو زاییده نگفتی دیگ نمیزاید؟
دیگی که میزاید حتما مردن هم دارد😄
این حکایت بعضی از ماست که هرجا به نفعمان باشد عجیب ترین دروغ ها و داستان ها را باور میکنیم اما کوچکترین ضررها را برنمی تابیم
❤️ ❤️ ❤️
@sadeghiyemohebbi
http://sadeghiye.com
💚 💚 💚
دوستانتان را به کانال دعوت کنید
#صادقیه
🌹 🌹 🌹